eitaa logo
‹حوالی‌او♡³¹³›
182 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
548 ویدیو
20 فایل
♡﷽♡ 312+1=??? او شاید #منتظر_تُــوست💔 ‌[📥تبادل‌مون…↯] @khademol_mahdi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‹حوالی‌او♡³¹³›
به نام خداے شهیدِ شهیــد پڔور:))
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از ‹حوالی‌او♡³¹³›
↯🌱اݪسـݪاݦ ؏ـݪیڪ یـا دا؏ـۍ اݪݪـھ |﷽
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از ‹حوالی‌او♡³¹³›
اݪســـلام عݪیڪ یا بقیـــة الله فے ارضہ❤️
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از گمنام³¹³
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه انتصابی بود که ۴ سال پیش آقای رئیسی رای آورده بود 😑 ما اشتباه کردیم ما اقتصادمون رو به این روسری مون باختیم 🖐
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
`بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الْرَّحْمٰنِ‌الْرَّحیمْ ~،،،،~،،،،~،،،،~،،،،~،،،،~،،،،~،،،،~،،،،~ پروفایل‌های‌دخترونه‌و‌پسرونه ‌میخوایید؟🤩 اما‌پیدا‌نمیکنید؟!🤨🙄 اینجا‌پر‌از‌پروفایل‌های‌کمتر‌دیده‌شدست😎 یا‌حتی‌اصلا‌دیده‌نشده🖐🏻🧐 کلی‌مطالب‌و‌پروفایل‌کاربردی‌، توی‌این‌کانال‌جَمعه😄☝️🏻 عضوبشید‌و‌به‌راحتی‌استفاده‌کنید😃🖐🏻 https://eitaa.com/joinchat/612565103C6e578fe0d4 تازه‌پستاشون‌‌هم‌بوی‌آش‌رشته‌میده😂🥣 گفتم‌مُد‌شده‌منم‌بگم😐😂
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
♡📿 🌱 قبل از رفتن به مدرسه توی حیاط ایستاده بود و مشغول وضو گرفتن بود . گفت میدونی مادر ، مدرسه عبادتگاهه بهتره آدم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو داشته باشه وضو گرفتن کار هر روزش بود... پ.ن: مثلِ شهدا باشیم.. با همین کارای به ظاهر کوچیک بیایم همیشه با وضو بودن رو عادت خودمون قرار بدیم . به قصد به خدا 🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
ای ڪسی‌ڪھ از دل هاۍ ساڪت خبر داری:)🌱
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
💟: فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ... - تو که هنوز بیداری ... هول شدم ... - شب بخیر ... و دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... - عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ... این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ... جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو باال نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ... دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ... رفتم سجده ... خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ... بغضم شکست ... - من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ... از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم باال ... اهلل اکبر ... بسم اهلل الرحمن الرحیم ... هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
💟: زمانی برای مرد شدن✌️🏻 از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم... و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود .. برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ... بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد باالی سرم ... - خوب پاشو برو آب بخور ... دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ... - چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ... یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ... - آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ... خنده اش گرفت .. . - آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ... خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ... همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ... - نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ... فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ... - آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•°↯ ➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ خرداد ۱۴۰۰