هدایت شده از 💚اطلاع رسانی مذهبیون💚
🔴تشخیص بیماری های بدن از روی زبان👅
تا حالا میدونستید در طب سنتی میشه از روی زبان مزاج و خیلی از بیماری های بدن رو تشخیص داد⁉️😳
البته این یه کار تخصصیه، ولی توی این کانال چندتا از روشهای ساده رو گفته😍👌
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/621674550C0a8b7dee6c
تشخیص تمام بیماری ها از جمله؛ بیماری های #عفونی، مشکلات #کبد و #معده، بیماری های #ریوی و #کلیوی و #قلب، مشکلات دستگاه #گوارش، کمبود #ویتامین ها، #آنفولانزا و.....
✨﷽✨
🏴غم حسین (علیه السلام)
✍همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و مزاج انسان به شدت از حالات روانی تاثیر میپذیرد.
اندوه و غم حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف حرارت غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی ماساژ و ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴غم حسین (علیه السلام)
✍همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و مزاج انسان به شدت از حالات روانی تاثیر میپذیرد.
اندوه و غم حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف حرارت غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی ماساژ و ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴غم حسین (علیه السلام)
✍همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و مزاج انسان به شدت از حالات روانی تاثیر میپذیرد.
اندوه و غم حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف حرارت غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی ماساژ و ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴غم حسین (علیه السلام)
✍همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و مزاج انسان به شدت از حالات روانی تاثیر میپذیرد.
اندوه و غم حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف حرارت غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی ماساژ و ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴غم حسین (علیه السلام)
✍همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و مزاج انسان به شدت از حالات روانی تاثیر میپذیرد.
اندوه و غم حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف حرارت غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی ماساژ و ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تست هوش و ترفند
هر کس آنلاینه #قلب زیر رو لمس کنه یک سر به این کانال بزنه 👇😍
😍👍معدن کلیپای سمی و سوژه های خفن
کلیپ: #طنز، #جوک ، #سرگرمی 😂
😍تا نبینی باورت نمیشه 😂😂😂
بزن رو قلب دلت شاد شه😊😍👇
🔴 🔴 🔴 🔴
🔴 ✨ 🔴 🔴 ✨ 🔴
🔴✨✨ ✨ ✨ ✨🔴
🔴✨✨ 🔐✨✨🔴
🔴✨ ✨ ✨✨🔴
🔴✨ ✨✨🔴
🔴 ✨ 🔴
🔴
کانال ماه تابان
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