eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تست هوش و ترفند
کار در منزل با تسویه روزانه 💵💵 💰کسب درآمد روزانه ۵۰۰ الی ۲ میلیون از طلا بدون سرمایه در منزل بهمراه پشتیبانی رایگان ⭕️مناسب خانم های خانه دار؛ دانشجویان؛ کارمندان به عنوان شغل دوم و افراد جویای کار؛ بدون نیاز به دانش قبلی با هر سطح سوادی ✅یــک فرصـت اسـتــثـنـایــــی✅ بزن رو لینک زیر و نمونه درآمدهای اعضای کانال رو ببین😳👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3525575268C7322d0963f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼زيباترين سلام دنياطلوع 🌺خورشيد است، 🌼آن رابدون غروبش تقدیمتان میکنم 🌺برایتان قلبی خالی ازبغض وکدورت 🌼چشمی بینا،ذهنی‌ آگاه و روشن، 🌺ولحظاتی ناب آرزومندم... 🌼سلام صبح دوشنبه تون بخیر 🌺سفره هاتون همیشه رنگین☕️
🌱🍃 تغيير كردن و جوانه زدن را به فردا موكول نكنيم! 🌞🌻 هر صبح كه از خواب بيدار مى شويم ، امروز است ! يكى از همين امروز هاست كه بايد خواست ، ايستاده ، نشسته ، سينه خيز ... ! 🌿 بايد قدم گذاشت در مسيرى كه سالهاست ما را صدا مى زند و ما نديده اش مى گيريم ... اکنون همه ی درها گشوده شده اند و خیر و برکت بی پایان نزدم آمده است. ❤خداوندا سپاسگزارم❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸هر صبحِ خدا یک غزل از 🩷دفتر عشق ست 🌸سرسبزترین مثنوی 🩷از منظر عشق ست 🌸هر صبح سلامی 🩷به گل روی تو زیبا 🌸چون یاد گل روی تو 🩷یادآور عشق است 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
❌🔞ورود افراد زیر هجده سال ممنوع🔞❌برترین و با اعتبارترین کانال ایتا در حوزه‌ی مشکلات جنسی آقایان، دیابت و ترک اعتیاد 🚧مشکلات زناشویی آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧 ⛔هشدار جدی برای تمام آقایان ایران⛔ آقایون برای درمان بیماری‌های جنسی حتما لینک پایین را مشاهده نمایید 👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/994312504Ce057a8402e ✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی✅️ برای شروع روند درمان سریعا فرم زیر را پر کنید تا مشاورین کلینیک باهاتون تماس بگیرند👇👇👇 https://formafzar.com/form/c5jib
هدایت شده از تست هوش و ترفند
❌ فوری "مشکلات جنسی آقایان" درمان شـد ❌ ⭕زندگی خیلیارو حکیم با درمان این مشکلات نجات داده😍😍😍🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/994312504Ce057a8402e 💥🔞🚷 ورود مجرد ها ممنوع 🚷🔞💥
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... 🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
. 🌺 دعا برای موفقیت در کنکور و امتحانات کنکوری ها حتما توجه کنید 👈 اگر شخصی بخواهد در کنکور و یا مصاحبه استخدامی به موفقیت برسد و قبول شود این ذکر و دعا و دستورالعمل بسیار موثر و مجرب می باشد👇 💞 ذکر مجرب و بهترین توسل 💕 💕 ذکر مجرب و بهترین توسل 💕 💕 ذکر مجرب و بهترین توسل 💕 حتما انجام بدید تاثیرشو ببینید😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2446787117C0234deb0dc .
هدایت شده از تست هوش و ترفند
👈 کار سازترین و سریع السّیرترین توسل اگه مطمئن نبودم نمی‌گفتم 😳 کاملا داریم که تضمینی تجربه شد 🔴 آیت الله و بزرگ همدانی می‌فرمود اگه یه حاجتی داشتید و این عمل را انجام دهید من پاش هستم و به قطع و یقین می‌گفت تضمین ذکر پای بزرگ همدانه 📿👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2446787117C0234deb0dc
تصویری از مقایسه اندازه پنجه عقاب تاجدار با مشت انسان! جالبه بدونید عقاب تاجدار تنها پرنده ایه که انسان رو به عنوان شکار میبینه و میخواد شکارش کنه! ‌‌‎‌‎‌‌©
اولين فردى كه صفر را اختراع و وارد اعداد كرد و براى آن اعمال رياضى را تعريف كرد خوارزمى بود خوارزمى را پدر جبر ميدانند و همچنين سده نهم ميلادى را "عصر خوارزمى" مينامند ‌‌‎‌‎‌‌
حاجت روایی سه روزه با ختم آیت الکرسی ❌ در عرض سه روز حاجات خود را برآورده کنید 😍👇🏻 ذکر های مجرب برای زیاد شدن رزق روزی 💸 ذکر های مجرب برای زیاد شدن حافظه 💎 ذکر های مجرب برای عزیز شدن نزد خانواده همسر💫 ذکر برای رهایی از مشکلات و سختی🌱 معجزات آیت الکرسی اونم توی سه روز فقط 😱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4020765125C1c33b0081c
هدایت شده از تست هوش و ترفند
⚫️ آیت الکرسی 🔹فقط یکبار این ختم رو بخون و به عشق خود برسید و حاجت بگیرید 💸 برای ثروت و برکت بخوانید با این ختم به خواسته هاتون برسید ⭕️فقط تا امشب وقت دارید شروع کنید 👌خیلی حاجت میده👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4020765125C1c33b0081c
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... 🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
❌️ فوت دردناک دختر بچه تبریزی❌️ اوایل خدمتم تو بیمارستان امام رضای تبریز بود نزدیکای اذان ظهر بود که مادری دختر ۳ ساله ای به بغل سراسیمه وارد اورژانس شد از شدت گریه توان حرف زدن نداشت و بچه تو بغلش کبود شده بود سریع بچه رو گرفتم زن بیچاره همونجا کف اورژانس ولو شد بچه رو تخت خوابوندم و مشغول معاینه شدم دهنشو که باز کردم با چیزی که دیدم چشام از حدقه زد بیرون خدای من این چیه😱 ... ادامه داستان..🤦‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1364656341C65395a2ffd
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🩸گروه خونی شما چیست؟ روی گروه خونی خودتون کلیک کنید و ببینید چه شخصیت و نیازی دارین. سرنگ ها رو لمس کنید😱👇 O+💉 O-💉 A+💉 A-💉 B+💉 B-💉 AB+💉 AB-💉 🩸این تشخیص رفتار و شخصیت کاملا علمی است خواهشا اشتباه نزنیدظرفیت ۴۳نفردیگه.
