eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
895 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃♥️ سلام امام زمانم ♥️🍃 🌸🌾 ای کاش جهان برای ظهورتان بیتاب میشد 🌸🌾 ای کاش تمامی دل های دردمند و بیقرار، شما را از خدا می خواست ... 🌸🌾 ای کاش زمین و زمان، یکصدا دعای فرج می خواند ... 🌸🌾 ای کاش خدا شما را به ما بازرساند ...که غیر از حکومت عدل گستر شما امید نجاتی نیست ... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
مادر شهید: +نرو بمان! مخواهم پسرم عصای دستم باشد _باشه هر چه تو بگویی فقط یک سوال میخواهی پسرت عصای دست این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ هیچ نگف و با اشک بدرقه اش کرد رفت و شهید شد...... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
پیامبࢪاڪࢪم(ص): امت من،خوش اخلاق تࢪین و ڪم مِهریه تࢪین آنان هستند. " ،سَبُڪ ترین آن است." ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌱 تصور کن خدا با اون عظمتش دوسِت‌داره...💗 ♥️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دانلود اجباری🔴 دعایی که اگر شخصی یک دفعه آن را بخواند تا روز قیامت صواب این داعارا برای او می نویسند و اورا از آتش جهنم حفظ میکنند و اورا به بهشت میبرند و.....باعث میشود تمام گناه های او بخشیده شود.... . ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
حسین یکتا: بچه ها! عصر، هالییوده، عصر اینترنته عصر دهکده جهانیه عصر بمبارون و عقول و قلوب بچه هاست امروز تو چه جوری میخوای فتحش کنی؟ با کدوم نفس مطمئنه؟ با کدوم نماز شب؟؟ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
: عـــجب زمونه ای شده😏 دهه 70یها دنبــــال شـــــــــهادت هستن.❤️ امـــــا 70سالها دنبال ثروث😒 (خدایا مرگی نصیبمان کن که همه حسرتشو بخورن) سهم شما5صلوات برای شـــــهید مدافع حـــرم شهــــید محــــسن حججی❤️❤️❤️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
mahdi-ranaee-haram-hossein(128).mp3
13.53M
حرم، حسین چه جوری دلت میاد نرم😔💔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
تلنگـــــــر🔨 ڪدام یڪ از ما تأخیر ظهور امام مهدے(عج) را جدے گرفتیم⁉️⁉️ ڪدام یڪ از ما از دورے امام مهدے(عج) دلگیر شدیم⁉️⁉️😞😓 اصلا چند درصد عمرمان را بہ فڪر و اندیشہ امام مهدے(عج) سپرے ڪرده ایم و براے دَرمان این دَرد راه یابے ڪردیم⁉️ میدانم سراغ دارید بسیارے را بہ خاطر عشقش افسردگے گرفتہ و بارها بہ خودڪشے دست زده..... اما ، سوالم این است ڪسے را سراغ دارید ڪہ بخاطر مولاجان خواب و خوراڪش مختل شده باشد⁉️⁉️😞 ما چقدر بہ فڪر یوسف زهرا(س) هستیم..... چند درصد از ذاڪرین اهلبیت(علیه السلام)در عزاهاے متعدد حضرت اباعبدالله(علیه السلام)مراسماتشان را بہ نیت تعجیل فرج برگزار میڪنند.....⁉️⁉️ و نمیگویند برنامہ برهم میخورد❗️❗ اگر قلم و ڪاغذے را بدهند و بگویند آرزویت را بنویس تا مستجاب شود چند درصد از ما ظهور امام مهدے(عج) را مےنویسیم⁉⁉ بیائیم و دلمان را از این پس از هجر امام مهدے(عج) بگریانیم و اعمالمان را هدیہ بہ حضرت حجت(عج) ڪنیم..... بخاطرش ببخشیم..... بخاطرش برویم..... بخاطرش بخریم..... بخاطرش عزا نگهداریم..... بخاطرش بخوانیم..... بخاطرش بگوییم..... بخاطرش برخیزیم..... بخاطرش نَفس بڪشیم..... نظرت چیست....⁉⁉ چند درصد از ما عهد مےبندیم....⁉⁉ عاشق واقعے یعنے بخاطر عشقش از خود بےخود شود..... چند در صد از ما ڪہ میگوییم {أنا مُنتظرالمَهدے (عج) } راست است⁉⁉ کمی به خودمون بیایم😭🌹 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫خۅآـہݜ‌مێڪݩم‌ڴݪݦ∫ ࢪضآیٺ زھࢪآ‌ݕآݧۅ۲♡⇨ ݕݦونے‌ݕࢪآمۅݩ√
