هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
ده تا النگو میخاستم خدا بهم چندین برابرش داد خدایا شکرت که با این کانال آشنا شدم😍
ذکرهای که تورو به تمام خواسته هات میرسونه تکنیک های عجیب این کانال ببین چه نتیجه ها از خودش گذاشته االله اکبر خدایا شکرت 🤲🏻
اگه میخای زندگیت متحول کنی و دنبال تغییر اساسی هستی بیا اینجا 😍👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
من با تکنیک های این کانال تو دو هفته 13تا النگو طلا جذب داشتم 🥺☝️🏻
هدایت شده از تست هوش و ترفند
#توسل_به_حضرت_ام_البنین
برای حاجات صعب العلاجی که امیدی به براورده شدن ان نیست به طریق زیربه حضرت ام البنین توسل کنید .
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
🌺دریافت انواع دعا 👆👆
#ویژه_امشب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️✨یـــواش ، یـــواش
⚪️✨زمـسـتـون داره مـیـره
❄️✨الـهـی غـم وغـصـه هـاتـون
⚪️✨بـــا زمــســتـــون بـــره
❄️✨دیـگـه هـیـچ وقـت بـر نـگـرده
⚪️✨الــهــی بــهــتــریــن روزهــا
❄️✨را خـداونــد در بـاقـی مـانـده
⚪️✨ســال نـصــیــبــتــون کــنــه
هدایت شده از گسترده چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ از وقتی این کانال👆و پیدا کردم نمیدونی
🌈چقدر #ترفند_یاد_گرفتم🤗
🏡خونه ام خوشگل شده😍
💃 #خلاقیتم زیاد شده☺️
🤷♀چیزی نمیگم خودت نگاه کن😌👇
👇👇⭐️⭐️
https://eitaa.com/joinchat/3950379596Cd6c57d0584
💎تاپترین کانال #ترفند و #سرگرمی😍
هدایت شده از تست هوش و ترفند
(ࡅߺ߲ࡄܩܢߊࡋߺࡋߺܘߊࡋߺܝܟߺܩࡍ߭ߊࡋߺܝܟߺࡅ࡙ߺܩ)
اینجا فال #حافظ🏛️ میگیریم برات
تا بفهمی چه اتفاقی تو زندگیت میافته😰
اول نیت کن و ماه تولدتو انتخاب کن😉👇
🏛️ فروردین
🏛️ تیر 🏛️ اردیبهشت
🏛️ مهر 🏛️ مرداد 🏛️ خرداد
🏛️ دی 🏛️ آبان 🏛️ شهريور
🏛️ بهمن 🏛️ آذر
🏛️ اسفند
https://eitaa.com/joinchat/586350645C532be74653
🧿بعد تایید(ok) رو بزن تا هرروز فالتو ببینی😉🕊️
کانال ماه تابان
آن همه زندانی که قیافههایشان دگرگون شده بود، حماد را شناختید. گفتم: به جای این حرف ها بگذارید قنواء
وم با کسی زندگی کنم که نه او به من علاقه داشته باشد و نه من به او. برای همین، گاهی به مردم کوچه و بازار غبطه می خورم که زندگی بی آلایش و صادقانه دارند.
--- به خدا توکل. به نظر من بهتر است با پدرت و با رشید حرف بزنی و بگویی تنها با کسی ازدواج خواهی کرد که او را شایسته خودت بدانی.
به آب نمای میان باغ و چند نفری که اطراف آن بودند نگاه کردم. از وضعیتی که داشتم ناراحت بودم. من هم مانند قنواء از آینده نگران بودم.
نمی توانستم با کسی که دوستش داشتم زندگی کنم. به خاطر او حاضر نبودم با قنواء که دختری سرزنده و باهوش بود ازدواج کنم. حق با ام حباب بود که گفته بود:
《 به خاطر ریحانه، قنواء را هم از دست خواهی داد 》.
دلم می خواست از آنجا بروم و به کارگاه پدربزرگم پناه ببرم. دارالحکومه به همین زودی برایم کسل کننده شده بود.
