بسم رب الصابرین
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_دوم
از حوزه علمیه خارج شدیم به سمت پایگاه راه افتادیم
منـ فرمانده پایگاه محلات و پایگاه دانشجویی بودم
وچون رشته ام گرافیک بود طراح هئیت مون هم بودم
قراربود دهه اول برنامه محرم بچینیم
بعد بریم دانشگاه برای پیشواز محرم آماده کنیم
وارد پایگاه شدیم بچه های شورای پایگاه ماهمه خیلی جوان بودن
به احترام بلند شدن صد بار بهشون گفتم فرمانده اصلی ما امام زمانه
اما اینا آدم نیستن 😡😡😡😡
بسم الله الرحمن الرحیم
بچه ها محرم نزدیکه
دهه اول طبق هرسال برنامه هئیت موکب العباس داریم
فقط لطفا تا شب هرکس هرشب پذیرایی کنه و کار پخش وسایل انجام بده به من اس ام اس بدید
فرداشب اسامی به همراه شب براتون میفرستم
یاعلی
نویسنده بانو....ش
@Hajish1372
ادامه دارد 🚶
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی مجاز است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
اس ام اس های بچه ها شروع شد
رسیدیم دانشگاه به سمت دفتر خواهرا رفتم
-سلامممممم 😂😂😂
مریم (مسئول آموزش):سلام خاله جیغ جیغو
-جیغ جیغو خودتی
چرا سالن و بقیه جاها سیاه پوش نشده 😡😡😡😡
مریم:والا ما از پس این آقایون برنمیایم
منتظر بودیم تو بیای جیغ بزنی بعد
-ههه
ماندانا:والا مریم راست میگه سعید همش تو خونه میگه حتی صادق از تو میترسه ؟
-صادق 😳😳😳😳
ماندانا:عظیمی
-مرگ حالا برم جیغ بزنم ؟
مریم 👍لایک
به سمت دفتر آقایون راه افتادم
برادر عظیمی
برادر عظیمی:بله بفرمایید خواهر احمدی
-باید سالن و بقیه جاهارو سیاه پوش کنیم
برادر عظیمی:چشم
بچه ها بیاید کمک
خواهراحمدی قسمت پایین با شما خواهران و قسمت بالا با ما
یاعلی
نویسنده بانو....ش
@Hajish1372
ادامه دارد🚶
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده مجاز است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
تا ساعت ۸شب سیاه پوش شد دانشگاه تموم شد به سمت هئیت حرکت کردیم
تو راه بابام زنگ زد گفت کجا و کی میای خونه ؟
بهش گفتم میرم هئیت و ۱۱-۱۲شب میام خونه
بابای بنده هیچی نگفت
خخخخخ پدرم خیلی ریلکسه
تنها مشکل خانواده ام با من ازدواجمه
مسئول هئیت پسرخاله منه
طرح هر ده شب بهشون نشون دادم
ساعت ۱۱:۳۰بود زنگ زدم آژانس اومد رفتم خونه
نویسنده بانو.....ش
@Hajish1372
ادامه دارد 🚶
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی حرام است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
بسم رب الصالحین
وقتی رسیدم خونه ساعت نزدیک ۱۲بود
-سلام بابا خوبی؟
خسته نباشی
بابا:سلام
پریا اجرت با امام حسین ولی یکم زودتر میومدی خونه بهتر بود
-إه بابا محرم که میاد میدونید که من همش درگیر هئیت و پایگاه میشم
بابا:چی بگم
-من فدای پدر همیشه نگرانم بشم
شب بخیر
بابا:شب توام بخیر
وارد اتاق شدم همین طور که گوشی در میاوردم
یه کاغذ برداشتم تا اسامی بنویسم برای پسرخالم وحید بفرستم
بعد از یه ربع پیام فرستادم
برنامه شب سوم ،ششم ،هفتم،هشتم ،نهم برناممون یه ذره خاص بود
داشتم میخوابیدم که پسرخالم پیام
وحید:سلام پریا خانم خوبی ؟
دستت دردنکنه
فردا یه سر برو کارگاه
مهلا (خانم وحید) بخاطر بارداریش امسال زیاد نباید فعالیت کنه
-سلام آقاوحیدممنونم
شما خوبی؟
چشم
وحید:اگه لباس ها ۳۰۰۰تا بود زنگ بزن صادق بیاد ببره
از عصرش خانمها فراخوانی بسته بندی کنند
-من زنگ بزنم به عظیمی؟عمرا
وحید:میخورتت مگه
بابا جهنمو ضرر خودم زنگ میزنم
-باشه ممنون شب به خیر
ما یه کارگاه داریم وابسته به هئیت برای شب سوم محرم که شب حضرت رقیه است چادر های فنقلی 😝 میدوزن
برای شب ششم لباس حضرت علی اصغری