تلنگر پدري فرزند خود را خواند. دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت: فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و كثيفش نكردي؟ پسر با تعجب پاسخ داد: چون معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد. پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگهدار، چون معلمی هست هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد. ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✨ أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ يَرىٰ ﴿۱۴﴾ ✨ « آيا انسان نمي داند كه خدا او را مي بيند؟ » 📖سوره علق/آیه 14 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
∫خۅآـہݜ‌مێڪݩم‌ڴݪݦ∫ ࢪضآیٺ زھࢪآ‌ݕآݧۅ♡⇨ ݕݦونے‌ݕࢪآمۅݩ√
شعری که بر زبانش جاری بود 🍂آن ڪس ڪه را شناخت جانـ❣ را چه ڪند 🍃فــرزند و عــیال و را چه ڪند 🍂 ڪـــنی هــــر دو جهانش بخـــشے 🍃دیـــــــوانه ڪه شد هر دو جهانـ🌍 را چـــــه ڪـــــند⁉️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
9.mp3
10.18M
زبان حال حضرت زهرا (س) با رسول الله (ص) دو چشم بی رمق وا کن پدر جان 🎶با نوای گرم حاج محمود کریمی ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به وقت رمان🌺
🔹رمان... 🌷پارت_نود_و_ششم🌷 بعد از مدت ها میخواستم برم بیرون. یک ساعتی با خودم درگیر بودم ... این‌بار نمیخواستم سوار ماشین شم و برم تو جمع چادری‌ها و از اونجاهم سوار ماشین بشم و بیام خونه ! نگاهم رو نوشته ی میز آرایشم قفل شده بود و دلم سعی داشت ثابت کنه که زیبا بنظر رسیدن ، یک علاقه ی سطحی نیست ! عقلم هم این وسط غر میزد و با یادآوری رسیدن به تمایلات عمیق ، میگفت " تو ابزار ارضای شهوت مردا نیستی ! " کلافه سرم رو تو دستام گرفتم و پلک‌هام رو به هم فشار دادم. از اینکه زور دلم بیشتر بود ، احساس ضعف میکردم. تصمیم گیری واقعا برام سخت بود ! از طرفی عاشق این بودم که همه نگاه ها دنبالم باشه ، و از طرفی وسوسه ی رسیدن به اون اوج لذت ولم نمیکرد ! اگر این لذت ، پست و سطحی بود ، پس اون لذت عمیق چی بود !؟ ولی باز هم زور دلم بیشتر بود ! سرم درد گرفته بود. زیرلب زمزمه کردم " کمکم کن! " و بدون مکث از اتاق بیرون دویدم !! نمیدونستم از چه کسی کمک خواستم ، ولی برای جلوگیری از دوباره وسوسه شدن ، حتی پشتم رو نگاه هم نکردم و با سرعت از خونه خارج شدم ! ساعت سه ، تو خیابون خیام ، رو به روی پارک شهر ، با زهرا قرار داشتم . با اینکه سر ساعت رسیدم اما پیدا بود چنددقیقه ای هست که منتظرمه ! یه تیپ خیلی ساده ، در عین حال شیک و مرتب به نظر میرسید . با ناامیدی به آینه نگاه کردم. صورتم بدون آرایش هم زیبا بود اما اون جلب توجه همیشگی رو نداشت. هرچند از اینکه نگاه ها روم خیره نمیشدن زورم میگرفت ، اما از طرفی هم احساس راحتی میکردم . احساس اینکه به هیچکس تعلق ندارم و نیاز نیست حسرت بخورم که ای کاش امروز فلان جور آرایش میکردم ! زهرا سوار ماشین شد و با مهربونی شروع به احوال پرسی کرد ! و از زیر چادرش یه شاخه رز قرمز بیرون آورد ! - این تقدیم به شما . ببخشید که کمه! فقط خواستم برای بار اول دست خالی نباشم و به نشونه ی محبت یه چیزی برات بیارم . ذوق زده گل رو از دستش گرفتم . - وای عزیزمممم! ممنونم...چرا زحمت کشیدی!؟ با اینکه فقط یه شاخه گل بود اما واقعاً خوشحال شدم. اصلا فکرش رو نمیکردم چادری‌ها ماروهم قاطی آدما حساب کنن !! بعد از خوش و بش و احوال پرسی ، با لبخند نگاهش کردم - خب؟ الان باید کجا برم؟ -‌ برو بهشت ! - چی!!؟؟ - خیابون بهشت رو میگم. همین خیابون بعد از پارک ! - آهان. ببخشید حواسم نبود ! چند متر جلوتر پیچیدم تو خیابون بهشت و به درخواست زهرا وارد کوچه ی معراج شدم ! - خب همین وسطای کوچه نگه دار ترنم جان. همینجاست ! - اینجا؟؟ چقدر نزدیک بود! حالا اینجا کجا هست!؟ - آره ، گفتم یه جای نزدیک قرار بذاریم که راهت دور نشه! بیا بریم خودت میفهمی! انتهای کوچه وارد یک حیاط بزرگ شدیم ، دیوار ها پر از بنر بود . با دیدن بنرها لب و لوچم آویزون شد. باید حدس میزدم جای جالبی قرار نیست بریم !! جلوی یه راهرو کفش هامون رو درمیاوردیم که زهرا لبخند زد . - هیچ کفشی اینجا نیست. انگار خودم و خودتیم فقط ! - اینجا کجاست زهرا ؟ - عجله نکن. بیا میفهمی ! پرده ای که جلوی در آویزون بود رو کنار زدیم و وارد شدیم. یه سالن تقریبا بزرگ که وسطش خیلی خوشگل بود ! نور سبز و قرمز به جایگاهی که با منبت کاری تزئین شده بود میتابید . و چندتا تابوت اونجا بود ...! محو اون صحنه شده بودم. خیلی قشنگ بود!!! زهرا دستم رو ول کرد و رفت سمتشون ، چنددقیقه سرش رو گذاشته بود رو یکی از تابوت ها و صدایی ازش درنمیومد . بعد از چنددقیقه سرش رو برداشت و با لبخند و صورتی که خیس شده بود نگاهم کرد ! - چرا هنوز اونجا وایسادی؟ بیا جلو. اینجا خیلی خوبه...مثل هزارتا قرص آرامبخش عمل میکنه ! با اینکه هنوز نمیدونستم چی به چیه ، اما حرفش رو قبول داشتم! واقعا احساس آرامش میکردم . جلوتر رفتم و درحالیکه نگاهم هنوز به اون صحنه ی قشنگ بود ، گفتم - نمیگی اینجا کجاست؟؟ - اینجا معراجه. معراج شهدا ! ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان ... 🌷پارت_نود_و_هفتم🌷 شهید!!؟؟ مگه هنوزم شهید هست!؟؟ با لبخند نگاهم کرد ، - آره عزیزم. هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن ! شونه‌م رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم . دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست . - انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت ! - راستشو بگم؟! نخودی خندید و به تابوت ها ، نگاه کرد . - خیلی وقت بود دلم هوای اینجا رو کرده بود! وقتی میام اینجا خیلی حالم خوب میشه . - احساس نمیکنید دیگه دارید زیادی شلوغش میکنید!؟ 😒 خودشون خواستن برن دیگه! به زور که نفرستادنشون !! 