از بیکاری و ولنگاری بدم می آمد. آنجا بوی دسیسه و قدرت طلبی می داد. انسان چگونه می توانست با بی تفاوتی، در جایی به زندگی راحت خود مشغول باشد که در کنارش، ده ها نفر بی گناه در سیاهچال، بدترین لحظه ها را می گذراندند و هیچ امیدی به ادامه حیات خود نداشتند.
بیهوده نبود که قنواء می خواست از آنجا فاصله بگیرد و مانند مردم کوچه و بازار، زندگی کند. شاید برای همین بود که بارها با تغییر قیافه به میان مردم رفته بود تا از نزدیک شاهد صداقت و صمیمیت آنها باشد.
نمی دانستم بیشتر افسوس خودم را بخورم یا برای قنواء دل بسوزانم.
برای امینه هم ناراحت بودم. معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظار اوست.
ناگهان از آنچه کنار آب نما دیدم، دهانم از تعجب باز ماند. مسرور را دیدم که با عجله از پله ها پایین می رفت. می خواست از دارالحکومه بیرون برود.
نتوانستم حدس بزنم که برای چه به دارالحکومه آمده بود و چرا با عجله آنجا را ترک کرد...........
پایان قسمت نوزدهم........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏮ویزای اربعین ۱۴۰۳ رسید!
#ویدیو_رو_ببینید
برای ساخت زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) در مسیر مرزهای خسروی و مهران به کمک شما نیاز داریم! این مجموعه کاملا مردمی بوده و در ایام غیر اربعین برای امور فرهنگی و مراسمات مناطق محروم استفاده خواهد شد.
هزینهی هر آجر با تمام مصالح و هزینههای جانبی ۴۰ هزار تومنه! شماره کارت های #رسمی و #قانونی به نام مسجد حضرت قائم(عج) 👇
●
6037991899988582●
5041721113328141IR
040170000000206596699008
هدایت شده از تست هوش و ترفند
سلام، طاعات قبول
این مجموعه اربعینی خیلی ویژه است و قبلا هم توی کانال معرفی کردیم، فعالان فرهنگی مثل سید کاظم روحبخش پاکار و بانی این مسجد هستند❤️
الحمدالله با کمک همدیگه مسجد
رو تونستیم بسازیم و الان نوبت
زائرسرای دوم این مجموعه است
جزئیات رو اینجا ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
کانال ماه تابان
وم با کسی زندگی کنم که نه او به من علاقه داشته باشد و نه من به او. برای همین، گاهی به مردم کوچه و با
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
قسمت بیستم( بخش اول)
....... با دستپاچگی به قنواء گفتم: لطفا کمک کن، مسرور دارد از دارالحکومه بیرون می رود.
ایستاد و گفت: مسرور دیگر کیست؟ کجاست؟ چه کمکی باید بکنم؟
به کنار پنجره آمد. مسرور را که به طرف در دارالحکومه پیش می رفت، نشانش دادم.
--- مسرور همان است که دیروز او را در حمام ابوراجح دیدیم و اسب ها را به او سپردیم. شاگرد ابوراجح است.
قنواء پرسید: نگرانی تو برای چیست؟ یعنی آمدن او به دارالحکومه اهمیتی دارد؟
--- یکی را بفرست او را باز گرداند. باید بفهمم برای چه به اینجا آمده.
شاید ابوراجح او را دنبال من فرستاده. اگر این طور است چرا کسی به من خبر نداده؟ احتمال هم دارد برای کار دیگری آمده باشد. نمی دانم چرا دیدن او در اینجا نگرانم کرده.
آدم قابل اطمینانی نیست. کارهایش مشکوک است. خواهش می کنم یک کاری بکن.
قنواء قبل از آنکه با امینه بیرون برود، گفت: لزومی ندارد او را باز گردانیم. یکی را می فرستم بیرون دارالحکومه، تا از سندی بپرسد که مسرور برای چه به اینجا آمده بود. از یکی - دو نگهبان دیگر نیز سوال می کنیم.
--- از هردوی شما متشکرم.
