💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊
🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در 14 سالگی به دست منافقان کوردل به شهادت رسید.
🔸 #کتاب یا شاید بتوان گفت #رمان_من_میترا_نیستم اثری است در مورد #زینب_کمایی متولد خرداد 1346 شهر آبادان.
@hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در
🔸 مادربزرگش, نام “ #میترا” را برای وی انتخاب می کند, نامی که #زینب بعدها به آن معترض می شود:
🔸 بارها به مادرم گفت: “مادربزرگ, این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید, چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم #زینب باشد.
🔸 من می خواهم مثل زینب(س) باشم.” میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم.
@Yaa_zahra18🦋
سلام ســــــلام🦋مـــــژده به کتابخونای حسیبایی🎁😍
به مناسبت #هفته_ی_بسیج بعضی از کتابامون #تخفیفات_20%😍 و بعضی کتابا #ارسال_رایگان🎁 دارن
پس با ما همراه باشین😉🦋
تعداد کتابای #تخفیفاتیمون محدوده😊
ـــــــــــــــــــــــ
@hasebabu🌱
#معرفی_کتاب
#حوض_خـــون🥀
اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان.😇
لکهها را با دست سابیدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یکدفعه شوکه شدم😨:
از دستهایم خون میچکید😭.
از خواب پریدم😴.
هوا روشن بود.☀️
«ای داد بیداد! خواب موندم.»😢
نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری.
به اطرافم توجه نمیکردم. زمستان بود و هوا سرد🌨️❄️
. آنقدر با عجله و تند راه میرفتم که تنم خیس عرق شد.😥
توی دلم به خانمها بدوبیراه گفتم که باز در نزدهاند و من را جا گذاشتهاند. 😔
تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند دیگر آنها را نبخشم. 😒
رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی✊🏻✊🏻:
«انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.»
آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا میخوای بری؟!»😳
گفتم: «بعد اینهمه سال من رو نمیشناسی؟! خونۀ بابام که نمیرم. اومدهام لباسهای رزمندهها رو بشورم.»😡
گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان جمع شده!»🥺
🔸آری؛ زنان رختشوی اندیمشکی اینچنین با شستوشوی پتوها و ملافهها و لباسهای خاکی و خونی رزمندهها مأنوس شده بودند که چند سال پس از پایان جنگ نیز خود را در آن مهلکه میدیدید...😔😔💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★
کتاب حـــوض خون📙
خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃
ارسال به سراسر نقاط کشور🚀
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#معرفی_کتاب #حوض_خـــون🥀 اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تا
کتاب #حوض_خون یه کتاب #پرفروش هس که #حضرت_آقا❤️ بر این کتاب #تقریظ زدن
قیمت کتاب 90/000تومان
بمناسبت #هفته_ی_بسیج
#ارسال این کتاب #رایــــگانه🎁
❌چاپ جدید کتاب 120/000تومانه❌
@hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت22 پسرکفلافلفروش ادامه#فتنه _._._._._ در ايام فتنه يكی از كارهای پيادهنظام دشمن، كه در شبكه
بسمحق...🍂
#پارت23
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#فدائیرهبر
_._._._._._
اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در
اين روز باطن اعمال كثيف فتنه گران نمايان شد.
آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامی آنها قرار گرفت.
آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظمای
ولايت قصد خروج از دانشگاه را داشتند.
اما با ممانعت نيروی انتظامی روبه رو
شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما
به جسارتهای خود ادامه دادند!
خوب به ياد دارم كه همان روز يكی از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس
گرفت و از من پرسيد: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟
با تعجب گفتم: چطور؟
گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز
كشيدم و از خستگی زياد خوابم برد.
با تعجب ديدم كه ابراهيم هادی و همه ي دوستان شهيدش نظير رضا گودينی
و جواد افراسيابی و... با لباس نظامی روبهروی درب دانشگاه ايستاده اند و با
عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند.
گفتم: يكی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر
ميگيرم.
به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟
ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويی پلاکارد بزرگ تصوير
حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبری..
لباس پلنگی بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم:
هادی جان كجا؟ ميخوای بری عمليات؟!
