eitaa logo
به هوای سیل
82 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم از قسمت چهاردهم از واژه های گمشده❤️✋
قسمت چهاردهم🔰 گالیله از روم رفته بود و دیگر هم برنگشت. لقمان هم دیگر در دهان هیچ کس فلفل نریخت. لقمان تا به حال در دهان هیچ کسی فلفل نریخته و تمام این ها برای ادب کردن آنها بود. فیثاغورث و ارشمدیس رفتند تا بوگاتی را بیاورند و رنگ زرد بکنند وبروند توی تاکسیرانی شهر تیسفون و حومه. ولی ژولیوس گفت هر جایی بخواهید بروید خودم با ارابه ام می برمتان. ارشمدیس گفت: - قربان! ارابه شما دیگه قابل استفاده نیست و بچه های مدرسه ما را مسخره می کنند. دوما اینکه اگر برف بیاید دیگر نمی شود این ارابه را سوار شد. همونجور که می دونید برفاهای روم خیلی سنگین است. روم پر از برف شد. همه سینه خیز روی برف می رفتند پای کسی به زمین نمی رسید. مردم رفتند لباس گرم بخرند. تیسفون پر از برف شد. بوگاتی زیر برف ها مانده بود. اوراق اوراق. همه جایش زنگ زد. سرباز نازی برنویش را از نفت بیرون آورد و نگاهش کرد هیچ جایش زنگ نزده بود. نازی تفنگش را به سازندگان بوگاتی نشان داد و گفت: - خاک بر سر همه تون. حتما باید هیتلر بالای سرتون باشه. لاشه بوگاتی همانجا ماند. ارشمدیس و فیثاغورث هم دیگر نتوانستند سر همش کنند. سالها گذشت. ارشمدیس مُرد. فیثاغورث مُرد. لقمان مُرد. بقراط و جالینوس مردند. رستم و زال مردند. حکیم فردوسی مرد. دخترکان واژه ها را روی برف ها پیدا کردند. واژه ها تازه از آسمان باریده بودند. تمام واژه ها پیدا شدند. هفتاد تا واژه را ریختم توی کوزه و کوزه را انداختم رو دوشم و از میان برف ها راه افتادم به سمت قله. 🌀 @havaseil
به هوای سیل
اینم نظر یکی از دوستان نویسنده... نویسنده خداحافظ ابراهیم و طوبیقا و کفرناحوم و حلال ممنوع و ...
هدایت شده از کفرناحوم
کفرناحوم مجموعه روایاتیست استنباطی از حضرت عیسا علیه السلام که در مقابل عیسایی که در انجیل شراب میخورد و خودش را خدا میداند و به هیچ کاری کار ندارد و آخر کار هم مصلوب از دنیا میرود http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
هدایت شده از کفرناحوم
از بیابانی در حال گذر بودند ، که بسیار کم آب و علف بود . یوحنا پیش از همه چشمش به لاشه ی سگی افتاد که لاشخور ها شکمش را دریده بودند ، و مگس ها دور و برش بسیار بودند...بی آنکه بفهمد به حالتی که اشمئزاز از لب هایش بیرون میریخت داد زد : استاد... چه قدر مگس ... و هر کدام چیزی گفتند ... یکی گفت : بوی بدی دارد ... آنیکی گفت : چیزی ازش نمانده ، شیرازه ی حیوان از هم پاشیده و دیگری بینی اش را گرفت و رد شد و عیسا تاملی کرد و گفت : مگس ، زخم را میبیند و فقط بر آن مینشیند ... شما ، چون او نباشید ... زیبایی های هر چیز به فطرت شما نزدیک تر است ، آنرا ببینید و خود را به هیچ و پوچ میازارید... یهودا که پیش از همه گام بر میداشت ، برگشت دستش را سایه بان چشمش کرد ، همین که عیسا به او رسید با صدایی بلند که بی شباهت به فریاد (اعتراض) نبود گفت : استاد... زیبایی این لاشه ی متعفن در چیست ..!؟ و عیسا همانطور که عصا به زمین میزد و میرفت ، لاشه پشت سرش بود ، و بی آنکه به جسد نگاهی کند گفت : دندانهایش ... ببین یهودا ، چه قدر سپید و مرتب است ... آیا این دندانهای زیبا چیزی جز آن یگانه را بخاطرت میآورد تا روح یک سرگشته را به او رهنمون سازد...؟ چند لحظه ای گذشت و یهودا دید متّی صدایش میکند ، همه رفته بودند ولی او غرق در سپیدی و نظم دندان های حیوان بود ... http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
قسمت پانزدهم🔰 ...و از میان برف ها راه افتادم به سمت قله. کشتی بزرگی روی برف ها شناور مانده بود. یک نفر از توی پنجره سرش رابیرون آورده بود. چند نفر روی کشتی ایستاده بودند. گفتم به کجا چنین شتابان؟ گفتند: - کوه قاف - صبر کنید من هم می آیم. کشتی به راه افتاد. من هم همراهشان رفتم. هوا که خوب شد کشتی هم به زمین نشست. از آنها خداحافظی کردم و به دنبال کوه قاف از کنار نهر فرات و نخلستانهای کوفه گذشتم. کنار نهر نشستم و کوزه را گذاشتم کنار خودم. کوزه افتاد در نهر ولی همانجا وسط آب شروع کرد به غوطه خوردن مثل هندوانه ای که برای سیزده به در انداخته باشی اش توی آب تا خنک شود. کوزه را برداشتم تا راه بیفتم. آب از سر و روی کوزه می چکید. گذاشتمش داخل خورجین و افسار گوزن را گرفتم و راه افتادم. وقتی از کنار فرات بلند شدم سیمرغ ها آمدند تا آب بخورند. هر قلپ آبی که می خوردند سرشان را به آسمان بلند می کردند و آروغ آتشینی می زدند که دل آسمان برایشان کباب می شد. سیمرغ ها شبیه اژدها شده بودند. یکی از آنها گفت: - واقعا برات متاسفم. تو هنوز فرق اژدها و سیمرغ رو نمی دونی. مهمتر از اون اینکه، داداش من ققنوسم! بابا به پیر به پیغمبر من ققنوسم! نمی دانم چه گیری داده که ققنوس است. آخر یکی بگوید اصلا به من چه! یکهو پاپ سرش را آورد در قاب تصویر و گفت: اصلا به من چه! لقمان از همان پشت یک مشت فلفل ریخت توی دهانش. راه افتادم. کشتی از دور کوچک و کوچک تر می شد. جاده ای خاکی که دوطرفش درخت های نخل افراشته و زیبا بود. همه چیز آرام بود گوزن داشت برگ های نخل ها را می خورد و پشت سر من می آمد نخل هایی که هر کدام سی چهل متر ارتفاع داشتند و من نمی دانم قد گوزن چطور به آن بالا می رسید. 🌷 @havaseil
هدایت شده از  نهج البلاغه 🇮🇷
4_6010188547519152282.mp3
2.84M
🌺 مناجات بسیار زیبا و دلنشین 🌺 تقدیم به #امام_زمان (عج) ❤️ جهان بی تو 🎤 حامد #جلیلی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @nahjol_balagheh ┄┅─✵🌺✵─┅┄
به هوای سیل
🌺 مناجات بسیار زیبا و دلنشین 🌺 تقدیم به #امام_زمان (عج) ❤️ جهان بی تو 🎤 حامد #جلیلی #اللهم_عجل
شهادت امام جواد علیه السلام رو به امام عصر تسلیت عرض می کنیم. آجرک الله ای صاحب زمان و زمین.🏴 قبله عالم، قطب عالم ای آخرین قافیه شاه بیت آفرینش، بیا.🌷
