ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا واقعاً نشسته بودم بالای سرش، توی معراج😭.
مشمع را بازتر کردم. یاد کفن و پلاک و تسبیحی افتادم که توی خواستگاری به من هدیه داده بود. مال تفحص بود.
توی غربت، خبر شهادتش را شنیدم. زنگ زد که با پدر و مادرم بیا توی منطقه تا باهم برگردیم. یک ماه توی ولایت غریبی چشمم به در سفید شد. هی امروز فردا می کرد. آخرم خودش نیامد و به قول خودش «خبرش آمد.»💔
ــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عمارحلب
#قصــــــــه_دلبری
#محمدحسین_محمدخانی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
(نزدیک خیمه زیر درخت، سه اسب سیاه عربی بسته اند، با خورجین های بزرگ، پُر. عبدالله با دیدن جمعیت گریه اش می گیرد. حلیمه می گوید: نترس. جماعت همین که حلیمه را می بینند راه باز می کنند تا خودش را به خیمه برساند. غلام حلقه به گوش، ترکه به دست زیر درخت ایستاده بچه ها را می ترساند. صدای شرق شرق ترکه بالا سر حلیمه و عبدالله می پیچد))
ـــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب
#سه_کاهن
#بریده_ای_از_کتاب... ✂️
#مـــن_زنـــده_ام🍃
نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از مردهها و زندهها گرفتم. از رود کارون و خاک زمین و برگهای درخت و گل سرخ و شقایق پرسیدیم. همه ی گلهای باغ از تو خاطره داشتند و همه تو را صدا میزدند حتی مترسک باغ حیاط که لباسهای تو را میپوشید از فراق تو مُرد. به خدا میسپارمت تا همیشه زنده باشی.
ـــــــــــــــــــــــــــــ📚ــــــــــــــــــــ
@hasebabu
ــــــــــــــــــــــــــــ
غیر از دعا خواندن، هر روز به اهلبیت (ع) سلام میدادم. میدانستم جواب سلام واجب است و معصوم به انجام دادن واجباتش مقید است. میدانستم وقتی سلام میدهم اهلبیت جوابم را میدهند
ـــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب
#تولد_در_توکیو
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــ
با اینکه از قرآن چیزی نمیفهمیدم و معنایش را متوجه نمیشدم همین صوت تنها برایم عین لالایی بود. آرامم میکرد. هروقت به فکر خودکشی میافتادم کافی بود هندزفری را فرو کنم توی گوشم و قرآن را پلی کنم. همان موقع آرامش سرتاپایم را فرامیگرفت.
ــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب
#تولد_در_توکیو
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودت میدانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشتهام. گاهی فکر میکنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر میکنم، میبینم من با عشق تو به خدا نزدیکتر میشوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر میکنم بالاخره نصیبم شدی.❤️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#دخترشینا 📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
|••چایت را من شیرین میکنم.
نمیدانم چند ساعت گذشت و من از بودن کنار جسم بی جان حسام محروم ماندم اما وقتی چشم گشودم تاریکی شب دیدم و سکوت، روی تختی که حسام لقمه میساخت و چای هایش را
به طعم خدا شیرین می.کرد چشم چرخاندم. حسام گوشه ی اتاق زیر نور ماه الله اکبرگویان اقامه ی نماز میبست زیر پنجره روی سجاده و تسبیح به دست اتاق پر بود از بودنش از خنده هایش از عاشقانه هایش. ... حالا من بودم و دیوارهایی که دیگر باید حسرت به دل قهقهه هایش میشدیم ...
ــــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
حسین جملهٔ آخر را بلندتر گفت تا بقیه بشنوند. کمی تأمل کرد و ادامه داد: «قرار است تیپ امامحسین در این عملیات محک بخورد. میخواهم در دل این رملها، در این تنهایی شب، در خلوت با خدا، اول از همه خودمان در حضور بیبی زهرا محک بخوریم. بخوان ردانی، بخوان که دلم خیلی گرفته، خیلی. تا سپیده یکساعت وقت داریم. دلم هوای دعای کمیل کرده؛ از آن دعاهایی که خودت میدانی.»