يكی ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويی رو از كجا آوردی؟ نكنه
خبرايی هست و ما نميدونيم؟
خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوی دانشگاه تجمع كنند. بچه های بسيج
آمادهباش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.
گفتم: مگه نميخوای بری سر كار. با اين كارهايی كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه.
لبخندی زد و گفت: كار رو برای وقتی ميخوايم كه تو كشور ما امنيت
باشه و كسی در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه. بود كه نيروهای بسيج در آن
رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر
مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم.
در طی مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادی وقتی اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند!
به من گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلی دانشگاه.
من همينطور داد ميزدم: هادی برگرد، تو تنهايی ميخوای چی كارکنی..
ادامه دارد..
#پسرک_فلافل_فروش
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسمحق...🍂 #پارت23 پسرکفلافلفروش اینقسمت#فدائیرهبر _._._._._._ اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام
#پارت24
پسرکفلافلفروش
ادامه#فدائیرهبری
_._._._._._
هادی...
هادی...
اما انگار حرفهای من را نميشنيد.چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادی به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادی بدن ورزيدهای دارد و از هيچ چيزی هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پارهآجر محكم به صورت هادی و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادی يكدفعه سر جای خودش ايستاد. ميخواست حركت
كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روی زمين افتاد.
از شدت ضربهای كه به صورتش خورد، نميتوانست روی پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم.
خيلی درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگی روی صورتش ايجاد شده و همهی صورت و لباسش غرق خون بود.
هادی چنان دردی داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در حال بی هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزی در يكی از بيمارستانهای خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايی از صورت هادی چندين روزبيحس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی
هادی لبخند ميزد، جای اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزی صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس ميگرفت تا آنها نگران سالمتی اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيری كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما هادی كه همه هزينهها را از خودش داده بود لبخندی زد و پيگيری نكرد.
حتی يكی از دوستان گفت: من پيگيری ميكنم و به خاطر اين ماجرا و بستری شدن هادی، برايش درصد جانبازی ميگيرم.
هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد!
هادی هيچ وقت از فعاليتهای خودش در ايام فتنه حرفی نزد، اما همه دوستان ميدانستند كه او به تنهايی مانند يك اكيپ نظامی عمل ميكرد.
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت24 پسرکفلافلفروش ادامه#فدائیرهبری _._._._._._ هادی... هادی... اما انگار حرفهای من را نمي
#پارت25
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#بهعشقشهدا
_._._._._
ورود هادی به مسجد با مراسم يادوارهی شهدا بود. به قول زنده ياد سيد علی مصطفوی، هادی را شهدا انتخاب كردند.
از روزی كه هادی را شناختيم، هميشه برای مراسم شهدا سنگ تمام می گذاشت.
اگر می گفتيم فلان مسجد می خواهد يادوارهی شهدا برگزار كند و كمك می خواهد، دريغ نمی كرد.
اين ويژگی هادی را همه شاهد بودند كه به عشق شهدا، همه كار می كرد.
از شستن و پخت و پز گرفته تا ...
تقريباً هر هفته شب های جمعه بهشت زهرا می رفت. با شهدا دوست شده بود.
و در اين دوستی سيد علی مصطفوی بيشترين نقش را داشت.
هيئتی را در مسجد راه اندازی كردند به نام(رهروان شهدا) هر هفته با بچه ها دور هم جمع می شدند و به عشق شهدا برنامهی هيئت را پيگيری می كردند.
هادی در اين هيئت مداحی هم می كرد. همه او را دوست داشتند.
اما يكی از كارهای مهمی كه همراه با برخی دوستان انجام داد، نصب تابلوی شهدا در كوچه ها بود.
من اولين بار از سيد علی مصطفوی شنيدم كه می گفت: بايد برای شهدای محل كاری انجام دهيم....
گفتم: چه كاری؟
گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نمی شناسد.
لاقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ی شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم.
كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهدای محل جمع آوری شد.
هادی در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهای كامپيوتری را ياد گرفت. استعداد او برای فراگرفتن اين كارها زياد بود.
تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ی مشخص طراحی كردند. بنر تهيه می شد.
بعد هم با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبی در آورد.
كار خیلی سريع به نتيجه رسيد. هادی وانت پدرش را می آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام می رساند.
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد.
لذت برای او تعریف دیگری داشت.
