eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
642 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسم‌حق... :)🍂 #پارت8 این‌قسمت #کاظمین _._._._._ مدتی بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادی فقط در ت
پسرک‌فلافل‌فروش ایم‌قسمت‌ سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر 7 تغيير كرد. من به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز فرهنگی سوق دهيم. در اين راه سيد علی مصطفوی با راهاندازی كانون شهيد آوينی كمك بزرگی به ما نمود. مدتی از راهاندازی كانون فرهنگی گذشت. يك روز با سيد علی به سمت مسجد حركت كرديم. به جلوی فلافروشی جوادين 8 رسيديم. سيد علی با جوانی كه داخل مغازه بود سالم و عليك كرد. اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. حجب و حيای خاصی داشت متوجه شدم با سيد علی خيلی رفيق شده وقتي رسيديم مسجد، از سيد علی پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسی؟ گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازهاش ميرفتيم گفتم: به نظر پسر خوبی مياد. چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد. در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكی دارد. اما کاملا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده ميگردد! اين حس را سالها بعد كه حسابی با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او مسيرهای مختلفی را در زندگي‌اش تجربه كرد. هادی راهه‌ای بسياری رفت تا به مقصد خودش برسد و گمشدهاش را پيدا كند. من بعدها با هادی بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادی در حق من انجام داد كه گفتنی نيست. اما به اين حقيقت رسيدم كه هادی با همه‌ی مشكلاتی كه در خانواده داشت و بسيار سختی ميكشيد، اما به دنبال گمشده درونی خودش ميگشت. برای اين حرف هم دليل دارم از زبان حجت‌السلام‌سمیعی ادامه دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت‌9 پسرک‌فلافل‌فروش ایم‌قسمت‌ #گم‌گشته سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر 7 تغيير ك
بسم‌حق‌... :)🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت در دوران نوجوانی فوتباليست خوبيیبود، به او می‌گفتند: »هادی دل پيه‌رو هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد. كمی بعد درس را رها كرد و ميخواست با كار كردن، گمشده‌ی خودش را پيدا كند. بعد در جمع بچه‌های بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادی در هر عرصه‌ای كه وارد ميشد بهتر از بقيه‌ كارها را انجام ميداد. در مسجد هم گوی سبقت را از بقيه ربود. بعد با بچه‌های هيئتی رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران، خيلی از لحاظ معنوی رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشده‌ی‌خودش را نيافته. بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهيان نور و مشهد او را ميديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ... از لحاظ كار و درآمد شخصی هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه ميخواست نرسيد. بعد با بچه‌های قديمی جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه ميرفت دنبال خاطرات شهدا بود. بعد موتور تريل خريد، برای خودش كسی شده بود با برخی بزرگترها اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ... تا اينكه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويی هنوز ... بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادی، گمشده‌اش را در كنار مولایيش اميرالمؤمنين پيدا كرد. او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد... از زبان حجت‌السلام‌سمیعی ادامه دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━