کانال ماه تابان
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_سوم 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشک‌هایم ب
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... 🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
هدایت شده از گسترده | برند🎖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موی سفید رو توی آیینه دیدم .... آهی بلند از ته دل کشیدم .... . . . داستان سفیدی مو مجری در برنامه ی زنده✅😱 جهت کسب اطلاعات بیشتر لینک زیر را لمس کنید👇 https://1ta100.ir/qu-ads/1170 https://1ta100.ir/qu-ads/1170
هدایت شده از تست هوش و ترفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️با این روش دیگه استفاده از مداد و ریمل بی معنیه‼️ بدون تتو و کاشت ابرو ها و مژه هاتو پرپشت کن 🧏‍♂️ این روش باعث شد همه ی کلینیک ها جمع کنن😱 جهت اطلاعات بیشتر لینک زیر را لمس کنید 👇 https://1ta100.ir/qu-ads/1169 https://1ta100.ir/qu-ads/1169 https://1ta100.ir/qu-ads/1169
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خـــدایـــا ⭐️در این شب زیبای بهاری 💫بهترین ها و زیباترین‌ها را ⭐️برای دوستان و عزیزانم 💫از درگاهت خواهانم ⭐️خدایا تو را قسم به بزرگیت 💫قلبشان را خوشحال‌ ⭐️و ســـرشـــار از 💫آرامش و خوشبختی‌ کن ⭐️خدایا چشم به راه 💫رحمت الهی‌ات هستیم ⭐️الهی خوان کرمت بر ما ببخشای 💫آمیـــن ⭐️شبتون آروم و در پناه خدا
تا حالا شده بخوای ورزش کنی اما ندونی پیش چه شخصی بری؟!🤔 و اصلا نتونی به اون شخصی که میخوای زیر نظرش ورزش کنی اعتماد کنی؟😱 میخوام بهتون یک مربی ورزشی مذهبی، باتجربه و کار بلد معرفی کنم، آماده‌اید؟😍 سکینه یزدانی کارشناس ارشد آسیب شناسی ورزشی و حرکات اصلاحی از دانشگاه تهران👩‍🎓 https://eitaa.com/joinchat/3965125001C3f280a6e16
هدایت شده از تست هوش و ترفند
‼️خانمی که با یک جلسه تمرین درد زانوهاش برطرف شد‼️ 😍😱 . اگر فکر میکنی با آسیب نمیتونی ورزش کنی همین الان بیا اینجا 👇👇 https://eitaa.com/yazdani_fit/97 https://eitaa.com/yazdani_fit/97 فقط با یک ماه تمرین این همه نتایج خفن گرفته 😍💪
🌸زندگے یعنے: 🍃دیدن لبخند عزیزانے ڪہ دوستشان داریم 🍃زندگے یعنے شادے هاے 🌸بے دلیل و خندہ هاے از تہ دل 🌸زندگے یعنے خاطرہ هاے یواشڪے ڪه 🍃ثانیہ ها لبخند را بر لبانمان جارے مے سازد 🌸زندگے یعنے صداے قهقہ ڪودڪان 🍃یعنے دیدن هر صبح و شام ... 🌸زندگے یعنے آرامش 🌸یعنے سادگی... زنــــــــدگی 🌸🍃یعنے باور داشتہ باشیم امروز چہ زیباست🌸🍃
هدایت شده از پروفایل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانم از هـمین صـبح زیبـا🕊🌸 از این گنجشکانی که رقصان آواز میخوانند که امروز🕊🌸 روز خوبیست و بی شک معجزه ای در راه است🕊🌸 با آرزوی بـهتریـن معجزه هـا 🕊🌸 صبحتـون بخیر و شـادی🕊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨خــــدایــــا " 🌸✨بخشندگی از توست.. 💖✨عشق در وجود توست.. 💖✨با توکل به اسم اعظمت و خالق 🌸✨این روز عزیز آغــاز مــی‌کـنــیـم 💖✨مــهـــربــــانــــا " 🌸✨عشق و بخشندگی را به ما بیاموز تا 💖✨همیشه مهربان باشیم و مهربان بمانیم 💖✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌸✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو