#بریده_کتــــــاب
#دا
#خاطرات_سیده_زهرا_حسینی
«نمي توانستم از پيش بابا بروم.😭 نمي توانستم از او دل بكنم💔. چهار زانو نشسته، روي سينه اش خم شده بودم. سينه اش، گلويش، صورتش و پيشاني اش را مي بوسيدم. به موهايش دست مي كشيدم. لطافت و نرمي موهايش را زير دستهايم حس مي كردم😭. قشنگي تنها چشمش مبهوتم كرده بود. برق عجيبي داشت✨، انگار از شادي برق مي زد. رنگ پوست و حالتش اصلاً شبيه هيچ كدام از ميت ها و شهدايي نبود كه اين چند روز ديده بودم. هيچ سردي در بدنش حس نمي كردم. پوست بدنش طراوت و قرمزي خودش را داشت. انگار بابا خوابيده بود. خيلي قشنگ تر از قبل شهادتش شده بود. حتي چروكهاي دور چشم و پيشاني اش هم از بين رفته بود. نورانيت چهره اش آن قدر زياد بود كه وقتي كفن را باز كردم تا چند لحظه جرأت نكردم به صورتش دست بزنم. دوباره كه صداي در زدن آمد، مجبور شدم كفن را ببندم. براي آخرين بار چشمش را بوسيدم و حلاليت خواستم و خداحافظي كردم😔. دلم نمي خواست كفن را ببندم. خيلي سخت بود. بازكردنش سخت بود، ولي بستنش سخت تر. انگار با بستن اين گره همه چيز تمام مي شد. آخرين ديدار، آخرين لمس كردن ها، آخرين بوييدن ها، به خدا گفتم: خدايا چه كار كنم؟ تو كمكم كن. چه طور از بابا دل بكنم؟... .»😭
ـــــــــــــــــــ
قیمت این کتاب 185000تومان
خــــــــرید از ما با تخفیف166500
ــــــــــــــــــــ
@hasebabu