بسم رب العشق
پسرعمه گرام با جناب نمک جلو نشستن
ماهم پشت نشستیم
دم یه داروخانه پسرعمه زد رو ترمز ب جناب نمک گفت :سیدجان من داروهارو بگیرم بیام
جناب نمک :اخوی منم میام
پسرعمه :سادات همین الان اسپریت بزن
تا برسیم قرص هات بخوری
-باشه
اسپری زدم
رسیدیم روستا انقدر سرم به کار مشغول شد که یادم بره
داشتم با محمدی و جناب نمک حرف میزدم که صدای نفسام ناملایم بلند شد
بهار :سادات حالت خوبه
فقط تونستم با خس خس بگم ق....ر......ص....ا....م
بهار:یا جد سادات
محسن توروخدا ی آب بیار
محسن :آروم باش هیچی نیست
بهارم
خانمم هیچی نیست
قرصام خوردم
لیلا:زینب خوبی ؟
محمدی :خواهرموسوی خوب هستید؟
-بله خوبم
بهار.... منو...ببر...ی...کم...استراحت کنم
بهار:باشه خواهرم
تا عصری کمی دراز کشیدم بهتر که شدم زدم بیرون تا اطراف ببینم
#ادامه_داردعصر❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
دخترکوچلو تو رده سنی ۷-۱۲سال اومدن سرکلاس
سلام دخترای خوشگل
من اسمم زینب ساداتم
شماهم تک تک لطفا اسمهاتون بگید تا من باهتون آشنا بشم
خب دخترای خوشگلم اون خوشگل خانمی ک اسمش نرگس بود بیاد این دفترها بیان دوستاش پخش کنه
خب بچه ها کلاس اولی ها از یک تا صد بنویسند
دومی ها این تفریق ها
سومی ها هم جدول ضرب یک ،دو،سه
آفرین دخترای گلم
همشون کامل نوشته بودن کمی باهم کار کردیم بعد به همشون جایزه دادم
کلاس بعدازظهرمون با دخترای دبیرستانی بود بچه ها پیشنهاد دادن حلقه ببریم باغ
-بچه ها روستاتتون چندتا شهید داره
خانم ۷تا دوتا هم شهید گمنام داریم
حلقه که تموم شد از یکی بچه ها خواستم منو ببره پیش شهدا
امروز روز آخر اردو بود داشتیم جمع جور میکردیم که گوشیم زنگ خورد
-الو
پریسا :الو سلام سادات خوبی ؟
-مرسی ممنون تو خوبی ؟
پریسا:سادات جمعه میخوایم بریم منزل شهید اسدی
به دلم افتاد بگم تو هم بیایی
-ووووووااااااای مرسی پریسا
پریسا :خواهش عزیزدلم
کار نداری خواهر جان
-نه فدات بشم یاعلی
پریسا :علی یارت
بهار:چی شده ؟
-پریسا بود
بهار :خوب فهمیدم چی میگفت
-گفت جمعه برم قزوین بریم دیدار با خانواده شهید حجت
بهار:ای جانم
اردو تمام شد
دور شدن از یه گروه از آدمای باصفا سخت بود
#ادامه_داردعصر ❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی فقط به شرط هماهنگی با مدیر حلال است
@zoje_beheshti