آنها رفتند نتوانستم در اتاق بمانم. بیرون از اتاق، در سرسرا و کنار نرده ها قدم زدم. آمدن مسرور به دارالحکومه معمایی بود که هیچ جوابی برای آن به ذهنم نمی رسید.
دیدن یک فیل در حیاط دارالحکومه، همان قدر می توانست مرا دچار شگفتی کند که دیدن مسرور. از نظر سندی، مسرور یک بی سر و پا به حساب می آمد.
پس چگونه او را به داخل راه داده بود؟ آیا مسرور برای دادن مالیات ابوراجح آمده بود؟ نه، ابوراجح مالیات آن سالش را داده بود. اگر ابوراجح کاری با دارالحکومه داشت باید ترجیح می داد آن را به من بگوید.
احتمال هم داشت اصلا" موضوع مهمی در کار نباشد و باعث خنده و تفریح قنواء و امینه شود.
قنواء و امینه باز گشتند. چهره شان جدی بود. قنواء گفت: سندی و نگهبان ها می گویند مسرور با وزیر کار داشته است. مسرور گفته که باید خبر بسیار مهمی را به اطلاع وزیر برساند
امینه گفت: موفق هم شده با وزیر صحبت کند.
دلشوره ام بیشتر شد. به قنواء گفتم: حق با من بود که نگران شوم. یعنی او با شخصی مثل وزیر چه کار داشته است؟ خواهش می کنم به من کمک کن تا حقیقت را کشف کنم. حس می کنم چیز نا خوشایندی در جریان است.
قنواء گفت: از وزیر چیزی دستگیرمان نخواهد شد. باید با رشید حرف بزنیم.
امینه گفت: او معمولا" همراه پدرش است. و در کارها کمکش می کند.
هر سه از پله ها پایین رفتیم و پس از گذشتن از عرض حیاط، به سوی ساختمانی رفتیم که اتاق های تودرتوی فراوانی داشت. ده ها نفر در این اتاق ها روی تشک های کوچکی نشسته بودند و کارهای اداری و دفتری را انجام می دادند.
جلوی هر کدام میزی کوچک و دفترهایی بود. کنار هر یک از این افراد دو- سه نفر نشسته بودند تا کارشان انجام شود. به در مشبک و بزرگی رسیدیم که شیشه های کوچک و رنگارنگی داشت. نگهبانی جلوی آن در ایستاده بود.
قنواء به من و امینه اشاره کرد که بایستیم. خودش به طرف نگهبان رفت و چیزی به او گفت. نگهبان تعظیم کرد و ضربه ی آرامی به در زد. دریچه ای میان در باز شد و پیرمردی عبوس، چهره ی پر آبله خود را نشان داد. او با دیدن قنواء لبخندی تملق آمیز را جانشین اخم خود کرد و چند بار به علامت تعظیم سر تکان داد و از دریجه فاصله گرفت. قنواء به سوی ما آمد و گفت: بیرون از اینجا با رشید صحبت خواهیم کرد.
از همان را که آمده بودیم بازگشتیم. موقع بیرون رفتن از ساختمان، چشمم به چند نفر افتاد که آنها را با زنجیر به هم بسته بودند. از قنواء پرسیدم: اینها کیستند که نگهبان ها چنین با تحقیر با آنها رفتار می کنند؟
--- نمی دانم. شاید دسته ای از راهزنان هستند و یا تعدادی دیگر از شیعیان.
چهره آنها اصلا" شبیه افراد شرور نبود. آنها را در گوشه ای تنگ هم نشانده بودند و نگهبان ها با ضربه های پا و غلاف شمشیر، مجبورشان می کردند که بیشتر در هم فرو بروند و کوچک تر بنشینند.
پیرمردی خوش سیما در میان آنها بود که بینی اش خونی شده بود و زیر لب ذکر می گفت. عجیب بود که وی به من خیره شد و لبخند رقیقی روی لبهایش نشست.