واقفی قسمت شانزدهم🔰 نخل هایی که هر کدام سی چهل متر ارتفاع داشتند و من نمی دانم قد گوزن چطور به آن بالا می رسید. مرد عربی آمد و به گوزن گفت: تو دست زرافه را از پشت بستی. گوزن نفهمید .مرد به فارسی گفت: گوزن نفهمید. به انگلیسی گفت: گوزن نفهمید. به رومی گفت: گوزن نفهمید. مرد عرب یک زرافه را آورد و دست هایش را از پشت بست. زرافه روی دوپای عقبش ایستاد. مثل یک انسان متمدن که روی دوپایش راه می رود گوزن باورش نمی شد قد زرافه به نخل ها رسیده باشد. هردو، برگ های نخل می خوردند. یک طرف جاده سواحل خلیج فارس بود و طرف دیگر کوه های پر از برف سیبری که اسکیموها از سرمای قطب به آنجا آمده بودند و تزار روسیه داشت بینشان داس و چکش پخش می کرد. به ایستگاه بازرسی رسیدیم. من عکسی نشان دادم که از روی عرشه کشتی سلفی گرفته بودم. سلفی با آب. فقط قله ها پیدا بودند. کشتی روی آب افتاده بود و فقط قله ها از زمین بیرون بودند. مامور اول پرسید نامت چیست؟ گفتم: او. گفت به کجا چنین شتابان: گفتم به قاف می روم. در پی خودم هستم. هر دو سری تکان دادند و نگاه ظالم اندر سفیهی بهم انداختند و گفتند: - کنار آن پل بایست تا صبح دولتت بدمد. هر چه ایستادم صبح دولتم ندمید. یعنی اصلا ظهر یا بعد از ظهر و شب دولتم هم ندمید چه برسد به صبح. زرافه گفت: - داداش بدی خوبی دیدی حلال کن. و خودش را پرت کرد در دره ای که پل روی آن کشیده شده بود. زرافه دراز شد و دراز شد. مثل یک نوار باریک، شبیه یک مو باریک. داشتم فکر می کردم شاید همین صبح دولتم باشد. رنگش که زرد بود . دمیده بود در خودش و دراز شده بود. رفتم به مامور ها گفتم که آیا همین زرافه، صبح دولتم نیست که دمیده شده؟ گفتند: - کجا می خوای بری، باش کارت داریم. گفتم خب چه کار کنم؟ نگاهی به من کردند و گفتند: 🌕 @havaseil
سلام به همگی بسم الله آقا این موزیک ویدیو رو دیدم... به نظرم یه دسته وقتی این کارو میبینن به سادگی این گروه میخندن که چقدر ابلهانه میخوان شهادت رو مصادره کنن گروه دوم خیلی ذوق می کنن که ابی هم داره حرفای اونا رو میزنه و چهل ساله همش دارن میگن جنگ و حزب اللهی های جنگ طلب و سو استفاده گر و ... دسته سوم هم که کلا همیشه گیج هستند اینجا هم گیجن نمی تونن تشخیص بدن این ابی عزیز ما چی می خواد بگه... در واقع جریان چروکیده فراری بعداز چهل سالبهاین نتیجه رسیده که بابا چهل سال لگد زدیم به ارزشهای این مردم دیدیم ثمرش را حالا بریم آرمان هاشونو مصادره کنیم تا ببینیم ثمرش را... ثمره اش هم اینه که به زودی جوانان برومند ایران زمین یک مشت خیلی خفن گره می کنن ولی... ولی چون کار تخصصی و گروهی وتشکیلاتیشون ضعیفه آخرشم آقا باید خفه شون بکنه... در مورد این موزیک ویدیو بگم که داستان داره یعنی چی؟ یعنی از همون اول با یه ابهام شروع میشه و درگیرت می کنه... حالا داستان چیه؟ داستان سلول بنیادین رسانهاست برای تاثیر گذاری...یعنی الان راز بقا هم بخوان بسازن اول یه بچه نهنگ نشون میدن بعدش تو همزادپنداری میکنی با نهنگه بعدشم برات مهم میشه و عشق آغاز می شود...😊 پیشنهاد من اینه که تا دوستان داغ هستند برن حوزه هنری واحد آفرینشهای ادبی و توی کلاسهای داستان نویسی شرکت کنن... خودم چهار سالهدر ارتباطم دیدم ثمرش را...دیدم که میگم...😊😍 حاج ابی کارت خوب بود ولی المومن کالجبل الراسخ....😊☺️ @havaseil
قسمت اول به هوای سیل. جهت یاد آوری😊