˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
○●🦋 رمان #عارفانه ❣ #قسمت_نهم 🌷روش زندگی راوی: جمعی از دوستان شهید 💠بارها شده بود که احمد آقا د
○●🦋
رمان #عارفانه ❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_دهم
💠 احمد را از همان روزهای قبل از انقلاب وجلسات قران داخل مسجد می شناختم.
از همان دوران نوجوانی با همسالان خود بازی می کرد، می گفت میخندید...
اما به یاد ندارم از او مکروهی دیده باشم، تا چه رسد به گناه کبیره.
زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجه می شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست.
💠یکبار برنامهی بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت.بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد.
من از دور او را نگاه می کردم، حالت او تغییر کرده بود.
گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بندهی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است.
عبادت عاشقانه او بسیار عجیب بود، آنچه از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم.قنوت نماز او طولانی شد..
آنقدر طولانی که برای من سوال ایجاد کرد!! یعنی چه شده؟!
بعد نماز به سراغش رفتم.از او پرسیدم: احمدآقا توی قنوت نماز چیزی شده بود؟!
احمد همیشه درجواب هایش فکر می کرد.برای همین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیز خاصی نبود.می خواست طبق معمول موضوع را عوض کند.اما آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند:
« درقنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم.نمی دانی چه خبر بود!
آنچه که از زیبایی های بهشت و عذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم! انبیإ را دیدم که کنار هم بودند و...»
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️
✿ฺکانـــال🍃
#سمت خــدا✿ฺ
✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