eitaa logo
‹حوالی‌او♡³¹³›
185 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
548 ویدیو
20 فایل
♡﷽♡ 312+1=??? او شاید #منتظر_تُــوست💔 ‌[📥تبادل‌مون…↯] @khademol_mahdi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
↯🌱اݪسـݪاݦ ؏ـݪیڪ یـا دا؏ـۍ اݪݪـھ |﷽
اݪســـلام عݪیڪ یا بقیـــة الله فے ارضہ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭 هرگاه‌خواستےگناه‌کنے یکـ‌لحظہ‌بایسـت بھ‌نفست‌بگو: اگھ‌یک‌بار‌دیگھ‌ وسوسم‌کنے شکایتت‌رو‌بھ‌امام‌زمان‌میکنم💔 حـالااگـرتوانستے‌حُـرمـت‌آقاروبشکنے برو
4_6021453460757546682.mp3
9.39M
🌸 (س) 💐کوثر ایران اومد 💐خواهر سلطان اومد 🎤 🎤 👏 👌فوق زیبا 🌷گلچین بهترین های روز
[• هرگاه مایل به گنـاه بودے این سه نڪته را فراموش مڪن : ⇦الله مےبینـد ⇦ملائڪ مےنویسد ⇦درهرحـال مـرگ مےآید..🌿 ؟💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
. اُمیدِ د‌ِل🌿 ‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
بوے عطرِ یاس دارد جمعھ ها . . وعدھ دیدار دارد جمعھ ها؛ جمعھ ها دل یادِ دلبر می کند، نغمھ یابن الحسن سر می کند . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠قسمت یازدهم: دست های کثیف🙌 سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ... و هلش داد ... حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ... و پیمان بی پروا ... تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...❕ احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمیزه ... هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ... پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ... - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ... بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ... بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ... احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... ✔️ من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ... - لازم نکرده تو بشینی اینجا ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