eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
654 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🎁 عاشقانه ای برای 16 ساله ها؛ داستان زندگی دختری نوجوان که تمام تلاشش را به کار می‏بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه­ای رخ می­دهد و او را در رسیدن به خواسته­اش کمک می­کند. انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهید راضیه کشاورز 11 شهریور 1371 در ظهر گرم تابستانی هم‌زمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شدند. راضیه بزرگتر می‌شد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه می‌بخشید. راضیه تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ قیمت کتاب 85000📚 قیمت با 80/000🎁 📚 @hasebabu
_🧡🌻_ خدایا واسه خیلی از اتفاق هایی که تو زندگیم اصرار داشتم بشه ولی نذاشتی بشه ازت ممنونم :))) ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتاب  عنوان کتابی از فاطمه سادات افقه است که به زندگی مصطفی صدرزاده می‌پردازد. این کتاب قصه فراز و نشیب‌های زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که با نام جهادی سید ابراهیم به عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون عازم سوریه شد و در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا  به شهادت رسید. بریده کتاب: با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم. . قیمت 120/000ت قیمت با تخفیف 110/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هربار که درگیری شدید می شـد ، مـدام برایش دعا می خواندم و می گفتم : خدایا مصطفی رو از ما نگیر، ظهر در سنگر بودیم که دشمن شروع به حمله خمپاره ای کرد ، برای لحظه ای از سید جدا شدم . یک خمپاره در دومتری اش خورد همه دستهای مان به روی سرمان رفت که ای وای سیدابراهیم شهید شد. داد کشیدم : « ابراهیم! ابراهیم ! » یکدفعه دیدیم از وسط خاکها دستش را به نشانه اعتراض که چرا این قدر سروصدا می کنی ، بالا آورد و بعد گفت : « شهید نشدم ، سالمم ، آروم باش . اگرم قرار به شهادت باشه امروز نوبتم نیست ! » سید ابراهیم با سر و روی خاکی از داخل سنگر بیرون آمد ، به شوخی گفتم : سیدابراهیم دیدی شهید نشدی ، این دیگه آخرین فرصتت بود ! » لبخندی زد و گفت : « من اگرم شهید بشم تاسوعا شهید می شم ! » 📚 🕊 ــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
مادربزرگ میگفت: آدما مثل کاغذ می‌مونن، بد تا کنی، مچاله میشن‌. •^_^• ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🍃 قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت: «می شه یه سوالی بپرسم؟» – بله – چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟ روح ‌الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه» زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت: «بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.» روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم» ـــــــــــــــــــــــــــــ♡♡ـــــــــــــــــــــــــــ @Yaa_zahraa18📲 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💔 زینب عادت داشت، گل‌هایی را که روح‌الله برایش می‌خرید، پرپر می‌کرد و لای کتاب خشک می‌کرد. در یکی از نبودن‌های روح‌الله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ‌ها نوشت: «آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.» این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمی‌دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روح‌الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشــــقِ من دلتنگ نباش!» ـــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب73/000تومان 🔴قیمت با تخفیف 68/000تومان ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•