😐 - آره ، خودشون رفتن. هیچوقت هم نخواستن کسی براشون مراسمی بگیره ، اما ما بهشون نیاز داریم . یه کمی قد و قواره ی ما برای رسیدن به اون بالا ، مالاها کوچیکه! واسه همین من احساس میکنم خدا شهدا رو مثل یک نردبون گذاشته تا راحت تر بهش برسیم ! - کلافه نفسم رو بیرون دادم. - خدا !؟ بعد یهو انگار که یه چیزی یادم اومده باشه ، سریع تو چشماش نگاه کردم ! - ببین تو چندوقته میری اون جلسه !؟ - خب خیلی وقته! چطور !؟ - من یه چیزی شنیدم که هنوز معنیش رو نفهمیدم ! خودمم که زیاد اونجا نمیام. میخوام ببینم تو ازش سر در میاری !؟ - نمیدونم. بگو ببینم چیه ! - یه همچین چیزی بود فکرکنم: خدا رو تو اتفاقات زندگیت ببین ! - اممم...آره. چندباری حاج آقا تو هیئت راجع بهش حرف زدن ! مشتاقانه تو چشم هاش نگاه کردم. - خب!؟؟ یعنی چی این حرف!؟؟ منظورش چیه؟ - خب ببین ... اتفاقایی که از صبح تا شب برای همه ی ما پیش میاد ، الکی که نیستن ! بالاخره یه منشاء دارن ، از یه جایی مدیریت میشن . یکی داره اینا رو طراحی میکنه. یکی که میدونه برای من چه اتفاقی بیفته مناسبه و برای تو چه اتفاقی ! یه نفر که از همه چی خبر داره. وقتی همین رو بدونی ، میتونی وجود خدا رو تو تک تک این اتفاقا احساس کنی ... پوزخندی زدم و تکیه دادم - پس احتمالا از من یکی خیلی بدش میاد !! - چرا این حرفو میزنی؟؟ - چون یکم زیادی بدبختم کرده با این طراحی‌هاش !! - شاید همه همین فکرو داشته باشن ، اما به تهِ ماجرا که فکرمیکنی ، میبینی همه اینا لازم بود برات اتفاق بیفته . هر کدوم به نوعی تو زندگیت تأثیر دارن ! یه جورایی خیلی از اتفاق‌های بد ، پیشگیری خدا از اتفاق‌های بدتره ! شاید اینو دیر بفهمیم ، اما هممون یه روز میفهمیم ! بعضیاشم برای قوی کردنته! آدم باید سختی ببینه تا قوی بشه. بعضیاشم که برمیگرده به همون ماجرای واقعیت های دنیا ! - هه! پس لازم بود اینهمه بیچارگی بکشم !! اصلاً باشه ، قبول . دنیا همش رنجه ، پس این لذتی که میگه ما باید بهش برسیم و ما براش خلق شدیم کجای اینهمه رنجه !!؟؟ - اینم که حاج‌آقا گفت. بعد از قبول واقعیت ها ، باید بری سراغ مدیریت تمایلاتت تا به لذت برسی ! - اوهوم. خب...فکرکنم دیشب یه چیزایی ازش تجربه کردم ! کلافه نفسم رو بیرون دادم و به پرده های سبز رنگ رو به روم خیره شدم . - نمیدونم!! خیلی احساس گیجی میکنم. میدونی زهرا! من به بن‌بست رسیدم. تنها چیزی که فعلا امیدوارم کرده همین حرفاست !واسه همین میخوام بهشون عمل کنم تا ببینم چی میشه . اگر یه روز بفهمم همه اینا دروغه ، دیگه هیچ امیدی برام نمیمونه! هیچی!! نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم. چقدر دلم برای کسی که منو با این حرف‌ها آشنا کرده بود ، تنگ شده بود ...! 😔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان ... 🌷پارت_نود_و_هشتم🌷 چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم . لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها. وقتی برگشت با لبخند گفت - ولی اگر یه وقت کارت جایی گیر کرد ، برو سراغشون ! خیلی با معرفتن...خیلی! نگاه گذرایی به سمتشون انداختم و از در بیرون رفتم . تو پارک نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. دلم داشت ضعف میرفت - میگم تو گشنت نیست!؟ - آره یکم ...! - نظرت چیه بریم رستوران ؟ با تعجب نگاهم کرد . - ها!؟؟ یادت رفته ماه رمضونه!؟ ابروهام رو بالا انداختم ! - چی؟؟ مگه ماه رمضونه!؟ - آره دیگه. سومین روز ماهه. نمیدونستی مگه!؟ - اممم.... نه. خب برام فرقی نداره ! یعنی روزه ای؟؟ - آره خب! - بابا بیخیاااال تو این گرما!! پاشو بریم یچیز بخوریم! زد زیر خنده ، با تعجب نگاهش کردم ! - ترنم چی میگی؟ مگه الکیه!؟ - اه ، آخه چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدین!؟ نگو لذت داره که قاطی میکنما ! - نه خب...خیلی هم لذت نداره . البته لذت سطحی نداره! بالاخره گشنه و تشنه باید بمونی چند ساعت . ولی همین که میدونی داری از خدا فرمانبرداری میکنی ، داری از تمایلات سطحی عبور میکنی و یه فرقی با بقیه موجودات داری ، بهت مزه میده ! میدونی اصلاً به نظر من همین که خدا آدم حسابت کرده و بهت دستور داده ، لذت داره !! - نمیتونم درک کنم چی میگی ! کلا هنوزم خیلی نمیتونم لذت سطحی و اینجور چیزا رو بفهمم ! خب لذت ، لذته دیگه . یعنی چی اسمشو عوض کردید ، سطحی و عمیقش کردید ، یکیش تهش میرسه جهنم ، یکیش بهشت !! - ببین ! لذت سطحی ، یعنی لذت کم ! یعنی محدود شدن به یه سری لذت زودگذر . این اصلاً با وجود انسانی که کمال طلبه ، نمیسازه ! آدم رو سیراب نمیکنه ! انسان یه لذتی میخواد که هیچ‌وقت تموم نشه. همیشگی باشه ، بعدش پشیمونی نباشه ، احساس گناه نباشه . ولی خیلی ها ، حتی مذهبی ها ، خودشون رو از لذات عمیق محروم میکنن . - تو همه اینا رو تو اون جلسه شنیدی!؟ - خب یه چیزاییش رو اونجا شنیدم ، بعد خودم رفتم دنبالش و خودم بهش فکرکردم . ببین! لذت سطحی مثل یه مسابقه ی بی پایانه. مثل اعتیاد به یه مواد که هرروز باید دوزش رو بیشتر کنی و آخر هم راضیت نمیکنه ! ولی لذت عمیق ، یعنی یه حس خوب همیشگی ! یه حس ارزشمند که حتی حاضر میشی براش جون بدی . بنظرم همه شهدا به این لذت رسیدن که رفتن. وگرنه کی حاضره جونشو بده!؟ نگاهم رو از زهرا برداشتم و به آسمون دوختم. - خیلی دوست دارم بفهمم چه لذتیه ! شاید همین کنجکاویم ، شایدم اینکه این تنها امیدمه ، باعث شده که بتونم از یه سری از همین لذت های به قول شما ، سطحی ، بگذرم !! تا دم دمای عصر با زهرا بودم و با هم صحبت کردیم ، تا جلوی مترو بردمش و ازش جدا شدم. درکل ازش بدم نیومده بود! دخترخوبی به نظر میرسید. قرار شد سخنرانی هر جلسه رو ضبط کنه تا اگر من نتونستم برم یا مدت کمی تونستم اونجا بمونم ، برام فایلش رو بفرسته . چندساعت بی هدف تو خیابونا میگشتم و فکر میکردم. مغزم خیلی شلوغ پلوغ بود. دلم واقعا برای سجاد تنگ شده بود. هنوزم نمیدونستم چرا اینقدر ناگهانی غیب شد !! خب دیگه باهام کاری نداشت. اون منو با یه دنیای جدید آشنا کرد ، که حالم خوب بشه ! همون کاری که وظیفش بود. همون کاری که بخاطرش اومد بیمارستان ولی مجبور شد منو فراری بده ... اما هنوز فکرم درگیرش بود ! نه قیافش به خوشگلی سعید بود ، نه هیکلش به خوبی عرشیا ! نه پولدار بود و نه یکبار بهم ابراز علاقه کرده بود ! ولی سر تا پاش پر از آرامش بود و این ، منو بهش جذب کرده بود ! اگر این حرف ها و طرز فکر تونسته بود ، اون رو به آرامش برسونه ، پس من رو هم میتونست !! ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا