هدایت شده از سخنان بزرگان
باتوجه به نزدیک شدن ماه 🌙مبارک#رمضان
و به نیت شفای تمام مریض کرونایی کلیک کن👇
اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ
الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ
وَافْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ.
فِيهِ الصِّيَامَ وارْزُقْنِی
حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَام
فِي هَذَا الْعَام وَ فِي كُلِّ عَامٍ
اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّه
لاَ يَغْفِرُهَاغَيْرُكَ يَا ذَاالْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ
نقره جات رضوان|جشنواره ویژه تا ۱۹فروردین 👆
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🎁
سلام بر بانـوان سرزمینم🧕🏻✋
خبـرهای خوبی براتون دارم😍
📣 فروش ویـــژهٔ چادرمشڪــے در ماه
مبارڪ #رمضــان با تخفیف ویژه با هر
خرید 40,000تومان تخفیف بگیرید🤩
🕊🌺قیمـت منــاسـب🌺🕊
🌺🌺کیفیـت عالـی🌺🌺
🌺⇩هدیه ویژه⇩🌺
😍40 هزار تومانی😍
لذتخرید در جشنوارهٔ مهمانیخدا😍👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
4_721038705925554920.mp3
5.14M
#ایده_معنوی
شرح دعای روز نوزدهم ماه مبارک #رمضان
〖آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)〗
🌸 #دعای_روز نوزدهم ماه مبارک رمضان 🌸
〖 اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِيهِ حَظِّي مِنْ بَرَكَاتِهِ وَ سَهِّلْ سَبِيلِي إِلَى خَيْرَاتِهِ وَ لا تَحْرِمْنِي قَبُولَ حَسَنَاتِهِ يَا هَادِيا إِلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ.〗
● خدايا در اين ماه بهره ام را از بركت هايش كامل گردان، و راهم را به سوى نيكي هايش هموار نما، و از پذيرفته خوبي هايش محرومم مساز، اى هدايت كننده به سوى حق آشكار.●
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#ایده_معنوی
شرح دعای روز اول ماه مبارک #رمضان
〖آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)〗
〖اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ〗
● خدايا روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده داری ام را شب زنده دارى شب زنده داران، و بيدارم كن در آن از خواب بی خبران، و ببخش گناهم را در آن اى معبود جهانيان، و از من درگذر، اى درگذرنده از گنهكاران.●
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از سخنان بزرگان
😈🤠
👹#رمضان با خانواده😹😻
❌واسه شوهرش به جای غذا براش،،،🤓💦🎃
☄سحری واسشون،،،🤪👻👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56
⛄️کلیپ #ایتا_ترکوند🤤💣👅☝️🏻
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
☝️من محسن قرائتی هستم
🔴از همهی هموطنان عزیز دعوت میکنیم تا در کانال《طب النبی (ص)》جهت مشاهده احکام تخصصی زناشویی، آموزش زناشویی اسلامی در ماه رمضان و درمان بیماریهای چون سرطان، کبد چرب، قند و فشار خون، ضعف قوای جسمی، سردمزاجی، زخم معده ، کم خونی ، کمردرد،ضعف حافظه، ایدز ، MS ، درد مفاصل و... عضو شوید و در ماه مبارک #رمضان کمال استفاده را ببرید.
🚿احکام غسل جنابت در ماه رمضان⁉️
🔥حکم رابطه با زنشوهردار چیست⁉️
❌شش باورغلط درمورد غسل جنابت‼️
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/79953942Cd5a2067649
💯اهل چاپلوسی نیستم واقعا جذاب ترین کانالی که در ماه رمضان حتما لازمتون میشه😊☝️🏻
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
☘:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