ــــــــــــــــــــــــــــ
#عقیق
#بریده_ای_از_کتاب
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودت میدانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشتهام. گاهی فکر میکنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر میکنم، میبینم من با عشق تو به خدا نزدیکتر میشوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر میکنم بالاخره نصیبم شدی.❤️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#دخترشینا 📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بعد از 99 روز! آرزویش بود بیسر باشد مثل اربابش. پیشانیاش یک تکه یخ بود.
دست کشیدم توی موهایش. همان موهایی که تازه کاشته بود. همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید و می گفت: «نکش! میدونی که بابت هر تار اینها پونصدهزار تومن پول دادم؟! » یک سال هم نشد. امیرحسین را گذاشتم روی سینه اش.😭
تازه هشت ماهش شده بود.
🥀 یک بار از مراسم تشییع پیکر یکی از رفقایش برگشته بود. گفت که بچۀ سه ماهه اش را گذاشتند روی تابوت، ولی تو این کار را نکن. بگذارش روی سینه ام.
وقتی گذاشتمش، چنگ انداخت توی ریش های بلند بابایش.
ــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عمارحلب
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا واقعاً نشسته بودم بالای سرش، توی معراج😭.
مشمع را بازتر کردم. یاد کفن و پلاک و تسبیحی افتادم که توی خواستگاری به من هدیه داده بود. مال تفحص بود.
توی غربت، خبر شهادتش را شنیدم. زنگ زد که با پدر و مادرم بیا توی منطقه تا باهم برگردیم. یک ماه توی ولایت غریبی چشمم به در سفید شد. هی امروز فردا می کرد. آخرم خودش نیامد و به قول خودش «خبرش آمد.»💔
ــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عمارحلب
#قصــــــــه_دلبری
#محمدحسین_محمدخانی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــ
در اینجا از تمام کسانی که به گردن بندهٔ حقیر حقی دارند، می خواهم حلالم کنند؛ چون اگر یکی را در این دنیا حلال کنند، مطمئن باشند که شخص دیگری هست که در آن دنیا حلالشان کند.. ✓♡
#عهدکمیل
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
شهیدکاظمیگفته بود: «الآن ردپایی از شهادت نیس. موقعی تقاضای شهادت میکنن که به قول آقا دروازه بود یا به قول ما اتوبان بود. ولی الآن چی شده؟ الآن دیگه شهادت یه معبر تنگه؛ باید از این معبر عبور کرد که سختیهای زیادی داره.»
نظر شخصی خودمه که هرکسی الآن در راه خدا شهید بشه، کار سختی انجام داده. در زمان دفاع مقدس، محیط مهیا بود، همه جوره هم مهیا بود. اون شهدا هم اجر خودشونو دارن.👌 الآن که محیطش مهیا نیس، تو این اجتماعی که پر از گناهه، خودمو میگم، که آنقد مرتکب گناه میشم، اگه بتونم خودسازی کنم، اونوقته که خدا شاید شهادتو به من بده
ــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عهدکمیل 📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
|••چایت را من شیرین میکنم.
نمیدانم چند ساعت گذشت و من از بودن کنار جسم بی جان حسام محروم ماندم اما وقتی چشم گشودم تاریکی شب دیدم و سکوت، روی تختی که حسام لقمه میساخت و چای هایش را
به طعم خدا شیرین می.کرد چشم چرخاندم. حسام گوشه ی اتاق زیر نور ماه الله اکبرگویان اقامه ی نماز میبست زیر پنجره روی سجاده و تسبیح به دست اتاق پر بود از بودنش از خنده هایش از عاشقانه هایش. ... حالا من بودم و دیوارهایی که دیگر باید حسرت به دل قهقهه هایش میشدیم ...
ــــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــ
در اینجا از تمام کسانی که به گردن بندهٔ حقیر حقی دارند، می خواهم حلالم کنند؛ چون اگر یکی را در این دنیا حلال کنند، مطمئن باشند که شخص دیگری هست که در آن دنیا حلالشان کند.. ✓♡
#عهدکمیل
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
شهیدکاظمیگفته بود: «الآن ردپایی از شهادت نیس. موقعی تقاضای شهادت میکنن که به قول آقا دروازه بود یا به قول ما اتوبان بود. ولی الآن چی شده؟ الآن دیگه شهادت یه معبر تنگه؛ باید از این معبر عبور کرد که سختیهای زیادی داره.»
نظر شخصی خودمه که هرکسی الآن در راه خدا شهید بشه، کار سختی انجام داده. در زمان دفاع مقدس، محیط مهیا بود، همه جوره هم مهیا بود. اون شهدا هم اجر خودشونو دارن.👌 الآن که محیطش مهیا نیس، تو این اجتماعی که پر از گناهه، خودمو میگم، که آنقد مرتکب گناه میشم، اگه بتونم خودسازی کنم، اونوقته که خدا شاید شهادتو به من بده
ــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عهدکمیل 📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🔔
#بریده_ای_از_کتاب....
هر بار به صورت عمدی گناهی میکردم اتفاقی ناگوار در زندگیام میافتاد. مثلاً به من زمانی را نشان دادند که به یک نفر تهمتی زدم. فردای آن روز شرایط کاری من پیچیده شد و مدت کوتاهی بعد، بیکار شدم. کسی آنجا به من توضیحی نمیداد، اما خودم متوجه شدم که بیکار شدنم با تهمتی که به آن شخص زدم ارتباط داشت. یا هر بار که دروغ میگفتم بلافاصله اتفاق ناگواری در زندگی من رخ میداد.
_____
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب... ✂️
#مـــن_زنـــده_ام🍃
نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از مردهها و زندهها گرفتم. از رود کارون و خاک زمین و برگهای درخت و گل سرخ و شقایق پرسیدیم. همه ی گلهای باغ از تو خاطره داشتند و همه تو را صدا میزدند حتی مترسک باغ حیاط که لباسهای تو را میپوشید از فراق تو مُرد. به خدا میسپارمت تا همیشه زنده باشی.
ـــــــــــــــــــــــــــــ📚ــــــــــــــــــــ
@hasebabu
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ام ایمن از ابتدای کودکی پیامبر میدانست که ایشان روزی پیامبر خواهد شد. او برای فضه از دسیسههای یهود گفت که سالها از ظهور و هجرت ایشان به یثرب که اکنون مدینه النبی نام داشت اطلاع داشتهاند و از سالیان دور در آنجا ساکن شدهاند ولی به مرور از نیتشان برگشتند و درگیر تجارت و ربا شدند. فضه به یاد سخنان مردم مدینه افتاد. او بارها در میانه بحثها و گفت و گوهای آنها در کوچه و بازار شنیده بود که یهودیان را عامل فتنهها و جنگهای خانوادگی و قبیلهای میانشان میدانستند. یهودیان در زمان جنگ خندق به عمد در مدینه ماندگار شده بودند تا از پشت سر به پیامبر و یارانشان که در حال جنگ با کفار مکه و دیگر مشرکان بودند، حمله کنند. ام ایمن با زبان شیرینش و با همان شور و حرارت از خاطرات ازدواجش میگفت. فضه ناگاه به خودش آمد و دوباره به صحبتهای ام ایمن گوش سپرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شبیه_مریم
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب.... 🥀
#شرح_الف_خمیده 📚
