فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هنوز هم امید در
☀️صبح های زمین قدم میزند
☀️امروز با دلی سرشار از امید
و ایمان به خدا
به زندگی سلام بده🍁☺️✋
#روزتون_پربرکت🌼
🌸ســـ😊ــلام✋
🌺صبح دوشنبه تون
🌸به زیبایی گلهای بهشتی
🌺آرزو میکنم هر چه صفای دل
🌸سلامت تن,عشق پاک
🌺و اجابت دعاست
🌸از آن شما مهربانان باشد
🌺 #صبحتون_با_طراوت
هدایت شده از تبلیغات گسترده ایتا
فقط خانمهایی که میخوان پوستشون مث پوست بچه باطراوت بشه بیان❤️👇
دیگه بسه جلوی آئینه حسرت خوردن ! بدون بوتاکس و تزریق و درد سر پوستتو ۱۰ سال شادابتر کن😍 یه پوستی واسه خودت بساز که مثل ماه شب چهارده بَل بَل بزنه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1456996374Cb87225b508
دیگه نمیخاد با پنکک و کرم پودر لک و چین و چروکاتو واسه کوتاه مخفی کنی😢 بیا بهت راهکار بدم بدون آرایش شبیه عروس شو
با #5سال سابقه خدمت کردن 😎😎 وکلی رضایت از کیفت محصولات 👌
#برای_دیدن_عکسهای قبل وبعد مشتریها فقط کافیه روی لینک بزنید 👱♀👩👩👩💃💃💃
هدایت شده از سخنان بزرگان
عُـــــــــمرم تباه شد بسکه رژیم گرفتم دو کیلو کردم باز ولکردم چهار کیلو برگشت! 😐😩 یا از گشنگی هلاک میشدم یا بعد یمدت دچار استپ وزنی میشدم 😢 از وقتی اینجارو پیدا کردم همه میگن توروخدا بگو چیکار کردی اینهمه لاغر شدی😉 رازش اینجاست😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1456996374Cb87225b508
داستانی بسیار زیبا
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست! !!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تبلیغات گسترده ایتا
✅بزرگ ترین مدلباس ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸از طرح های لباس داخل #ویترین ها خسته شدی؟!
🛍🛍🛍🛍🛍
🌸زیبا ترین مدل های لباس
نمیدونی هنگام خرید چه لباسی بخری؟!
🌸زیباترین مدل های #کیف و#کفش
🌸نمیدونی چطوری #خرید #اقتصادی داشته باشی ؟؛
💞💞💞💞💞
🌸بیا اینجا #جدیدترین و #شیک ترین 🌸اینجا کانال ایده است اما ایدها ی زیبا وجذاب
📣📣📣📣📣
https://eitaa.com/joinchat/2838560887Ca459476abe
هدایت شده از تست هوش و ترفند
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی
در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه
دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار
از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت
كه اگر خود را كنار نمیكشیدم،
خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم
همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه
آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطاییانجامندادم
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد،
حتی یک تفکر منفی میتواند
تاثیری منفی ایجاد کند...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تست هوش و ترفند
- مگه بهت نگفتم از امروز با حجاب کامل باید بیای شرکت. این چه سر و وضعیه؟
نگاهم و به مانتوی بادمجونیش که علاوه بر کوتاه بودنش با یه کمربند کیپ تنش شده بود ویه مشت پرکلاغ که چتری ریخته بودتوصورتش دوختم.
اخمام بیشتر تو هم فرو رفت.
- لباس فرمت کو؟
فکرکردی خونه خالست هرجوردلت بخوادمیای سرکارررر؟؟؟
https://eitaa.com/joinchat/3838836853C03082d27dc
کانال ماه تابان
- مگه بهت نگفتم از امروز با حجاب کامل باید بیای شرکت. این چه سر و وضعیه؟ نگاهم و به مانتوی بادمج
دختره شب توشرکت باپسره تنهاگیرمیوفتن😱😱
اماپسرمون خیلی جنتلمنه😂
ولی دختره چهارتالاستیک پسره روپنچرمیکنه😳😳
وای وای بدبه حال دختره دراینده بااتفاقاتی که این پسره به خاطرتلافی کردن کارش سرش میاره😥😥
:
#یک_داستان_یک_پند
استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد #فاطمی نیا نقل می کنند از زبان #علامه جعفری و او از زبان #آیتاللهخویی، که:
در شهر خوی حدود 200 سال پیش #دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد #مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام #علیباباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا #حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که #همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در #امانتی که به من سپرده بودی #خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک✨
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد✨
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•