اگر دل کسی را شاد میکرد، خودش بیشتر لذت میبرد.
اگر پولی دستش میرسید سعی میکرد به دیگران کمک کند.
خودش به کمترینها قانع بود، اما تا میتوانست به دیگران کمک میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲
❤️ #عاشقانه_ترین_کتاب_مدافعان_حرم
#یادت_باشد 😍
#محبوب_ترین✅
#پرفروشترین✅
کتابی از سبک زندگی ایرانی، اسلامی
🌱#معرفی_کتاب
یادت باشد دربارهی زندگی شهید مدافع حرم، #حمید_سیاهکالی_مرادی است که همسرش فرزانه، روایتی #عاشقانه 💔 از زندگی مشترکشان را بیان میکند.
🔸محمدرسول ملاحسنی با قلم جذاب خود توانسته روایت فرزانه درباره نحوه آشنایی، ازدواج، دوسال زندگی مشترک و در نهایت شهادت همسرش را به خوبی بنویسد.
💸قیمت کتاب 100/000 تومان
💥خرید ازمــا باتخفیف 90/000تومان
#سفارش_کـــــــتاب
@Yaa_zahra18🦋
@hasebab
#معـــرفی_کتاب
#بی_تو_پریشانم🥀
بی تو پریشانم اثری است از نشر روایت فتح که راپی و نگارنده آن، خانم زینب پاشاپور، همسر #شهید_مدافع_حرم، حجت الاسلام #محمد_پورهنگ است.
این نوشتار به شیوهای #داستانگونه و #دلربا، از روزهای پرفراز و نشیب و سرشار از #عشـــق زندگی می گوید و خاطراتی از ماموریت فرهنگی ایشان در شهر لاذقیه #سوریه را نیز مرور می کند که در روزهای جنگ و انتحاری و حملات #داعش باید ایستاده صبور و لبریز از پشتکار و توان باقی ماند و برای مردمی که میان دوست و دشمن، جهنم و بهشت، خیانت و شهادت سرگردانند، آغوش گشود و دستشان را محکم گرفت.
ـــــــــــــــــــ
قیمت این کتاب زیبا و دلربا 41/000🦋
خرید از ما با تخفیف37/000🎁
@hasebabu
#معرفی_کتاب
#من_میترا_نیستم
زینب در وصیت نامه اولش از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم و حتما در آبادان دفنش کنم. اما از قرار معلوم, بعد از نوشتن وصیت نامه خوابی می بیند که باعث می شود وصیتش را تغییر دهد:”دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم... اما آنجا جبهه واقعی من نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من, شهر من و کار من, دشمنی با دشمنان خداست.” بعد از این خواب, زینب وصیت نامه جدید را نوشت. دیگر برای او دفن شدن در آبادان مهم نبود.
🔸 زینب وصیت نامه دومش را خیلی عاشقانه نوشته است. او طوری از شهادت حرف زده, مثل اینکه منتظر رفتن است. زینب وصیت نامه دومش را در تاریخ 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
🔸 زینب یک دفتر به اسم “دفتر پند و نصیحت” داشت. اول دفتر, اسم هجده نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هرکدام از آن ها یک صفحه گذاشته بود که در آن صفحه هر انتقادی از زینب دارند بنویسند.
🔸 زینب در دفتر خود سازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نمازغفیله و نماز امام زمان(عج) , تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن کم خوردن صبحانه و ناهار و شام.
