eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
325 دنبال‌کننده
971 عکس
473 ویدیو
19 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨️ 🎙 روایت هشتم ❤️ ✌️ بزودی..... ?!!? از الآن بدانید : 🌀 پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه ۱۴۰۱ دعوت هستید به یک اتفاق خوب🌺 🔆 ↩️ ✔️@raviyanfarss ✔️@kshohadayefars
خیلی حس خوبیه که یک نفر احساست رو بفهمه و با کلماتی که تو ذهنته جمله‌ات رو کامل کنه و این حس فقط با عشق واقعیِ بین دو نفر اتفاق میفته؛ چه زن و شوهر باشند یا مادر و فرزند یا دو تا برادر یا دوتا خواهر یا دوتا خواهر و برادر یا دو تا دوست... 😉 ❤️ رفیق هم باشیم مثل شهدا که End رفاقت بودند و ... هنوزم هستند💐💗
🍁 برای همدیگه دعاهای قشنگ کنیم 🤲 ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ هم صحبت ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ! ﺩﻋﺎ کنیم که هیچکس ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ، ﺍگه هم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ! ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﭘُﺮ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ! ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ! ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ! الهی که حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه🙏❣️ عکس: @hatef10012 ۱۷ دی ماه جاده شهدای حرم شاهچراغ علیه السلام تنگه ابوالحیات به دشت ارژن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید امام رضایی بسم رب الشهدا علاقه زیادی به ع داشت... آن در شب عملیات ، حقیر آنها را جلو بردم . پشت نونی ها وقتی داشتیم ع را جلو می بردیم ، کنار دست من نشسته بود ، مایلرها (کامپرسی ها) نگه داشتند که پیاده بشن وحرکت کنیم به سمت نقطه رهایی ، ابراهیم باقری وقتی پایین آمد یه نگاهی به آسمون کرد ، چند دقیقه ای خیره به آسمون وستاره ها شد. گفت : ع این طرفه؟ گفتم : بله امام رضا ع این طرفه! این قبله است پشت به قبله امام رضا ع است... برگشت دستاش را گذاشت روی سینه اش ، اشک از چشماش سرازیر شد تو اون لحظه حساس.... گفت: دلم می خواست بیام به پابوست آقا ، مدتیه نشده برسم به خدمت شما ، از همین جا به شما سلام میدم... ع یه سلامی از ته دل ، من دیگه همچین سلامی را هیج جایی ندیدم...🥺 از ته دل سلامی کرد و قطع به یقین جواب سلام را گرفت که پس از شهادتش پیکرش نه به اشتباه ، نه!! اشتباهی در کار نبود... پیکرش به تقدیر ، به دستور ، با طلبیدن امام رضاع به رفت... وقتی پیکر همه را به دیار آوردند ، پیکرمطهر ابراهیم بین آن ها نبود!! کجاست؟! چی شده؟! خبر رسید که پیکرشهید در مشهدالرضا است😢 اون موقع ها رسم بر این بود که هر شهیدی را وارد مشهد می کردند قبل از اینکه به ببرند و به خانواده ها خبر بدهند ، مستقیم پیکر را به حرم امام رضا ع می بردند وطواف می دادند ، بعد به معراج الشهدا می بردند و به خانواده ها خبر می دادند. ابراهیم از رفت به مشهدالرضا ع ، طلبیدش امام رضا ع✋ ونکته ای که بر روی سنگ مزارش هست اینکه عکس تصویرشون هم الان رو به سوی امام رضا ع است...🤲 :
🖐 سلام بر شلمچه ❤ دیار عشق و معرفت 💥جهاد و ایثار ✍️🏻 خواهم نوشت.... بزودی... کربلای ۵ حکایت آنروز...💬 * عکس : توسط خودم @hatef10012
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ﻣﺎ میﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ [ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ] ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﻰﺷﻮی سوره حجر، آیه۹۷ توی این آیه، خدا با پیامبر (ص) همدردی می‌کنه. یعنی وقتی ما هم از کسی یا چیزی دلمون می‌گیره، خدا میدونه و دیگه چی از این بهتر؟! چه کسی بهتر از خدا برای پناه بردن بهش و درد دل کردن؟! حرفای دلتو بهش بزن یا روی کاغذ بیارشون، بعد همه چیو بسپار دست خودش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم:خسته نمیشی؟ گفت:از چی؟ گفتم:از من،از ما… ازاین زندگی که همیشه بار غصه هاش رو دوشته! ازاین که همیشه خودت آخری و ما اولویت اولت… گفت: هروقت خورشید از تابیدن خسته شد، هروقت زمین از گرد بودنش خسته شد یه مادر هم از مادری کردن خسته میشه… روزت مبارک مادرم ♥️🧕 💝 👈 فی جنات النعیم ، یاد منم باش🤲 ♥️
سالها میگذرد... انگار همین عصری بود ، که دستم در دستان امدادگری بود تا منو به عقب ببرد... موج انفجار کلافه ام کرده بود و توان ایستادن و درست دیدن را نداشتم به امدادگری حدود سن خودم ، مرا سپردند ، در مسیر به عقبه از خاکریزی رد شدیم ، به محض پایین رسیدن ، صدای به زمین خوردن رگبار کاتیوشا توجه را به خود جلب کرد در کمتر از ثانیه ای ترکشی سرخ رنگ باندازه نعلبکی بسمتم میآمد چشمانم براق شد!! که ناگاه در ده متری ما به زمین خورد و کمانه کرد و در درنگی از ثاتیه ، سمت راست گردنم را نشانه گرفت و کاری کرد که سرم بکل بر شانه ی چپ افتاد... همه چیز وارونه شد.. خون گرم با شدت تمام فواره زد به آسمان ساعت حدود ۴ یا ۵ بعدازظهر ، عصر زمستانی ۲۳ دی ماه ۶۵ و ظاهرا قرار نبود که غروبش را ببینم که ندیدم... دوهفته در بیهوشی کامل در جمع قوای آذری زبان ، میهمان بیمارستان تبریز بودم! نامم ناشناس ۱۰۳ شده بود و پس از چندین مرحله ، اتاق عمل رفتن ، به یکباره بهوش آمدم در حالی که هیچ چیزی بیاد نداشتم! حافظه فُرمت شده بود.. و بماند که بماند... **** طی قراره چند ساله ، سعی میکنم در همان روز و ساعت در شلمچه باشم شلمچه ای که قرار بود بال پرواز بگیرم که نشد... شهادت ، سعادت میخواهد و متعلق به خاصان روزگار است... نه من سیه روزی که ... توفیق در ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱ ، شب جمعه ، شب زیارتی حضرت ارباب علیه السلام و شب میلاد حضرت مادر سلام الله علیها ، حاصل شد باتفاق یار دیرینه و جمعی از عزیزان ، مشرف به حضور در شلمچه شدم الحمدلله