eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
625 ویدیو
3 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
ــــــــــــــــــــــــــــ شما مولف زندگیتان هستید ! طوری آن را بنویسید که در آخرت [ از خواندن آن اشک نریزید ] ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به گمان من یکی از و تنبلی‌ها،تنبلی در خواندن است. هرچه هم انسان به این تنبلی میدان بدهد، بیشتر می‌شود. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
مساله این نیست که خرید 📚 چقدر گرون تموم میشه،🤷‍♂ مساله اینه که اگر کتاب نخونی چقدر برات گرون تموم میشه!😉 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آن‌قدر برای پدرم کتاب می‌خواندم که سرم گیج می‌رفت... 🔹خاطرۀ شنیدنی انقلاب♡ از انس و علاقه پدرشان به 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🦋 📕 .... کتابخون همیشگی مون از ❤️ ، رسولی ست که زندگی را در دستانت به تماشا می گذارد تا لحظه های تنهایی ات را با خویش خلوت کنی و دل به معبود بسپاری.... مبارکتون باشه مهربون❤️ @hasebabu
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
گاهی‌وقتا‌دل‌بریدن‌از‌یہ‌سری‌چیزای‌ِخوب باعث‌میشہ‌چیزای‌بهتری‌رو‌بدست‌بیاری:) 🌱 -------------------------------------------------
تمام آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست، ده‌ها 📚 می‌شود اما تمام چیزی که در دلم هست فقط دو کلمه است: دوستت دارم... ـــــــــــــــــــــــ شبتون بخیر رفقا❥ مراقب خوبیهاتون باشین♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ می‌دانی چرا این ها📚 آن‌قدر اهمیت دارند؟ زیرا، جان دارند💚. به عقیده من، جان یعنی کیفیت، یعنی جنس، یعنی بافت. این را می‌توان زیر میکروسکوپ🔬 برد و دید که تار و پود دارند📖. از زیر شیشه‌ی میکروسکوپ می‌توانی زندگی را ببینی که با سرعتی بی پایان از گذشته تا به امروز در جریان است.📝 سلام رفقای جان روزتون بخیر@hasebabu
💠 ✅ شاعر لحظات عاشقانه جوانان امروزه فاضل نظری است. با هر مجموعه غزل تازه‌اش اندازه چند چاپ مردم صف می‌کشند. 🔴 مجموعه کتاب های فاضل نظری 🔸 قیمت: 145/000 تومان 👈 130/000🎁 🔸 قیمت: 115000 تومان 👈 110/000🎁 🔸 قیمت: 140/000تومان 👈 130/000🎁 🔸 قیمت: 115/000 تومان 👈 110/000🎁 🔸 قیمت: 125/000 تومان 👈 115/000🎁 🔸 قیمت: 125/000 تومان 👈 115/000🎁 🔸 قیمت: 115/000تومان 👈 110/000🎁 — — — — — — — — — — — —
اگر زیاد بخوانید، شما را کتاب‌خوانده به حساب می‌آورند😌؛ اما اگر زیاد تلویزیون نگاه کنید، شما را تلویزیون‌دیده خطاب نمی‌کنند🚶‍♂ @hasebabu
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🦋 همیشگی مون از 🌹 ـــــــــــــــــــــ 🔹نکته ی اول برا گل دخترشون سفارش دادن😍 🔸نکته ی دوم یه مقدار هم اضافه زدن برا ☺️ 🔹نکته ی سوم واریزی هاشون اینجوریه که یه مبلغ بیشتر میزنن برا 🥰 ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 📘 📗 📕 ان شاءالله مال و عمرتون پربرکت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
سفارش بدی کنارش کتاب🎁 میگیری😍 پک ها رو از دست نده😉👇
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#واریزی🍃 همیشگی مون از #همدان♡ #گلستان_یازدهم📗 #قصه_ننه_علی 📕 #ترگل📒 #ستاره_ها_چیدنی_نیستند📘 #توشهید
مساله این نیست که خرید 📚 چقدر گرون تموم میشه،🤷‍♂ مساله اینه که اگر کتاب نخونی چقدر برات گرون تموم میشه!😉 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ همیشگی باشی مهربون مال و عمرتون پربرکت ♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
◜📚◞ • . یک خریدم با عنوان تو کتابخونه جا گذاشتمش🙁 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
📚 دوست بی‌جایگزین 📗 هر چقدرم تکنولوژی پیشرفت کنه نیاز ما به کتاب کم نمیشه که هیچ، زیادم میشه!😉 📲 اصلا تکنولوژی هم خودشو با کتاب شارژ می‌کنه!🙃 📚
تمام آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست، ده‌ها 📚 می‌شود اما تمام چیزی که در دلم هست فقط دو کلمه است: دوستت دارم... ـــــــــــــــــــــــ شبتون بخیر رفقا❥ مراقب خوبیهاتون باشین♡ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
۶. سال ۹۵ باز در دیدار با دانش آموزان و دانشجویان می فرمایند: بعد از آنکه جوان‌های ما رفتند و این مرکـز را تسخیــر کردند و با زحمت زیاد توانستند کاغذهــایی را که خرد شده بود، مـدارکی را که در کاغـذ خــردکن ریخته شده بود جمـع کننـد، به‌ هم بچـسباننـد و به‌ صورت دربیاورند. 📚 آن‌وقت معلوم شد که چه توطئه‌هایی هم در طــول این مــدّت در داخل سفارت آمریکا وجود داشته! این کتاب‌ها حدود هفتاد جلد است؛ شماها خوانده‌اید اینها را ؟🤔 ‌