eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
312 دنبال‌کننده
797 عکس
397 ویدیو
16 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
از امشب شنبه هرشب ساعت ۲۱:١٥ از شبكه دو سريال را پخش میشود. قصه ، در مورد ٨ میباشد ، كه اهل هستند. بازیگران این سریال عمدتا از خانواده معظم همین ۸ شهید والامقام هستند... دیدنیست💐 لطفا اطلاع رسانی فرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره های شهر ️روایت هفتم شاهدان پاسداشت شهدای شلمچه عملیات های کربلای ۴ ، ۵ و ۸ مکان: گراش ، دانشکده علوم پزشکی امام جعفرصادق علیه السلام زمان : پنجشنبه ، ۱۵ دی  ۱۴۰۱ از ساعت ۲۰ شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها سالروز شهادت مسافران پرواز ۷۵۲ همراه با تکریم مادران شهدا برنامه های متنوع فرهنگی ، هنری با حضور آحاد مردم قدرشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
orooje-haj-ghasem-hunayn(2).mp3
12.33M
🕯 عروج حاج قاسم به وقت ۱/۲۰ ... 🩸 پادکست لحظه شهادت سیدالشهدای مقاومت ، سپهبد و مجاهد در ساعت ۱/۲۰ جمعه ۱۳ دی ماه ۹۸ خروجی فرودگاه بغداد 🎖 این روایت رادیویی بسفارش کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ، توسط جوانان انقلابی گراش ، جهت روایت هفتم "شاهدان"  ستاره های شهر ، تهیه شده است . ▪️🇮🇷▪️ 🔴 انجمن راویان فجرفارس 🔴 کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ✔️ @raviyanfarss ✔️ @kshohadayefars ✔️
Nejat-e -haj Ghasem- Hunayn(1).mp3
15.17M
🕯 نجات حاج قاسم ... 🩸 ۱۷ بهمن ماه ۶۵ در خلال عملیات کربلای۵ ، همراه با تعدادی از یارانش در محاصره دشمن قرار میگیرند و.... آخرین ماموریت اشلو "شهید مرتضی جاویدی"... 🎖 این روایت رادیویی بسفارش کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ، توسط جوانان انقلابی گراش ، جهت روایت هفتم "شاهدان" ستاره های شهر ، تهیه شده است . ▪️🇮🇷▪️ 🔴 🔴 کنگره سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس ✔️ @raviyanfarss ✔️ @kshohadayefars ✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ✨روزتان منور به نور قرآن✨ 🔰الأعراف: 🌹الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَٰذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ 🌷ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﻳﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ به ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﻔﺖ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺑﺮﻳﻤﺸﺎﻥ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻣﻰﻛﺮﺩﻧﺪ .(٥١) بارالها!🤲🏻 به حرمت آیاتت، یاریمان کن تاسرمان گرم دنیا نشود🤲🏻 و دنیایمان را مزرعه و کشتگاه آخرتمان قرار ده!🤲🏻 و حتی برای یک لحظه ما را از خودت جدا مکن! 👇 ┏━━ °•🍃•°━━┓ @hatef10012 ┗━━ °•🍃•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨️ 🎙 روایت هشتم ❤️ ✌️ بزودی..... ?!!? از الآن بدانید : 🌀 پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه ۱۴۰۱ دعوت هستید به یک اتفاق خوب🌺 🔆 ↩️ ✔️@raviyanfarss ✔️@kshohadayefars
خیلی حس خوبیه که یک نفر احساست رو بفهمه و با کلماتی که تو ذهنته جمله‌ات رو کامل کنه و این حس فقط با عشق واقعیِ بین دو نفر اتفاق میفته؛ چه زن و شوهر باشند یا مادر و فرزند یا دو تا برادر یا دوتا خواهر یا دوتا خواهر و برادر یا دو تا دوست... 😉 ❤️ رفیق هم باشیم مثل شهدا که End رفاقت بودند و ... هنوزم هستند💐💗
🍁 برای همدیگه دعاهای قشنگ کنیم 🤲 ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ هم صحبت ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ! ﺩﻋﺎ کنیم که هیچکس ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ، ﺍگه هم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ! ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﭘُﺮ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ! ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ! ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ! الهی که حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه🙏❣️ عکس: @hatef10012 ۱۷ دی ماه جاده شهدای حرم شاهچراغ علیه السلام تنگه ابوالحیات به دشت ارژن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید امام رضایی بسم رب الشهدا علاقه زیادی به ع داشت... آن در شب عملیات ، حقیر آنها را جلو بردم . پشت نونی ها وقتی داشتیم ع را جلو می بردیم ، کنار دست من نشسته بود ، مایلرها (کامپرسی ها) نگه داشتند که پیاده بشن وحرکت کنیم به سمت نقطه رهایی ، ابراهیم باقری وقتی پایین آمد یه نگاهی به آسمون کرد ، چند دقیقه ای خیره به آسمون وستاره ها شد. گفت : ع این طرفه؟ گفتم : بله امام رضا ع این طرفه! این قبله است پشت به قبله امام رضا ع است... برگشت دستاش را گذاشت روی سینه اش ، اشک از چشماش سرازیر شد تو اون لحظه حساس.... گفت: دلم می خواست بیام به پابوست آقا ، مدتیه نشده برسم به خدمت شما ، از همین جا به شما سلام میدم... ع یه سلامی از ته دل ، من دیگه همچین سلامی را هیج جایی ندیدم...🥺 از ته دل سلامی کرد و قطع به یقین جواب سلام را گرفت که پس از شهادتش پیکرش نه به اشتباه ، نه!! اشتباهی در کار نبود... پیکرش به تقدیر ، به دستور ، با طلبیدن امام رضاع به رفت... وقتی پیکر همه را به دیار آوردند ، پیکرمطهر ابراهیم بین آن ها نبود!! کجاست؟! چی شده؟! خبر رسید که پیکرشهید در مشهدالرضا است😢 اون موقع ها رسم بر این بود که هر شهیدی را وارد مشهد می کردند قبل از اینکه به ببرند و به خانواده ها خبر بدهند ، مستقیم پیکر را به حرم امام رضا ع می بردند وطواف می دادند ، بعد به معراج الشهدا می بردند و به خانواده ها خبر می دادند. ابراهیم از رفت به مشهدالرضا ع ، طلبیدش امام رضا ع✋ ونکته ای که بر روی سنگ مزارش هست اینکه عکس تصویرشون هم الان رو به سوی امام رضا ع است...🤲 :