— — — — — — — — — — — —
🔸قیمت: 89/000 تومان اما👇
🎁خرید از ما با تخفیف: 80/000 تومان
— — — — — — — — — — — —
@hasebabu🦋
🔶 ۹ پیشنهــــــاد خواندنی حسیبـــــا 🔶
♦️کتاب «حوض خون»
♦️کتاب «عزیز خانوم»
♦️کتاب «مادر ایران»
♦️کتاب «نعمت جان»
♦️کتاب «دختر تبریز»
♦️کتاب «ماهم جنگیدیم»
♦️کتاب «مرضیه»
♦️کتاب «نان سالهای جنگ»
♦️کتاب «روز آزادی زن»
🔶با 20 درصد تخفیف😍💥
⸤ Eitaa.com/hasebabu ⸣
#انتشارات_راه_یار #کتب_پر_فروش
#معرفی_کتاب #هفته_ی_بسیج #کتابخوانی
#معرفی_کتاب
#رمان_عاشقونــہ💞
#فرشته_ها_هم_عاشــــق_می_شوند❣📚
داستان هم با فرشته آغاز میشود، دختری که با وجود موانع و مشکلات مختلف سعی میکند تا عفاف و نجابت خودش را حفظ کند و در بخشی از کتاب میخوانیم:
#یه_قاچ_از_کتاب📕
((تو دانشکده با اینکه چهره خانمها را نگاه نمی کردم و درست نمی شناختمشون ولی همیشه احساس می کردم دخترایی که که اطراف خانم افتخاری هستند با بقیه فرق میکنن ,چون خانم افتخاری با بقیه فرق میکنه. چند بار هم که پیش اومد شما سراغش رو از من گرفتین متوجه شدم که از شما دو نفر (من و مریم ) یکیتون چادریه , چادری بودنت برام مهم بود.))
ــــــــــــــــــــــــــ
@Yaa_zahra18📲
@hasebabu🎁
هدایت شده از دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
★ #معرفی_کتاب_فرشته_ها_هم_عاشق_می_شوند اثر نعیمه اسلاملو★
کتاب "فرشته ها هم عاشق می شوند" #رمانی است که به مقایسه #دغدغه های #زن_امروز و #زن_دیروز می پردازد. در این مجموعه ضمن ورود به فضای رمان و تخیل، بخش هایی از کتاب به صورت #مستند روایت شده است. مستندسازی این رمان کمک شایانی به واقعی تر شدن داستان می کند چرا که وقتی مخاطب می بیند که داستان صرفا زاییده تخیلات نویسنده نیست، باور کردن آن برایش راحت تر است.
ــــــــــــــ
🦋قیمت این رمان عاشقونه پرفروش 54/000ت
🎁خـــرید از ما با تخفیف48/500ت
#زن
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hasebabu🍃
هدایت شده از دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
🏮 مجموعه #قهرمان_من از پنج نسل متفاوت از فرزندان ایران پنج تا قهرمان انتخاب کرده و ویژگی های اصلی سبک زندگیشون رو با زبان #ساده و #زیبا برای نوجوون های امروزی روایت می کنه.
🔰 اولین جلد این مجموعه #آقا_معلم اسمشه که بچه ها رو به دوران قبل انقلاب و زندگی #شهید_مطهری می بره، جلد دوم زندگی نامه #سردار_سلیمانی با نام #عمو_قاسم هست و جلد سوم مجموعه قهرمان من یعنی #داداش_ابراهیم خاطرات پهلوان بی نشان #ابراهیم_هادی رو برای بچه ها مرور میکنه.
🔰 #آقا_محسن اسم چهارمین کتاب مجموعه است که برش های کوتاهی از زندگی شهید بی سر دهه هفتادی #محسن_حججی است و جلد آخر مجموعه روایت حماسه نوجوان دهه هشتادی #علی_لندی تو دل آتشه.
— — — — — — — — — — — —
🔸قیمت: 150 هزار تومان اما👇
🎁قیمت با تخفیف ویژه پاییزی فقط : 🔥 135.000 🔥
— — — — — — — — — — — —
@hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سخنان مرحوم شاملو، درباره ی کتاب #من_میترا_نیستم
— — — — — — — — — — — —
🔸قیمت: 89 هزار تومان اما👇
🎁قیمت با تخفیف 81/000
— — — — — — — — — —
🔸
📣« #قهرمان_من» ۱۲۰هزارتایی شد
🟠استقبال مخاطبان از پویش، میزان فروش مجموعه «قهرمان من» را به ۱۲۰هزار جلد رساند
🟣پویش کتابخوانی «قهرمان من» با محوریت کتابهای «داداش ابراهیم»، «علی لندی» و «آقا محسن» با همکاری مشترک مرکز رسانهای شیرازه و انتشارات کتابک در حال برگزاری است.
🟢به علت استقبال چشمگیر مخاطبان، میزان فروش این مجموعه سهجلدی به ۱۲۰هزار جلد رسیده است. این پویش کتابخوانی از ۱۶ مهر آغاز شده و تا ۱۶ آذر ادامه دارد.
ـــــــــــــــــــــ
@hasebabu