eitaa logo
حتی بیشتر
212 دنبال‌کننده
159 عکس
43 ویدیو
0 فایل
می گویند در روز حشر، از همه چیز می پرسند از همه ی داشته ها... و شاید از قلمی که می توانست بنویسد و بر زمین انداخته شد هم ! بی جواب ماندن برایم گران است ... می نویسم! #حتی_بیشتر پیام ناشناس 📝https://harfeto.timefriend.net/16766095082952
مشاهده در ایتا
دانلود
نوجوان که بودم زیاد می‌شنیدم که می‌گفتند: کوچه و محله را سیاهی بزنید . ایستگاه صلواتی های کوچک برپا کنید . روضه های خانگی بگیرید . اما راستش را بگویم برای هیچکدام را از تهِ دل ضرورتی احساس نمی‌کردم ! هیات های بزرگ و باحال را به روضه های کوچک ترجیح می‌دادم. بهتر بگویم روضه های خانگی را نگاه هم نمی‌کردم ! پیشنهاد هم که می‌دادند ، می‌گفتم من این ساعت مراسم حرم را شرکت می‌کنم ،یا فلان هیات می‌روم !
پرچم و سیاهی زدن ها ، دسته های عزاداری ، آنچنان توجّهم را جلب نمی‌کرد. نه که خوشَم نیاید ،همّ و غمّی برایش نداشتم ! حس می‌کردم هرچه که هست ، در مراسم ها و ایستگاه هاو تشکیلاتِ بزرگ است !
بعد از به دنیا آمدن دخترم ،یک شب مهمان یک روضه ی کوچک و باصفا شدم. صاحب خانه مثل مادر از ما پذیرایی و مراقبت کرد. دخترهای خانه مثل پروانه دور ما می چرخیدند. روضه که می‌خواندند ، صدای هق هقِ خانمهای محل در همان اتاق کوچک ، در جانم می‌پیچید. و بعد از مراسم ، احوالپرسی های گرمشان ،دلم را شاد می‌کرد. دخترم آن جا را به تمام روضه های بزرگ وتاریک ، ترجیح می داد. هم خوراکی بود و هم بازی و همبازی... شدم پای ثابت همان غم خانه ی حضرت زینب .در کوچه پس کوچه های قدیمیِ نزدیک حرم !
تمامِ ذوق و شوقشان این بود که این مراسم کوچک را قشنگ تر برگزار کنند. کتیبه های جدید برای خانه می‌خریدند. استکان های مخصوص روضه، خوراکی های جدید برای بچه ها... انگار تمام محورِ این خانه بر پایه ی اباعبدالله ❤️بود. دخترهای خانه بسیار مهربان ، مسئولیت پذیر ،اجتماعی ... و من می‌دانستم که تمامِ این ها بخاطر همین یک شب روضه است ! یک شب نبود...شش شبانه روز کار و تلاش و تدارک بود. یک سینی چای ویک لبخند نبود...کرور کرور حال خوب بود که در آن مجلس از صاحبخانه به جان ما لبریز می‌شد !
حالا چند مدتی است که از آن روضه ی زیبا محروم شده ام ، اما هرهفته برایم پیام دعوت می‌آید ! و هربار می‌روم ، همه برای من آغوش باز می‌کنند ! از آن روز ، آرزوی من برای خانه ام ، همین است ! ❤️ یعنی می‌شود روزی نور حسین علیه السلام در خانه ی من هم بتابد !؟ امیدوارم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. از نظر لطفی که نسبت به این اتاقِ کوچک و دنجِ نوشته های من دارید ، ممنونم. چه پیامهای شناس و چه ناشناس ! . حقیقتا انرژی مضاعف می‌گیرم ...
نوشته بودید که این خانه ی قدیمیِ باحال و روضه ی باصفایش برای شما چقدر جالب است. نوشته بودید روضه ی خانگی که از آن گفتم، برایتان دوست داشتنی و خواستنی است ! .
. دقیقا هدفم همین بود !
هرکسی در طول مدت زندگیِ خودش ، در این عالَم اثری می‌گذارد. قدیمی ها خوب بلد بودند نور خلق کنند. با نیت های پاک و فکرهای قشنگشان نور معنویت را خیلی قشنگ پخش می‌کردند ! و من معتقدم هرکس در این عالَم نور خلق می‌کند و ما مستفیض می‌شویم ،بر گردن ما این حق را دارد که از آن بگوییم و روایت کنیم !
. اعمال خوب، نباید با رفتن آدمها دفن شود. سینه به سینه باید یادبگیریم انجام بدهیم نور بپاشیم .
این خانه ی همسایه ی ما که حالا سالهای سال است روضه خوانی دارد ، قصه ی قشنگی دارد! باید برایتان روایت کنم قصه ی خانه ی حاج ابراهیم !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌خواستم قصه ی حاج ابراهیم را امشب که مهمان سیدالشهداست ، اینجا بگذارم ! اما ...نتوانستم! هدیه به تمام کسانی که تک تکِ موهایشان را با عشق مولایشان سپید کردند ، امشب یک یاحسین❤️ بگویید ! تا فردا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... و من تا مادر نشدم تا ناز دختری نازُک را نَکِشیدم ... غم تو را نفهمیدم ! هنوز هم ... گریه می‌کنم ، اما ... انگار نمی‌فهمم! حالِ تو را دختران مدافعانِ حریمت می‌دانند ! آنها که بابا را فدای تو کردند ! رقیه ی نازپرورِ ......بی بابا !🖤😭 @hattabishtar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قولَم یادم نرفته. اما از آدمهای خوب از چیزهای خوب از اتفاقات خوب نوشتن ، فقط وقت نمی‌خواهد! اِذن می‌خواهد. حرفِ بیخود بخواهی بنویسی ، قلم توی دست می‌گیری و کاغذ سیاه می‌کنی! اما برای نوشتن از انوارِ عالَم ، این فقط تو نیستی که می‌نویسی! و شاید بشود گفت : این "اصلا" تو نیستی که می‌نویسی! شاید اسمش را بشود گذاشت اجازه. شاید توفیق و شاید... نمی‌دانم. فقط می‌دانم که دستِ خودم نیست ! وقتی نمی‌آید ، یعنی کارم درست نشده.اجازه اش صادر نشده.لیاقتش را نداده اند. و وقتی نوشته می‌شود ، من هم مثل شما بارها می‌خوانَمَش! انگار که خودم ننوشته باشم. انگار که برایم جدید باشد! انگار که یک نفر گفته و من دیکته کرده ام! حسّ عجیبی است. اگر تابحال تجربه نکرده اید ، یک بار امتحان کنید.
