eitaa logo
🏡 کلبه مهربانی💕
77 دنبال‌کننده
6 عکس
2 ویدیو
2 فایل
ارتباط با دانشجوها سواد همسرداری تربیتی مشاوره دلنوشته @hhatefi 💝 فدای معشوقمان که مهربان‌ترین است و قبل از اینکه ما عاشقی نامهربان باشیم، او مهربان‌ترین عاشقِ ما است! 🌹تقدیم به عاشق‌ترین، بی‌نظیرترین و کامل‌ترین زوج هستی، حضرت علی و فاطمه علیهما السلام🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی نه یاری می‌کند و نه توانی برای انتقال مفاهیم دارد. گاهی هم توانی ندارد، گاهی هم هر دو؛ مثل الآن ماه مبارک رمضان بود؛ بیست و نهم اردیبهشت سال 1398 را که خیلی دوستش داشتم و هیچ وقت تصور از دست دادنش را نداشتم، ناگهانی شد و روی تخت بود. هر روز با ، تنها دختر پدربزرگم، به بیمارستان می‌رفتیم. انگار همین بود! چقدر روزها سریع می‌گذرد و با می‌خواهد به ما بفهماند که آهاااااای دارد وقت رفتن نزدیک می‌شود! درست در همین لحظاتی که می‌نگارم بود که مادرم را دور دست می‌انداخت و می‌آمد و کنارم می‌نشست. گاهی درباره‌ی کارهای پژوهشی‌ام سؤال می‌کرد. گاهی درددل می‌کرد و منتظر بود تا از نانوایی برگردد و به بروند. اگر بابا دیر می‌کرد خودش بر می‌داشت و به مسجد می‌رفت. درست مثل شب قبل که بابا دیر کرد و مادر با ماشین به مسجد رفت. حوالی هشت و پنج دقیقه موقع اذان بود که بابا آمد. مادر از من خداحافظی کرد و به مسجد رفتند. از پشت لب تاپ بلند شدم. نمازم را خواندم. آب جوش برای پدرم و مادرم ریختم تا وقتی بر می‌گردند، برای خوردن آماده باشد. درست هشت و بیست و پنج دقیقه از خانه خارج شدم و برای افطاری رفتم. که نباید می‌افتاد، افتاد. حوالی هشت و سی دقیقه بود که یک ، یک ، آنکه به خود می‌گوید آدم، با سرعت حدود 110 کیلومتر در ساعت به پدر و مادرم که سوار بر بودند زد. این تصادف حدود 100 متری منزل بود. انگار راننده، بوده است! پدر و مادر من هم روزه بوده‌اند! می‌گفت بچه‌ام آن شب از ناراحتی افطاری هم نخورده است!! من او را در این یک سال ندیده‌ام. می‌کنم که هیچ وقت هم او را نبینم؛ چون پیش‌بینی کنم که چه می‌افتد! یک سال کردم و نتوانستم آنچه که بر من گذشت را بنویسم. تا مرداد پارسال درگیر بیمارستان بودم. پارسال برای از سرگیری در ایام شهادت علیه السلام برنامه‌ریزی می‌کردم که این اتفاقات افتاد و این توفیق مجدداً از این بی‌وفا گرفته شد. اما خدا را شکر؛ الحمدلله علی کل حال. پدر و مادرم با آن شدت تصادف و جراحات، برگشتند و خدا به حالمان رحم کرد. چه بود و چه بود فقط خودش می‌داند! چقدر سخت بود که مادرم در سی‌سی‌یو بود و پدربزرگ مهربانم از دنیا رفت. تحمل این اتفاقات تلخ وقتی سنگین‌تر شد که و خانواده را در 30 خرداد از دست دادیم. اگر بود شاید الآن این غصه‌ها را نمی‌نوشتم! چقدر سخت بود وقتی که امروز ظهر برای دیدن مادر رفتم، این روز را یادآوری کرده بود و گفت که بسیار کرده‌ام. اگر دوباره نفسی آمد و رفت، درباره‌ی برخی بیشتر می‌نویسم. ✅کلبه مهربانی @hatefi
بعضی از ما آدم‌ها به خاطر شرایط روحی و محیطی فکر می‌کنیم که اتفاق‌های بد مثل و ، اصلاً برای ما اتفاق نمی‌افتد. اما برای من هر دو اتفاق افتاد! وقتی که پدربزرگم بیمار شد، خیلی به هم ریختم. این به هم‌ریختگی را دید. گفت وقتی که بیماری و گرفتاری و مصیبت می‌آید، خداوند، هم صاحبِ اینها را می‌کند و هم اطرافیان دور و نزدیک این فرد را، حتی من هم در این امتحان شریک هستم. همراه این بیماری، وقتی که هنوز کمرم خم بود و تمام فعالیت‌های و ماه مبارک را برای و به مادرم کنار گذاشته بودم، پدر و مادرم تصادف کردند. وقتی که سر سفره افطار بودم و برادرم تصادف را با احتیاط داد، از کلام او برداشت کردم که یک تصادف جزیی است. الآن به می‌روم و نهایتاً یه بانداژ ساده به دست و سرشان است و بر می‌گردیم. اما وقتی که به بیمارستان رفتم، برادرم هم تازه رسیده بود! وارد اتاق که شدم، پدرم را دیدم. بدنش می‌لرزید! من هم لرزید و از قدم‌هایم رفت. فهمیدم که اوضاع خیلی است. فرق سر شده بود. روی تخت جمع شده بود و قطره‌قطره به زمین می‌چکید. سراغ مادر را از برادر گرفتم. اطلاعی نداشت! دوان دوان راه‌روهای بیمارستان را می‌دویدم. تا اینکه یک گوشه‌ای یک تختی را دیدم که صدای سوزناکی از آنجا می‌آمد! همه‌ی وجودم قدم به قدم می‌دوید. اما ته دلم نمی‌خواستم نزدیک شوم! نزدیک شدم؛ مادرم بود! همه‌ی غم عالم به سراغم آمد و کمر شکسته‌ام بیشتر شکست. برای یک فرزند توان توصیف حال مادر نیست! همه می‌زدیم و این برای کسی نداشت و نمی‌کرد! بگذار این بماند! لحظاتی که این صحنه‌ها را می‌دیدم، انگار چرخش متوقف شده بود. چه سخت هم . هیچ وقت هم فراموش نمی‌کنم که چطور زندگی‌ام شدید برداشتند و چه‌ها که به آنها نگذشت. پارسال ایام امیرالمومنین علیه السلام و ایام با بقیه‌ی سال‌ها فرق داشت. الحمدلله رب العالمین. همه‌ی جان‌ها اهل بیت علیهم السلام. هر چقدر آدم حس کند که به آنها شده است، لذت‌بخش است. شاید سر سوزنی بعضی چیزها را شدم. شکسته شدن کمر، بی‌چاره شدن، دیدن فرق شکسته پدر، دیدن پهلوی شکسته مادر. پدر و مادر عزیزم! بابت صحیح و چشاندن محبت اهل بیت علیهم السلام دست شما را می‌بوسم. خوش به حالتان. کاش این لحظات را با خدا و اهل بیت علیهم السلام کرده باشید. إن شاء الله خداوند برای شما و ما این سختی‌ها را در دنیا و آخرت جبران کند. مگر ما برای این دنیا آفریده شده‌ایم؟! ✅کلبه مهربانی @hatefi