شب هفتم و هشتم که شب حضرت قاسم و حضرت علی اکبرهست پارچه سبز بعنوان تبرک پخش میکنیم
انقدر به برنامه های محرم فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد😴
نویسنده بانو.....ش
@Hajish1372
ادامه دارد...عصر ساعت18❤️💙
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرام است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7453
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7466
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7473
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الصابرین
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_سوم
با صدای آرم گوشی از خواب بیدار شدم
وووووااااایییی ساعت ۷ 😱😱😱
خاک توسرم
نماز صبح نخوندم 😐😐👊
لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی
صدام گرفتم تو سرم
مامی
مام
مامانـ
مـــــــــــــامان
مامان:مرگ کوفت چته صدا توگرفته انداختی توسرت
-مامان جان بگو راحت باش
مامان:کجا داری میری کله سحر؟
بیا یه چیزی بخور
-مامی جونم دارم میرم کارگاه چادر تحویل بگیرم
زنگ بزنم عظیمی 👊👊
بیاد نصف چادرا رو ببره هئیت
بقیه خودم برای بسته بندی ببرم
مامان :قیافه شو
چرا اینطوری میکنی
قیافتو
-منو این پسره باهم خیلی لجیم
مامان :بیا با ماشین برو
-باشه قربون مامی خوشچلم بلم
فهلا
شماره وحید گرفتم
وحید ۲سال از من کوچکتر بود
گاهی اوقات پیش مهلا هم بهش،میگم پسرم 😂😂😂
-الو سلام آقاوحید
وحید:سلام خاله دختر 😂
-بچه بی ادب باز کوچکتری بزرگتری یادت رفت
وحید :مامان بزرگ ببخشید
-حالا هرچی زنگ بزن این پسره بیاد کارگاه
وحید:کدوم پسره 😳😳😳
-إه این عظیمی
وحید:آهان باشه
خداحافظ
وای من به حد مرگ با این پسره لجم
ی بار ما رفتیم جنوب این بود
بهش گفتم برو شمع بخر برای نمایشگاه فاطمیه
آقا ببخشید خنگ 😡😡😡
رفته برای من شمع تولدت مبارک خریده
منم ک معمولا قاطی
با جیغ گفتم
آقای عظیمی تولدمنه عایا
شما رفتی شمع تولد خریدی
مگه نگفتم شمع برای نمایشگاه میخوام
بعد با آرامش تمام به من میگه خواهر احمدی نداشت 😁😁
بالاخره با تجدید خاطرات حرص آور
وارد کارگاه شدم یهو پریدم تو
سلاممممممم 😁😁
لیلی جون از خانمای قدیمی کارگاه
_باز این زلزله هفتاد ریشتری وارد کارگاه شد
-لیلی جون چناه دالما 🙈
لیلی جون:دختر بزرگ شو
-لیلی جون چادرها آماده است
لیلی جون:آره ورپریده
همون موقع زنگ زدن
آیفون برداشتم دیدم عظیمی
-بله
عظیمی:خواهراحمدی چادرها آمادست ؟
-بله
خداوکیلی این پسره قفل فرمان لازم نیست عایا
سلام نداد 😡😡😡
یه روزی من اینو میکشم
رفتم بیرون گفتم برادر احمدی لطفا بیاید چادرا رو ببرید
سوار ماشین شد رفت
خدایا ببخشید خبیث بشم😈 تصادف کنه
من زودتر برسم
با سرعت ۹۰ماشین میروندم
آخجون من زودتر رسیدم 😍😍😍
نویسنده :بانو....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
چادرها بردم قسمت حسینه دادم به خواهرا
نیم ساعت گذشت از این پسره هیچ خبر نشد
خدایا غلط کردم
جوان مردم نمرده باشه 😱😱
بعداز ۴۵دقیقه دیگه با استرس کامل شماره گرفتم
بعداز قطع مکالمه
دلم میخاست اینجا بود خودم با ماشین از روش رد میشدم
احمق 😡😡😡
برادر عظیمی : خواهر احمدی من چادرها بردم پایگاه بچه ها بسته بندی کنن
خدایا من واقعا اینو میکشم
بسته بندی ۳۰۰۰چادر و سربند تا ساعت ۹شب طول کشید
ماشین روشن کردم به سمت خونه راه افتادم
خواهرزاده و برادرزادم خونه ما بودن
دوتا بادکنک خریدم و یه بسته لواشک پذیرایی و بستنی 🍦🍦خریدم
دستم رو زنگ گذاشتم برنداشتم
خخخخ 😁😁
عشق عمه بردیا در باز کرد ۴سالش بود
بردیا:شلام عمه ژونی
میقایم بلیم پیس امام لضا
-😳😳😳😳سلام عشق عمه