🖐 سلام بر شلمچه ❤ دیار عشق و معرفت 💥جهاد و ایثار ✍️🏻 خواهم نوشت.... بزودی... کربلای ۵ حکایت آنروز...💬 * عکس : توسط خودم @hatef10012
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ﻣﺎ میﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ [ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ] ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﻰﺷﻮی سوره حجر، آیه۹۷ توی این آیه، خدا با پیامبر (ص) همدردی می‌کنه. یعنی وقتی ما هم از کسی یا چیزی دلمون می‌گیره، خدا میدونه و دیگه چی از این بهتر؟! چه کسی بهتر از خدا برای پناه بردن بهش و درد دل کردن؟! حرفای دلتو بهش بزن یا روی کاغذ بیارشون، بعد همه چیو بسپار دست خودش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم:خسته نمیشی؟ گفت:از چی؟ گفتم:از من،از ما… ازاین زندگی که همیشه بار غصه هاش رو دوشته! ازاین که همیشه خودت آخری و ما اولویت اولت… گفت: هروقت خورشید از تابیدن خسته شد، هروقت زمین از گرد بودنش خسته شد یه مادر هم از مادری کردن خسته میشه… روزت مبارک مادرم ♥️🧕 💝 👈 فی جنات النعیم ، یاد منم باش🤲 ♥️
سالها میگذرد... انگار همین عصری بود ، که دستم در دستان امدادگری بود تا منو به عقب ببرد... موج انفجار کلافه ام کرده بود و توان ایستادن و درست دیدن را نداشتم به امدادگری حدود سن خودم ، مرا سپردند ، در مسیر به عقبه از خاکریزی رد شدیم ، به محض پایین رسیدن ، صدای به زمین خوردن رگبار کاتیوشا توجه را به خود جلب کرد در کمتر از ثانیه ای ترکشی سرخ رنگ باندازه نعلبکی بسمتم میآمد چشمانم براق شد!! که ناگاه در ده متری ما به زمین خورد و کمانه کرد و در درنگی از ثاتیه ، سمت راست گردنم را نشانه گرفت و کاری کرد که سرم بکل بر شانه ی چپ افتاد... همه چیز وارونه شد.. خون گرم با شدت تمام فواره زد به آسمان ساعت حدود ۴ یا ۵ بعدازظهر ، عصر زمستانی ۲۳ دی ماه ۶۵ و ظاهرا قرار نبود که غروبش را ببینم که ندیدم... دوهفته در بیهوشی کامل در جمع قوای آذری زبان ، میهمان بیمارستان تبریز بودم! نامم ناشناس ۱۰۳ شده بود و پس از چندین مرحله ، اتاق عمل رفتن ، به یکباره بهوش آمدم در حالی که هیچ چیزی بیاد نداشتم! حافظه فُرمت شده بود.. و بماند که بماند... **** طی قراره چند ساله ، سعی میکنم در همان روز و ساعت در شلمچه باشم شلمچه ای که قرار بود بال پرواز بگیرم که نشد... شهادت ، سعادت میخواهد و متعلق به خاصان روزگار است... نه من سیه روزی که ... توفیق در ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱ ، شب جمعه ، شب زیارتی حضرت ارباب علیه السلام و شب میلاد حضرت مادر سلام الله علیها ، حاصل شد باتفاق یار دیرینه و جمعی از عزیزان ، مشرف به حضور در شلمچه شدم الحمدلله
عکس: حسینیه گلزار شهدای بهشت آباد اهواز فعال در تمام ساعات از ۶ صبح تا ۲۱ ! حالا... حسینیه گلزار شهدای دارالرحمه شیراز.....!!!!!!
_ دو مداد سیاه حکایتی از دو مرد ، دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان شنیدم ، که شنیدنی هست : مرد اول می‌گفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم! آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم... روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم ، هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم! ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مداد‌ها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم... بعد از مدتی این کار برایم عادی شد! تصمیم گرفتم کار‌های بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!» * @hatef10012 مرد دوم می‌گفت: «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم: مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت: «خوب چه کار کردی بدون مداد؟» گفتم: «از دوستم مداد گرفتم.» مادرم گفت : خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت: «پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟» گفتم: «چگونه نیکی کنم؟» مادرم گفت: «دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود!! ، آن مداد را به کسی که مدادش گم می‌شود می‌دهی و بعد از پایان درس پس می‌گیریم.» خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. معروف شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مداد‌های ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند... حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگ‌ترین جمعیت خیریه شهر هستم...