💠#نماز_شب
🌸مقام محمود
✅آیت الله ناصری(حفظه الله):
🔰قرآن اينطور كه بر #نماز_شب تأكيد كرده، هيچ يك از #مستحبات ديگر را #تأكيد نكرده است.
و من الليل فتهجد به نافلةً لك عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً
مقام محمود ميخواهى، نماز شب بخوان.
🔰اگر #حاجت و #گرفتارى دارى،نيم ساعت، يك ربع ساعت، ده دقيقه قبل از اذان صبح بلندشو؛ دو ركعت #نماز بخوان و بگو:
خدايا عنايت كن، خدا شاهد است محرومت نميكند.
🤲#يا_من_لايرد_سائله
اي كسى كه برنمی گرداند گدایش را
✅خدا گداها را -مخصوصاً گداى آن موقع را- رد نمى كند و به آنها عنايت مى كند.
#نماز_شب 📿
#عشــقیعنےیڪپڵاڪ♡📿
#شهید_مجید_اخلاقی🌱
با هم رفته بودیم غوره بچینیم. مرتب از این و آن حرف میزدیم . مجید که تاب شنیدن غیبت های ما را نداشت ، جلو آمد و گفت به جای این حرف ها صلوات بفرستید یا ذکر بگید.
چند دقیقه بعد دیدم که همه داشتند زیر لب صلوات میگفتن..
پ.ن:
سعی کنیم دائم الذکر باشیم..✨
#شادیروحشصلوات🌿
﷽⭐️🌈
|♡•°پیامآخرشب 🌙 ⭐️•°|
🦋۱:قࢪآنو ختم ڪنیم با خوندن۳باࢪ سوࢪه توحید
🌸۲:پیامبࢪانو شفیع خودمون ڪنیم با فࢪستادن ۱باࢪ صلوات↓
أَللّهُمَّ صَلِ؏َـلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ؏َـجِّلْ فَࢪَجَهُمْ
اَللهُمَ صَلِ ؏َـلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُࢪسَلیݩ
🌹۳:مؤمنین ࢪو ازخودمون ࢪاضے نگہ داࢪیم با ذڪر↓
اَللّهُمَ اغْفِرلِلمؤمنین وَالمؤمِنات
☘یہ حج و سہ عمࢪه بہ جابیاریم باگفتن↓
سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر
🌷خوندن هزاࢪ ࢪڪعت نماز با۳باࢪگفتن. ذڪࢪ↓
یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِه وَیَحکُمُ مایُریدُبِعِزَتِه...(:
#اعمالقبلازخواب🌱•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌸🌱•°
[#بࢪآےظہوڕمــوݪآصڵواٺ📿]
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
YEKNET.IR - zamine - shabe 2 moharram1399 - mehdi rasouli.mp3
4.68M
⏯ #زمینه احساسی
🍃گریه بر تو اوج بندگیمه
🍃گریه بر تو رزق زندگیمه
🎤 #مهدی_رسولی
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
#سخنانگهربارامیر🌼🌙
میفرمایندڪه:
شماحرصوجوشآخرتتــ روبزن،
خداخودشدنیاتو میسازه...🧡
#مذنب
#امامعلیعلیهالسلام
نهجالبلاغه
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿
#قسمتچهلوچهارم: بیدار باش🌼🌙
وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ...
اگر خاله
شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ...
خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون
سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت
کنم...
اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش
بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره
...
میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز
... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی
نگاه می کردم ... چیزی الزم داره یا نه ...
شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت
نفس کشیدنش توی خواب ...
از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... ✔️
نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته
بود ... ده بار ... بیست بار ...
فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ...
مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ...
خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا
می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ...
- خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب
می پری ...
سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ...👮🏻♂👮🏻♂
و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد
آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که
مراقبش باشم ...
بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی
... ایستاده هم خوابم می برد ...
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