بریم تو
بغلش کردم
سلام
سلام
هزارسیصد تا سلام
بهاره (عروسمون):سلام پریا میخوایم بریم مشهد
-هان
ن م نَ
بهار:مشهد
برادرت نمیتونه بیاد منو تو بردیا بریم
-وای یعنی میشه
بهار:آقا دعوتت کرده
-هورررا
هورررا 😍😍😍😍😍😍
نویسنده بانو....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی مجازاست 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
رمانکده مدافعین عشق
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
گوشی برداشتم شماره وحید گرفتم
وحید:سلام آبجی بزرگه
-سلـام داداش کوچیکه
آقاوحید:دارم برای یه هفته میرم مشهد زیارت
وحید:دخترخاله شوخی نکن
-شوخی نمیکنم
حواستون ب هئیت باشه خانم ستوده (سارا)این یه هفته کارای منو میکنه
وحید:قشنگ هماهنگ مماهنگی هارو کردی زنگ زدیا
التماس دعا
خانم و فنقل مارو هم خیلی دعا کن
-محتاجم به دعا
خداحافظ
ولی خدا وکیلی خودمونیم چه یهویی دارم میرم مشهد
رفتم تو اتاقم انگشتر طلام دستم کردم
هروقت میخواستم جای غریبه برم انگشتر می اندازم
بالاخره تایم حرکت رسید
تو راه آهن مامان سفارش میکرد
منم مسخره بازی درمیاردم
-الان لاستیکای قطار پنچر میشه ووووووییییی😱😱
وای بنزینش تموم بشه پمپ بنزین هست سرراه 😁😁😱😱
وووووویییییی أه چقدردر 😱😱😱
مامان:پریا کم مسخره بازی دربیار😡
دودقیقه آدم باش👊😡
-سعی میکنم
تایم حرکتمون ۸ شب بود
بالا خره به سمت مشهد راه افتادیم
یه کوپه دربست مال ما بود
شروع کردیم ب تخمه خوردن
-وووووویییی بهار
بهار با ترس :خاک تو سرم چی شده -برام برو خواستگاری تخمه
من عاشقش شدم 😍
-خاک تو سرت آدمی نمیشی
ساعت نزدیکای ۹صبح بالاخره رسیدیم مشهد
من به هوای تو محتاجم امام رضا😍❤️
رفتیم هتل صبحونه خوردیم
حاضر شدیم برای زیارت
چفیه عربی برداشتم
گذاشتم تو کیفم
بعداز ۵-۶دقیقه رسیدیم حرم
-بهار از هم جدا بشیم
همه میدونستن اون پریای شر و شیطون وقتی میاد مشهد فقط ساکن دیار عشقه
رفتم یه قسمتی که تقریبا خلوت بود
چفیه انداختم سرم
اذن دخول خوندم
بعد زیارت نامه
اشکام باهم مسابقه داده بودن
هق هقم بلند شد
یا امام رضا لایق کن تا آخر عمر کنیز این دستگاه باشم
به سمت حرم حرکت کردم
ضریح طلایی غلغله بود
از دور سلام دادم
به جعمیت نزدم
گاهی دیده بودم تو همهمه ی جعمیت حجاب خواهران ناقص میشه
زیارت مستحبه
اما حجاب واجبه
به سمت زیرزمین راه افتادم با آرامش زیارت کردم
وروبه ضریح نشستم با آقا حرف زدم
ادامه دارد فردا ظهر❤️💙
نویسنده :بانو.....ش
آیدی نویسنده 👇
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼😊🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
رمانکده مدافعین عشق
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7453
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7466
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7473
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/7488
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الصابرین
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_چهارم
شب اول محرم شد
ماه محرم ماه عاشقیه
ماهی که وقتی بشینی فکر کنی کجایی، جزء یزیدهای یا یاران امام حسین 😔
داشتیم چای درست میکردیم برای پذیرایی
سارا گفت :پریا میدونی امروز به چی فکر میکردم
-😳😳😳به چی ؟
سارا:اینکه الان تو عصرما امام خامنه ای مثل حضرت مسلم بن عقیل است
امام حسین هم که همون آقا حضرت صاحب الزمانه
پریا امروز تو تلگرام یه پیامی اومد مضمونش این بود
خدایا
جوری باشه همیشه همراه امامم باشم
-آره سارا واقعا نمیشه به زمان حال مغرور شد
حر راه به امام بست اما آخرش شد جزء یاران امام .