قصه ی خانه ی حاج ابراهیم🏠 کاسبِ باوجودی بود. نزدیک حرم،ظرفهای سفالی می‌فروخت. این خانه را که ساخت ، زیر تمام ستون هایش تربت گذاشت ! این متن را من دارم می‌نویسم! من که حتی عکسی از حاج ابراهیم هم ندیده ام. اما غذای ظهر شهادت امام سجادِ خانه اش را خورده ام. ستون های خانه باوفا بودند. تاحاج ابراهیم زنده بود، چهارستونِ خانه را برای روضه خوانی نگه داشتند. و حتی بعدِ رفتن حاج ابراهیم ، بازهم سرِ قولشان ماندند ! چه خواب ها که دراین خانه دیدند. و چه مریض ها که شفا گرفتند. تاهمین پارسال. گفتند بچه ها بعدِ سالیانِ سال می‌خواهند خانه را بفروشند و ارث را تقسیم کنند. غمِ نبودنِ خانه ی حاج ابراهیم ، برای من که درست چشم در چشمِ حیاط خانه بودم ، غم بزرگی بود. خانه نباشد. روضه اش نباشد. همین یک تکه آسمانِ روبرو نباشد . و معلوم نباشد که چه کسی می‌آید و چند طبقه خانه ، روی هم می‌سازد و کوچه ی باصفای ما ، میزبان چه جور آدم هایی می‌شود ؟ حدودِ یک سال ، همه جور آدمی آمد و رفت. مهندس، مدیری که می‌خواست مدرسه بسازد؛ عربهایی که می‌خواستند پول خوبی بدهند و خانه نزدیک حرم داشته باشند ؛ مشتری زیاد بود. اما نمی‌فروختند؟!!! دوباره دعوت شدیم روضه ی شهادت امام سجاد"علیه السلام" خانه فروش رفته بود. برای آخرین بار ، فرزندان حاج ابراهیم ، میزبان مجلس بودند. داشتند پوش می‌زدند. آب و جارو می‌کردند. کوچه را آماده می‌کردند. از بالای بالکن ، سری در آوردم که ببینم چه خبر است. صاحب خانه ی جدید ،با لهجه ی غلیظ اصفهانی داشت می‌گفت : "پوش را تا دو سه ماه دیگه جدا نمی‌کنیم ، خودمون دوماه دیگه، ده شب روضه داریم !" خنده روی لبم شکفت ، قند توی دلم آب شد. نور به قبرش ببارد! حاج ابراهیم ، تربت سیدالشهدا علیه السلام را ، نه فقط در ستون های خانه اش ، در جان و روح فرزندانش ، به امانت گذاشته بود! خوشا بر احوالش . @hattabishtar
وقتی که از تمامِ جهان خسته می‌شوم ، این چایِ روضه است ، که جان می‌دهد مرا چایخانه ی جدیدِ @hattabishtar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام. صبحتون بخیر ممنونم که حواستون به این اتاق کوچیک هست. خیلی دلم می‌خواد برای مناسبت های مختلف ، بنویسم و توفیقِ نوشتن برای ائمه شامل حالم بشه ، اما متاسفانه خیلی وقتها... نمیشه !
کتاب تولد در توکیو رو خیلی وقت بود خریده بودم. عصر دلم گرفته بود.کتاب رو برداشتم و از اول تا آخر خواندم. حقیقتا قشنگ بود. دنیا از نگاه یک خانم ژاپنی ...که از بچگی به دنبال سوالهاش گَشته و سالهای سال بعد... رسیده ! و چقدر برای این هدفِ مقدس هزینه داده ! و خوشحاله.و راضی.و شکر گزار! 😌 (راستی !ما برای هدف های مقدّسمون چقدر حاضریم هزینه بدیم ؟ از خودم می‌پرسم...من که گاهی وقتی یه چیزایی رو رعایت می‌کنم ، اینطور دور بَرَم می‌داره !فکر می‌کنم واقعا یه کاری برای خدا کرده ام! ) سه چهارصفحه ی آخر ، من رو باز هم یادِ خونه ی حاج ابراهیم انداخت! ازش عکس گرفتم 📷 @hattabishtar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"...چون آبروی امام علی روی دوشم بود!" این جمله چند روزه همه ی ذهنم رو درگیر کرده. منِ چادری منِ مذهبی منِ ............ چقدر برای انواع و اقسام خواستنی هام از این دنیا، به آبروی دین به نقشی که توی دایره ی دینِ خدا دارم بازی می‌کنم ، فکر می‌کنم ؟ اصلا حاضرم فکرم رو درگیرش کنم ؟ بارِ سنگینیه ! ولی ما .... آیا حاضریم زیرِ بار بریم ؟ @hattabishtar