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درد دوباره از پهلوهایم شروع شد و بعد در یک نقطه از شکمم جمع شد. عرق پیشانیام را پوشاند. درد از شکم به کمرم رفت انگار مهره داغ روی کمرم بگذارند در یک لحظه درد گرفت اما زود آرام شد انگار که اصلاً دردی نبوده است. دوباره صدای طفل در گوشم پیچید:«یا اماه یا خدیجه» مگر میشد طنین این صدای بهشتی را بشنوم و درد داشته باشم؟ صدایش آرامشی داشت که نگرانی و درد را از بین میبرد. این بار هم که صدایش رسید آرام شدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ام ایمن از ابتدای کودکی پیامبر میدانست که ایشان روزی پیامبر خواهد شد. او برای فضه از دسیسههای یهود گفت که سالها از ظهور و هجرت ایشان به یثرب که اکنون مدینه النبی نام داشت اطلاع داشتهاند و از سالیان دور در آنجا ساکن شدهاند ولی به مرور از نیتشان برگشتند و درگیر تجارت و ربا شدند. فضه به یاد سخنان مردم مدینه افتاد. او بارها در میانه بحثها و گفت و گوهای آنها در کوچه و بازار شنیده بود که یهودیان را عامل فتنهها و جنگهای خانوادگی و قبیلهای میانشان میدانستند. یهودیان در زمان جنگ خندق به عمد در مدینه ماندگار شده بودند تا از پشت سر به پیامبر و یارانشان که در حال جنگ با کفار مکه و دیگر مشرکان بودند، حمله کنند. ام ایمن با زبان شیرینش و با همان شور و حرارت از خاطرات ازدواجش میگفت. فضه ناگاه به خودش آمد و دوباره به صحبتهای ام ایمن گوش سپرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شبیه_مریم
#بریده_ای_از_کتاب....
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فرمودهاند که در آخرالزمان این دعای فرج را که دعای تثبیت در دین است، بخوانیم: «یا اللهُ، یا رَحْمَنُ، یا رَحیمُ، یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبی عَلی دینِک» (ای خدا، ای رحمتگستر، ای مهربان، ای زیروروکنندۀ دلها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار گردان)؛ یعنی آن مرتبهای از ایمان را که به من منت نهادی، حفظ کن، نه اینکه مسلمان باشد و به همان باقی باشد؛ چون این معنای تثبیت در دین نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــ
#رحمت_واسعه📚
#بریده_ای_از_کتاب
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب... ✂️
#مـــن_زنـــده_ام🍃
نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از مردهها و زندهها گرفتم. از رود کارون و خاک زمین و برگهای درخت و گل سرخ و شقایق پرسیدیم. همه ی گلهای باغ از تو خاطره داشتند و همه تو را صدا میزدند حتی مترسک باغ حیاط که لباسهای تو را میپوشید از فراق تو مُرد. به خدا میسپارمت تا همیشه زنده باشی.
ـــــــــــــــــــــــــــــ📚ــــــــــــــــــــ
@hasebabu
🔔
#بریده_ای_از_کتاب....
هر بار به صورت عمدی گناهی میکردم اتفاقی ناگوار در زندگیام میافتاد. مثلاً به من زمانی را نشان دادند که به یک نفر تهمتی زدم. فردای آن روز شرایط کاری من پیچیده شد و مدت کوتاهی بعد، بیکار شدم. کسی آنجا به من توضیحی نمیداد، اما خودم متوجه شدم که بیکار شدنم با تهمتی که به آن شخص زدم ارتباط داشت. یا هر بار که دروغ میگفتم بلافاصله اتفاق ناگواری در زندگی من رخ میداد.
_____
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب
#دلتنگ_نباش💔
زینب عادت داشت، گلهایی را که روحالله برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد. در یکی از نبودنهای روحالله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگها نوشت: «آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.» این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روحالله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشــــقِ من دلتنگ نباش!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب175/000تومان
🔴قیمت با #تخفیف_ویژه 130/000تومان
#یلدا
#شب_یلدا
#تخفیفات_ویژه
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•