و شمر کسی بود تو صفین تا مرز شهادت رفت
اما تو کربلا سر از تن آقا اباعبدالله الحسین جدا کرد
سارا: آره خواهری حق باتوإ
راست میگفت باید حواسمون باشه یزیدی نشیم عقیل زمان به یاور احتیاج داره
دخترا بیاید کمک لطفا
کیک کشمشی بذارید تو سینی ببرید جلو در
یکی تون لطفا گلاب بریزه تو گلاب پاش
بچه ها آب یخ ها آمادست
مریم :آره عزیزم آمادست
کم حرص بخور
برات ضرر داره 😁
_خب زود کاراتونو انجام بدید حرص نخورم
نویسنده:بانو.....ش
@Hajish1372
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرامه🚫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد
شب دوم منو سارا،همسرش، وحید و برادر عظیمی نرفتیم خونه بعد از هئیت
بخاطر فرداشب که مراسم سه سالگان حسینی بودمجبور بودیم بمونیم
تقریبا ساعت ۸صبح بود که همه چیز برای مراسم شب آماده بود
من همش نگران سارا بودم این دخترعمه خل چل من مثلا حامله است
ببین دیشب تا صبح بیدار بوده
به اصرار فرستادمش خونه
وحید و برادر عظیمی هم رفتن کیک و شیر و کاسه های سفالی و خرما جنوب برای شب بگیرن
الان کلا من فقط تو هئیت بودم
نشستم سرم رو تکیه داده بودم به دیوار که خوابم برد
یهو از صدای کوبیده شدن در با وحشت بیدار شدم
وای 😱😱😱
چشمام قرمز شده بود 😐😐😐
وسایل رو اوردن
خرماهارو شستم بعد با نظم تو ۶۰تا کاسه سفالی آبی چیدم
شیرها رو جشوندم تا از سالمی شیر مطمئن بشم
ساعت ۴:۳۰بودبه اصرار وحید راهی خونه شدم
به خونه رسیدم سرم به بالش نرسیده خوابم برد
ساعت ۷از جیغای گوشی بلند شدم
شماره دوستم ساجده بود
با صدای خواب آلود 😴 گفتم: بله
ساجده:سلام نقاش باشی پاشو میخام یه کار بهت بدم
-هوم ☹️☹️☹️
ساجده:یه تابلو سیاه قلم، تو یه بوم بزرگ ازچهره آقا
-اوهوم
ساجده:برای عروسیم که ولادت رسول الله هست میخوام
- اوهوم
ساجده:معلومه اصلا از خواب پاشدی
بخواب
منم خداخواسته دوباره بیهوش شدم😴
نویسنده:بانو.....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام وآیدی نویسنده حلال است 🚫
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@zoje_beheshti
پاشدم دستو رومو شستم و حاضر شدم سرپا سیاه پوشیدم
بعداز حاضرشدن به سمت هئیت با ماشین حرکت کردم
وقتی رسیدم دیدم سارا هم اومده
از نیم ساعت دیگه مهمونا میرسیدن
چون ممکن بود پخش لباس شلوغ بشه به سارا گفتم :
اگه میخوای برو شیر پخش کن
_ اوکی
خودم و مریم هم لباس رو پخش میکردیم
وای روضه حضرت رقیه
وای که چقدر سخته سه ساله و انقدر سختی
با شروع شدن روضه اشک همه جاری شد به هق هق افتادم دلم هوای کربلا داشت😭
ساعت ۱شب بود مراسم تموم شد منم به سمت خونه رانندگی کردم
امروز ششم محرمه مراسم شیرخواره های حسینی
اوج بی رحمی و نامردی دشمن شهادت حضرت علی اصغر است 😭
یه بار تو یه مقتل خوندم
حرمله بعداز واقعه عاشورا خودش گفته بود
که من سه تا تیر سه شعب به کربلا آوردم
یکی در چشم عباس بن علی نشست
یکی در سینه حسین بن علی
و آخری در حنجره طفل شیر خواره حسین
😭😭😭
وای مصیبتا
چقدر این جماعت شیطان صفت بی رحم بودن😭
نویسنده : بانوـ...ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ آیدی و نام نویسنده حلال است 🚫