کنار آب نمای که میان حیاط بود، ایستادم. آفتاب ملایم بود. آب از چند حوض سنگی که درون هم قرار داشت، چون پرده نازکی که آویخته باشد فرو می ریخت.
در بزرگ ترین حوض، چند اردک و غاز و پلیکان شنا می کردند. اطراف حوض، باغچه هایی پوشیده از بوته های با طراوت و انبوه گلهای رنگارنگ قرار داشت. قنواء سعی کرد کیسه زیر منقار یکی از پلیکان ها را لمس کند؛ اما پلیکان روی آب چرخید و از او فاصله گرفت. امینه خندید. از نگاه های دزدکی اش به ساختمان، معلوم بود در انتظار آمدن رشید است.
هدایت شده از گسترده چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐟ماهی شب عیدتو با این روش بپز🤤
🍖🥩دستور پخت بیش از 400نوع غذای جدید
انواع غذا با #گوشت
انوع غذا با #مرغ 🍗
انواع غذا با #ماهی😬
#غدای_سهسوته
#پیتزا
#فوت_کوزهگری_آشپزی
بدو بیا از دستش نده👇
👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳👨🏻🍳
👨🍳👨🍳👨🍳👨🍳👨🍳👨🍳👨🍳👨🍳🧑🍳
کانال#سرآشپزباش
https://eitaa.com/joinchat/479789415C864b3fc3ab
واقعامعرکه ست 🏃🏽🏃🏽☝️
هدایت شده از تست هوش و ترفند
☔️بارش سنگین در راه است
⛈بلاخره 15استان باران سنگین میبارد
⛈هشدار هواشناسی برای مسافران عید
‼️لیست استانهای بارانی 👇👇
✔️معتبرترین کانال هواشناسی👇
http://eitaa.com/joinchat/3955294221C08b3a28b6f
کانال ماه تابان
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 》 قسمت بیستم( بخش اول)
سر انجام جوانی قد بلند و لاغر از ساختمان بیرون آمد. امینه آهسته به من گفت: خودش است.
رشید به سویمان آمد. شبیه پدرش بود. با این تفاوت که خوش قیافه به نظر می رسید. با دیدن امینه لبخند زد و با دیدن من لبخندش را فرو خورد.
لابد حدس زده بود که من کیستم. او ابتدا به قنواء و بعد به امینه سلام کرد و حالشان را پرسید. پس از آن متوجه من شد. سلام کردم. جوابم را داد. قنواء به او گفت: ایشان هاشم هستند.
--- هاشم؟
فکر کردم رشید می خواهد وانمود کند که مرا نمی شناسد. قنواء به او گفت: لازم نیست نقش بازی کنی. مطمئنم او را می شناسی و می دانی که دلیل رفت و آمدش به دارالحکومه چیست؟
رشید با خونسردی به چند نفری که از ساختمان بیرون آمدند نگاه کرد. در ضمن، امینه را که در آن سو بود با افسوس نگریست. امینه که سعی داشت خوشحالی اش را پنهان کند، نگاهش را پایین انداخت.
--- البته چیزهایی شنیده ام. امیدوارم حقیقت نداشته باشد.
--- حقیقت این است که من هرگز با تو ازدواج نخواهم کرد. نمی گذارم تا پدرت از من پلی بسازد تا تو به مقام و ثروت برسی. همه می دانند که به امینه علاقه داری و چون تحت تاثیر وسوسه های پدرت هستی، حاضر شده ای به ازدواج با من فکر کنی.
قنواء با مهربانی دستش را زیر چانه امینه گذاشت و ادامه داد: راستی قدرت و ثروت این قدر ارزش دارد که تو کسی را که دوست داری و کسی که تو را دوست دارد، فدای آن کنی؟
رشید آهی کشید و گفت: متاسفانه من نمی توانم روی حرف پدرم حرف بزنم. اگر شما حاضر به ازدواج با من نشوید و مثلا" با هاشم ازدواج کنید، خود به خود این مشکل حل خواهد شد و پدرم ناچار می شود ازدواج مرا با امینه بپذیرد.
امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف می زد که انگار خودش هم حرفش را باور ندارد. به او گفتم: قرار نیست من و قنواء با هم ازدواج کنیم.
من هم دختر دیگری را دوست دارم. دختری که از خانواده ثروتمند نیست و گلیم می بافد. قنواء تصمیم دارد خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد. این حق هر انسانی است که با کسی که دوست دارد زندگی کند.
--- پس رفت و آمد شما به دارالحکومه چه معنایی می دهد؟
--- من زرگر هستم. قنواء از من دعوت کرده به اینجا بیایم تا جواهرات و زینت آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛ اما در واقع، می خواسته وانمود کند که قرار است با هم ازدواج کنیم.
--- برای چه؟
--- تا شما و پدرتان دست از سرش بردارید. من او رل راضی کردم تا با شما و پدرش حرف بزند و این موضوع به شکلی درست و عاقلانه، حل و فصل شود.
رشید به من نزدیک شد و گفت پدرم سعی دارد کاری کند که من برای رسیدن به آنچه او به آن رسیده، هر کاری انجام دهم. می خواهد مانند او باشم.
او برای آنکه همچنان مورد اطمینان مرجان صغیر باشد، از هیچ کاری روی گردان نیست. قاضی هم برای آنکه موقعیت و مقامش را از دست ندهد، هر حکم و فتوایی که پدرم بخواهد می دهد. ساعتی پیش، جمعی از شیعیان را به اینجا آورده اند. آنها در انتظار محاکمه اند و خبر ندارند که پیش از محاکمه، مجرم شناخته شده اند و یکسره راهی سیاهچال خواهند شد.
--- همان گروه که با زنجیر به هم بسته شده اند؟
--- بله
--- چکار کرده اند که مستوجب چنین مکافاتی شناخته شده اند؟
--- در مجلس مشکوکی شرکت داشته اند. یکی خبر آورده که در آن مجلس، برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کرده اند و پیرمردی که شیخ آنهاست، گفته:
《 همه باهم از امام زمانتان(عج) بخواهید که شر این دو نفر را از سر شیعیان حلّه کم کند》 پدرم می گوید که چون امام زمانی(عج) وجود ندارد، بی گمان منظور پیرمرد، رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حلّه ، علیه مرجان صغیر قیام کند. او می گوید:
اگر امام زمان(عج) وجود خارجی داشت، تا کنون به شیعیان درون سیاهچال کمک کرده بود.
حرف های ابوراجح را به یاد آوردم و به رشید گفتم:
متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و به مقام وزارت دو روزه اش فروخته است. او هر جنایتی را علیه شیعیان انجام می دهد؛ چون می داند که مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می آید.
--- به من هم می گوید: 《شیعیان پله های ترقی ما هستند. آنها را قربانی می کنیم تا به مقام و ثروتمان اضافه شود》.
--- تو سعی کن مانند پدرت نباشی.
رشید روی دیواره حوض نشست، دست در آب زد و گفت: پدرم در حومه شهر، مزرعه بزرگ و آبادی دارد که از پدرش به او ارث رسیده است. گاهی دلم می خواهد دارالحکومه را رها کنم و دست امینه را بگیرم و به آنجا بروم و دیگر هرگز به اینجا باز نگردم.
امینه با شادی به من گفت: مزرعه ی زیبا و بزرگی است. من در آنجا به دنیا آمده ام.
رشید ادامه داد: پدرم هم قبل از وزارت چنین آرزویی داشته؛ اما قدرت ، شیرین است و وقتی انسان مزه اش را چشید و به آن عادت کرد نمی تواند رهایش کند.
