「#برشی_از_کتاب 📖」
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مهم این است که باور داشته باشیم که آمدهایم تاثیر بگذاریم و تغییر بدهیم؛ نیامدهایم که فقط «باشیم» و بودنی بدون شدن را تجربه کنیم.
📗کتاب: ابوالمشاغل
✍🏽اثر: نادر ابراهیمی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
๑| @hasebabu
「#برشی_از_کتاب 📖」
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
هوالغفور
جان پناهم! آقا سید محمود جانم!
بی دل و دماغم سید جان! دل که به قاعده نباشد، تو بگو جَنّتِ اَعلی، به وَلای علی که خوش نمیگذرد. شما هم که انگار نه انگار. گِله ندارم، قربانت شوم؛ امّا به خدا، حواستان به دلِ ما نیست.
📙: پریدخت
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
@hasebabu
「#برشی_از_کتاب 📖」
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
از تیپش خوشم نمیآمد. دانشگاھ را با خط مقدم جبهہ اشتباھ گرفتہ بود. شلوار شش جیب پلنگۍ گشاد مۍپوشید با پیراهن بلند یقھگرد سهدڪمھ و آستین بدون مچ ڪه میانداخت روۍ شلوار. در فصل سرما با اورڪت سپاهۍاش تابلو بود.
📘: قصھدلبرے
✍🏻: محمدعلےجعفرۍ
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
♡✓ @hasebabu ✓♡
「#برشی_از_کتاب 📖」
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بیستویکیدو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی میکرد. آن شب، باباحاجی بین شوخیهایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زنگرفتن این بچه نمیکنید؟ من خندیدم و گفتم:
- باشد بابا، یک فکری میکنم.
صبح روز بعد، جواد گفت:
- ننه، چه فکری کردی؟ گفتم:
- دربارهٔ چی فکر کنم؟
گفت:
-خب زنگرفتن من دیگر!
📒: دخترها باباییاند
✍🏽: بهزاد دانشگر
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
@hasebabu
「#برشی_از_کتاب 📖」
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بیستویکیدو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی میکرد. آن شب، باباحاجی بین شوخیهایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زنگرفتن این بچه نمیکنید؟ من خندیدم و گفتم:
- باشد بابا، یک فکری میکنم.
صبح روز بعد، جواد گفت:
- ننه، چه فکری کردی؟ گفتم:
- دربارهٔ چی فکر کنم؟
گفت:
-خب زنگرفتن من دیگر!
📒: دخترها باباییاند
✍🏽: بهزاد دانشگر
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
@hasebabu