🙂🙃🙂🙃🙂🙃🙂🙃🙂🙃🙂🙃
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
شب ششم مراسم شیرخوارگان حسینی تموم شد
اون شب انقدر گریه کردم 😢
من خودم عمه ام
برادرزاده دارم
یه گشنه یا تشنه میشه من میمرم
بمیرم برای بی بی زینب چی کشیدی خانم جان
عباس
علی اکبر
قاسم
عبدالله
داغ برادر و برادرزاده آدم رو پیر میکنه
خدایا وای زینب وای حسین بمیرم برای بی بی
تصورش یه خواهر (عمه )از پادرمیاره
حال من اونشب بد شد با هیچی آروم نمیشدم
فقط به سارا میگفتم :بگو پوریا بیاد
وقتی پوریا اومد به آغوشش پناه بردم
تو بغل پوریا آروم نمیشدم
اما دلم میخواست بدونم برادرم سالمه
آخرسرم تو آغوش برادرم از حال رفتم
پوریا منو برد درمانگاه
بهم آرام بخش و سرم زدن
من ۱۲-۱۳ساعت به دنیای بی خبری پا گذشتم
اما وقتی چشمامو باز کردم برادرم پیشم بود
برادر داشته باشی به دنیا می ارزه،
امروز هفتم محرمه ما امروز میریم هئیت شب ۱۲محرم میایم خونه
از امروز میریم مرغ ،لپه ،برنج وگوشت و....پاک میکنیم
البته برادرا بهمون رحم کردن گوشت خودشون خرد میکنن
از امروز گاز و وسایل دیگه رو میارن هئیت
نویسنده بانو....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
وحید مونده بود هئیت تا همه مواد غذایی نذری بیارن
بعد با برادر عظیمی و برادر شهیدی برن دنبال دیگ و گاز و .....
مرغا روکه اوردن با بقیه دخترا شروع کردیم به شستن مرغا
چون سارا باردار بود
گفتم بره برنجارو پاک کنه
آبکشای بزرگ گذاشتیم وسط
نایلون هایی که دور مرغها پیچیده بود رو پاره کردیم
و شروع کردیم به شستن
وای کمرم شکست 😢😢
پاشدم خستگی کمرم در بره
که یهو سارای مسخره هولم داد
چون اونجایی که ایستاده بودم خیس بود
پام لیز خورد
باصورت رفتم وسط آبکش مرغا 😐😐
همه دخترا شروع کردن به خندیدن
پاشدم گفتم ای سارای مسخره بوی گند مرغ گرفتم
مسخره
سارا:جنبه داشته باش آفرین
-گوشیمو بیار زنگ بزنم به پرستو برام مانتو و روسری بیاره
بوی گند مرغ گرفتم
مسخره داری مامان میشی بزرگ شو
سرجدت 😡😡
شماره پرستو گرفتم
پرستو:سلام آجی جان
-سلام آجی کوچلوی نازم
پرستو جان خونه ای؟
پرستو:بله
چطور؟
-این سارای مسخره هولم داد وسط آبکش مرغ
الان بوی گند مرغ گرفتم
لطفا اون مانتوی مشکی جدیدم با روسری مشکی حریر بلندم رو بیار
پرستو:چشم آجی جون
به سارا هم بگو بزرگ شو داری مامان میشی
-گفتم بهش
پرستو:تا یه ربع دیگه مانتو و روسری برات میارم
-خواهر فدات بشه
پرستو:خدانکنه عزیزم
پرستو سریع لباسامو آورد منم خداروشکر قبل از اومدن سایرین لباسامو عوض کردم
نویسنده:بانو......ش
@Hajish1372
🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرامه🚫
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@zoje_beheshti
بالاخره پاک کردن برنج و شستن مرغا و خرد کردن گوشت غذای نذری تموم شد
پاشدم حسینه رو جارو زدم همین که پامو از حسینه بیرون گذاشتم بیرون
صدای
بع بع اومد
گفتم باز سارای گوله نمک بازی در اورده
اما
همین که برگشتم با یه گوسفند بزرگ روبه رو شدم
جا و مکان فراموش کردم
دستام گذاشتم رو چشمام و فقط جیغ میزدم
وای من از سوسک و گوسفند درحد مرگ میترسم