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوردن تند ترین چیپس دنیا
😱🥵
توسط یه دختر کره ای🥵🔥
بعد از خوردن چیپس اوضاش وحشتناکه😱😱😱😱😱😱 داره جون میده 😕😕😕😕😕
🍑https://eitaa.com/joinchat/176095371Ccb5b9c01dc
🌽https://eitaa.com/joinchat/176095371Ccb5b9c01dc
🍟https://eitaa.com/joinchat/176095371Ccb5b9c01dc
فیلم کاملش توی پیج...😨😧👆🏻👆🏻👆
هدایت شده از تست هوش و ترفند
خوشمزه تریننننن کانال ایتا🤤😻🔥💋
🔥https://eitaa.com/joinchat/176095371Ccb5b9c01dc
🔥https://eitaa.com/joinchat/176095371Ccb5b9c01dc
❌ورود آقایان شکمو ممنووووع❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ستاره را گفتم :
کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانه این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه با فریب سراب؟
ستاره گفت :
خاموش، "لحظه را دریاب"
#فریدون_مشیری
" شبتون رویایی 💜
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
واقعا عنبرنسارا رو مسخره میکنید و دور میریزد ؟
اگر بدونید چطور باعث میشه پوست صورتتون روشن بشه و جوش اگزما و ... رو توی صورت و بدنتون پاک میکنه😍😍
درمان ریزش مو و هزار تا خاصیت دیگه داره که بزن رو لینک طریقه مصرفش رو یاد بگیر👇👇😍
#حـتـمـا_بـخـوانـیـد🍃
📛 نحوه ساخت و مصرف 👇
https://eitaa.com/joinchat/2535194792C2163715986
از دستش ندین❌❌👆👆
هدایت شده از تست هوش و ترفند
اخه قربونت برم،عیدت مبارک عزیزدلم،شبت بخیرعشقم،الهی فداتشم دیگه چیه😂😂😂
اقا نکنید توروخدا مث اول ابتدایی ها قربون صدقه نرید 😐 بیاید اینجا ببینید قربون صدقه بالغانه چجوریه !❤️🔥
https://eitaa.com/joinchat/3866886362Cb69bc3a362
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫پروردگارا !
🌼💫به هر چه بنگرم...
🌸💫تـو در آن آشکاری ..
🌸💫و چه مبارک است
🌼💫روزی که با نام زیبای تو
🌸💫و با توکل بر اسم اعظمت.
🌼💫آغاز می گردد ای صاحب کرامت
🌸💫بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
🌼💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸💫پناهمان باش ای بهترین
صبح را از دل و جان با غزل آغاز کنیم
وَ برای غم و غصّه تا ابد ناز کنیم
در به روی تب و اندوه ببندیم دگر
رو به شادی و سعادت درِ دل باز کنیم .
🌹 #سلام_صبحتون_بخیر
🌹 #روزتون_دلنشین
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
اتفاقی ترسناک در کرمان🚷
زوج جوانی که چندسالی بود ازدواج کرده بودند توانستند یک خانه کلنگی و قدیمی بخرند و در آن ساکن شوند. پس از گذشت چندین روز زن جوان متوجه شد غذاهایی که از شام باقی می ماند و در یخچال گذاشته می شوند خورده می شوند!
ابتدا فکر میکرد کار همسرش باشد ولی با اینحال باورکردنی نبود یک نفر شب هنگام بتواند با شکم سیر دوباره غذا بخورد!
یک شب که مقدار زیادی غذا در یخچال خورده شد زن از شوهرش پرسید آیا غذای دیشب را خودت خورده ای؟! شوهر انکار کرد و گفت که من دیشب با شکم سیر در کنار خودت خواب بودم و اصلا سمت یخچال نرفتم‼️
زن قضیه را برای شوهرش تعریف کرد و تصمیم گرفتند شب را در جایی در اتاق پنهان شوند
شب هنگام شد، زن و شوهر مخفی شدند بعد از گذشت نیم ساعت ناگهان صدای باز شدن درب حمام شنیده شد ....
✅ادامه ماجرا در لینڪ زیر👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1305084040Ca42e3b8d61
هدایت شده از تست هوش و ترفند
نوروزتان پیروز دیگه چه کوفتیه 😐!!!هنوزم تبریکای قدیمی از گوگل سرچ میکنی میفرستی برای بقیه یکبارم که شده با کلاس باش خب ؟! اینجا منبع استوری تبریک عیده :
🍎 : https://eitaa.com/joinchat/3633250565Cc491f32dc3