eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
618 ویدیو
3 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|🕊🚶‍♂|• از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ 🧐 گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟!🤨 گفت : مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است .🙂 👣 •● -ارھ‌مشتۍ🤞🏿🗞'!
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد... با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟ .... گفت: هیچ. فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده..... لطفا همین جمله را از ما قبول کن.🤲🏼🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
★تکه هایی از کتاب های معروف★ حتماً برای شما هم پیش آمده است که هنگام خواندن یک کتاب، با جمله­ یا جملاتی مواجه شوید که گویی از عمق جان شما برآمده و آن­چه را در پسِ ذهن­تان می­‌گذرد، به بهترین نحو بیان می­‌کند؛ در این لحظه چه می‌کنید ...؟ آن را به حافظه می‌­سپارید؟ زیرش خط می‌­کشید یا گوشه­‌ای یادداشت­ش می­‌کنید؟ اگر به خواندن تکه هایی از کتاب ­های معروف علاقه­‌مندید و یا برای انتخاب یک کتاب، بیش از هر چیز دیگری، به متن آن اعتماد می­‌کنید، این یادداشت را از دست ندهید❗️ کتاب‌ها چنان قدرتی دارند .... که به یک آن، ما را از جایمان، در یک پروژه‌ی سخت کاری یا روابط اجتماعی فرسایشی، جدا می‌کنند و به سرزمینی می‌برند که نوید آرامش یا هیجان می‌دهد . . . ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[کتاب عارفانه] 💬خلاصه: 🌿زندگی نامه و خاطرات شهید عارف، احمدعلی نیری می باشد. کسی که در سن ۱۲ سالگی با ترک یک گناه و حسن رفتار، تسبیح درختان را شنید و معراج به دیدن پیامبران و صاحب الزمان رفت و میان زمین و آسمان نماز خواند و در ۱۹ سالگی به دیدار معبودش رفت. ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
گزیده کتاب ✂️ آیت الله حق شناس (ره) : این شهید {احمدعلی نیری} را دیشب در عالم رویا دیدم ، از احمد پرسیدم چه خبر ؟ ، به من فرمود : تمامی مطالبی که {از برزخ و ...} میگویند حق است.از شب اول قبر و سوال و... ،اما من را بی حساب و کتاب بردند ...‌‌‌! ... ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
🌿برشی از کتاب: بابا لنگ دراز عزیزم ... بعضی آدم‌هـا را نمي‌شود داشت؛ فقط می‌شود يـک جـور خـاصـی دوسـتـشـان داشـت. بعضی آدم‌ها اصلا برای اين نيستند که برای تو باشند يـا تـو بـرای آن‌هـا! اصلا به آخرش فکر نمیکنی آن‌ها برای اينند که دوستشان بداری ! ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی مقدمه بگویم😊 . . . لمسِ صفحات این کتاب هم عبادت است !✨ عباس ، نورِ رستگاری را نشانمان می‌دهد ☝. وقتی کتابِ آخرین نماز در حلب را می‌خواندم ؛ قلبم هیجانِ غیرقابل وصفی را لمس می‌کرد که مطمئنم از طرف خود شهید حواله شده بود . . در عرضِ دو روز تمامِ صفحاتش را خواندم .. عجیب و عمیق بود . سراسر عشق بود و امید ، راه بود و نگار ، شوق بود و قرار ‌. بیش از این نمی‌گویم .. بخرید ، بخونید ، کیف کنید . مثل همیشه - ✌ ــــــــــــــــــــــــــ ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
📝برشی از دلنوشته شهید عباس دانشگر :🌷 همتم نسبت به آرمانم‌ محکوم است . تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است . قلبم عشقی طلب می‌کند که عقل به او نداده است . عشق طلبکار ، عقل طلبکار است . من بدهکارم ... - 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💠عاشقانه ترین کتاب مدافعان حرم ـ ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💠|بریده اے از ما لقا را به بقا بخشیدیم... به واسطه دوستم کتاب دختر شینا به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را می‌خواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت می‌کشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم می‌توانستم ببینم. صفحه به صفحه می‌خواندم و مثل ابر بهار اشک می‌ریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود. به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب دختر شینا غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت: حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه. آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمی‌کردم ... •♡• •♡• •┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈• ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu 🍃 •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
تا او را دیدم فرار کردم😥 ، گفت : قدم ، تو را به خدا از من فرار نکن😰 . ببین این برگه مرخصی‌ام است 📝. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم❤ ، آمده ام فقط تو را ببینم !😔 @hasebabu
مجروح شده بود😔 گفتم اگر پایت عفونت کند چکار کنیم 😰؟ با خونسردی گفت : هیچ ، چکار داریم بکنیم؟😊 قطعش می‌کنیم. می‌اندازیمش دور . فدای سر امام ‌‌‌..💚😍 @hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رهبر انقلاب : 👈از جمله کارهای بسیار مهم، کتابخوان کردن زنان است متاسفانه زنان ما با کتابخوانی خیلی انسی ندارند ! این کتابها 📚معارف بشری است که ذهن ها را برای بهتر فهمیدن بهتر اندیشیدن بهتر ابتکار کردن و در موضع صحیح تری قرار گرفتن آماده می‌کند . . . ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
★بسم‌حق... :)🍂★ ★★ این‌قسمت _._._._._ در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل‌فروش انتهای مسجد نشسته! به‌سيد علی اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد. سيد علی تا او را ديد بلند شد و با گرمی از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه‌های بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمی بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد! خلاصه كلی گفتيم و خنديديم. بعد سيد علی گفت: چیشد اينطرفا اومدي؟! او هم با صداقتی كه داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد ميشدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. سيد علی خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن. بعد با هم شروع كرديم به جمع‌آوري وسايل مراسم. يك كلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه ميكرد. سيد علی‌گفت: اگه دوست داری، بگذار روی سرت. او هم كاله رو گذاشت روي سرش و گفت: به من ميياد؟ سيد علی هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويی شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافل‌فروش همان هادی ذوالفقاری بود كه سيد علی مصطفوی او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچه‌های مسجدی شد. از زبان یکی از جوانان مسجد ادامه دارد... 📚 ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━