قشنگ یادمه یه بار بچه بودم رفته بودیم روستای مامانی
در باز بود آقا گوسفنده جای خونه شون
اومد بود خونه مامانی من
من بدو گوسفند پشت من
من میترسم ازاین
وووووواااااایییی ملت به دادم برسید
بعداز ۵-۶دقیقه ملت اومدن
من هنوز تو فکر ۴سالگیم هستم
و فکر میکنم این گوسفند میتونه منو بخوله
سارا و مریم ،وحید و .....بدو بدو اومدن
منـ رفتم پشت سارا پنهان شدم
-سارا توروخدا این میخاد منو بخوله
کمک کن
سارا:کی میخواد بخورتت 😳😳😳
-این گوسفنده
سارا:خخخخخ
وای خدای من
😂😂😂😂😂
روانی
تو ۲۳سالته نه ۴سالت
خل جان
همه زدن زیر خنده اروم از پشت سر سارا رفتم کنار مظلوم بهشون نگاه کردم🙁
نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده :
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حرامه 🚫
ادامه دارد فردا ظهر❤️💙
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
@zoje_beheshti
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7453
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7466
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7473
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/7488
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/7504
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الصابرین
#رمان
#ازدواج_صوری
#قسمت_پنجم
آبرومـ رفت
تا شب هرکس گوسفند میدید
هرهر میخندید
ساعت۶بعدازظهر اومدن گفتن برنامه دهه دوم ،سوم محرم حتمی شده
-دهه سوم 😳😳😳
پسرخاله ما هیچ هزینه نداریم
الانـ سخنران دهه دوممون حسن آقاست
مداحـ هم دوباره محسن خودتون
دهه سومـ از کجا آخه هزینه بیاریم ؟
وحید:هزینه ندیدیم که
هئیت رفقیم میخواستن تعزیه ۱۰شب برگزار کنند جا نداشتن
گفتم بیان هئیت ما
اسم هئیت مارو هم میگن
پذیرایی هم انقدر نیست هزینه اش
منو صادق میدیم
-😕😕😕آبرومون نره
هیچی پول نداریم
مراسم امام حسینه
البته من چندتا سفارش کار دارم
اما فکر نکنم تا دهه سوم پولش به دستم برسه
وحید:تا حالاهم خود امام حسین یاری کرده
از این همه هزینه نذری ها ماهم فوقش ۱۰میلیون دادیم
نگران نباش
نویسنده :بانو....ش
@Hajish1372
🚫کپی فقط باحفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@zoje_beheshti
بالاخره شب تاسوعا شد
داشتیم غذاها رو میکشیدیم تو ظرف ها که
وحید صدام زد :خانم احمدی
-بله
برنامه شبت هست
-آره صددرصد
وحید :باشه
بعدش شروع کرد به صدا کردن برادر عظیمی
صادق جان
صادق داداش
یه لحظه بیا اینجا
۲۰۰-۲۵۰ظرف غذا بذارید کنار
ساعت ۸:۳۰-۹ بذارید تو ماشین خانم احمدی
برادرعظیمی:چشم
اون طرف من به سارا :سارا لطفا کش بنداز دور غذاها
سارا:پریا کار آسونتر نیست
-😂😂😂😂نه نیست
سارا:کوفت
وحید:پریا خانم بریم دختر خاله ؟
-بله
قراربود این غذاها رو ببریم یکی از روستاهای اطراف قزوین
شماره سحر دوستم رو گرفتم الو سلام سحرجان خوبی؟
ما داریم میایم روستا یه ربع -بیست دیگه اونجایم
سحر:باشه عزیزم
منو وحید به سمت روستا رفتیم
دیدیم سحر و همسرش آقاسجاد منتظر ما هستن
وحید کمک آقاسجاد کرد غذاها رو خالی کردن
-سحرجان بیا خواهر
سحر:جانم پریا
خم شدم از تو داشبورد یه پاکت دادم دستش
سحر این ده میلیون برای جهیزیه اون دخترخانم
سحر ببین هزارتومن از این پول هم برای من نیست
همش خیّرا دادن
راستی سحر دکترت چی گفت؟
-جوابم کرد
پریا برای اربعین میرم کربلا
اگه آقاهم جوابم کرد
دیگه به بچه دارشدن فکرنمیکنم
سحر وهمسرش ۷سال بود ازدواج کردن
اما نمیتونن بچه داربشن
حالا که میگه میخاد بره کربلا 😔😔😔😔😔
نویسنده :بانو......ش
آیدی
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حرامه 🚫
ادامه دارد🚶🚶
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
دهه اول محرم به لطف خدا و نگاه امام حسین و کمک خیّرها، عالی برگزار شد
ماهم خاک شیر شده بودیم
امشب شب شام غریبان آقاسیدالشهداست
یه بار تو یه مقتلی خوندم عصر عاشورا زمانی که همه مردای کاروان امام شهید میشن
اسبها روی پیکرهای پاک شهدای کربلا تاخت و تاز میکنن
تازه حرامی ها به فکر غارت کاروان امام میفتن
چادرها رو به آتش میکشن
و دخترک ها و زنان از ترس حرامی ها و آتش
در بیابان کربلا فراری میشن 😭😭
خانم حضرت زینب از صبح عاشورا کم مصیبت ندیده بود
حالا شب شام غریبان با حضرت ام کلثوم
دو خواهر در بیابان کربلا دنبال بچه ها میگردن
چقدر این مصیبت ها برای یه خواهر سخته
چقدر برای یه خانم محجبه سخته
وسط یه لشگر دشمن
بره اسارت
حال خانم حضرت زینب تمام بانوان متدین و مومن جهان درک میکنن
دهه دوم محرم شروع شد
و قرار بود تواین دهه با سارا از
بی بی حضرت بگیم
البته ۵روز اول مریم انجام میداد
۵روز بعد ما
ساعت ۱بود به سمت خونه راه افتادم
انقدر خسته بودم باهمون مانتو شلوار خوابیدم
گوشیم گذاشتم سرساعت ۵ صبح برای نماز
بعد نماز مثل خرس🐻خوابیدم
صبح بزور گوشی و مامان بیدار شدم
از اونجا که خیلی خسته بودم با آژانس رفتم هئیت 🚕
نام نویسنده:بانو....ش
آیدی نویسنده
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده 🚫
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@zoje_beheshti
بسم رب الصابرین
برادرا دیگ و اجاق گاز و.... بار وانت کردن بردن تحویل بدن
منم با چندتا از دخترا رفتیم تمام حسینه رو جارو برقی کشیدیم مرتب کردیم
شلنگ کشیدیم حیاط حسینه شستیم
که برای دهه سوم تمیز باشه
مرتب کردن وتحویل دادن وسایل چندساعتی طول کشید
بعدش دوباره برگشتیم خونه
رسیدم خونه شماره ساجده گرفتم
- الو سلام ساجده عروس خانم
ساجده:إه پریا اذیتم نکن دیگه
-تسلیم
ساجده اونروز خواب بودم
خب بگو ببینم چی میخوای
ساجده:یه نقاشی سیاه قلم از حضرت آقا
عباشون هم مشخص باشه
فقط هزینه دستمزد بهم بگو
-برو بابا مگه من از تو دستمزد میگرم
هدیه عروسیت
ساجده: نه پریا محمدآقا گفته این کار براش فرق داره
پس قیمتش بگو
-باشه لجباز
برم بوم بگیرم چندتا کار به جز نقاشی شما دارم
یا علی
ساجده :یاعلی
مانتو و روسری سیاه پوشیدم عاشقانه چادر سر کردم به سمت مغازه وسایل نقاشی حرکت کردم
نویسنده :بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Hajish1372
🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده 🚫
ادامه دارد....عصر❤️💙
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@zoje_beheshti