#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
❣ #سلام_امام_زمانم❣
درجمع #سپاهت آمدیم و رفتیم
گفتیم که یاری بلدیم و رفتیم😔
گفتی که #اَناالغَریب، هَل مِن ناصِر⁉️
ما نیز فقط سینه زدیم و #رفتیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‹'.°🦋🌼°.'›
.
اگھ میخواے یھ روزے
دورِ تابوتت بگردن ؛
.
امروز خودت باید دور
امام زمانت بگردی :)♥️!
.
#حاجحسینیڪتا🌿
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری💔🖇
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
وقتاییکھدلمبـےقراره
وقتاییکھچشماممیباره
فقطتوییکھآرومممیکنے(:"
تواوجتنهاییام🎈
پشتمبهتوگرمھ ...
کھباوجودتمومناراحتیام ...
آرومِآرومم❤️
توییکهقلبمنوباهمھبیقراریاش
ازممیگیریوپرشمیکنی⇩
ازآرامشیازجنسخودت🕊
قلبمنفقطباتوآروممیگیره(:
چونخودتگفتی..؛
《الابذکراللهتطمئنالقلوب💜》
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#بـه_وقت_دلتنگی💔
توبہدادمبرسایعشـــق
کہبااینهمہشوق...
چارهجزآنکہ
بہآغوشِتوبگریزمنیست(:
#اربآبِبیکفنم🖤!
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
حالی مانند
حال علی بعد از فاطمه 💔😔
#فاطمیه
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
+تَنهایی یعنی،
تا هفت سالگی بیشتر مادرتُ نبینی...
و آخرین خاطره ات زمین خوردنِ مادرت باشه...💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#صرفاجهتاطلاع🌱
بهعنوانیكیكهقبلاچادریبودهميگم
همهبدبختيا
از روزیشروعشدكهچادرمموندتوماشين
وازماشينپيادهشدم...
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#حسین_جـان♥️
دادمـ تو را قَسَم
به نخ ِ چادرے ڪه سوختــ
شاید دلتـ❤️ــبسوزد
و یڪ ڪربلا دهے...
🥀 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شب_جمعه
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
4_5915860938166110125.mp3
11.38M
+ حاج حسین سیب سرخی 🎤
خیلی خوبه گوش کنید 😭💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
ـ[﷽]ـ
اگر مردم میدانستند ڪه چه فضیلتی در زیارت مـرقد #امام_حسین(علیه السلام) است، از شـدّت شـــوقِ زیارت میمـــردنـد...!
امام باقر(علیه السلام)🌱
کاملالزیارات📚
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
••
#دلے
گر بپرسے :
ڪے بمیرم با چه ذڪرے در ڪجا..؟!
پاسخ آید :
یا محرم ، یا حسین ، یاڪربلا...♥
#اربابمحسیـن..
#سلام_ودرود_برشهیدان
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر مگه چند سالته ...💔
با نوای حاج محمود کریمی
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان #او_را....
🌷پارت_صد_و_دوازده🌷
نمیدونستم تا کِی ...
اما انگار حالا حالاها حالگیری از خودم ، برنامه ی ثابت زندگیم بود .
البته نمیتونستم منکر احساس عزت نفسی که بعدش بهم دست میداد بشم! و همین احساس بود که وادارم میکرد این برنامه رو ادامه بدم .
هوای قشنگ دم پاییز باعث شد برای کار تایپ ، لپ تاپ و گوشی رو هم بیارم حیاط .
کلیپ ها رو دونه دونه دانلود کردم و مشغول تایپشون شدم ...
آخرهای تایپم بود 📝
قطره های اشک ، دونه دونه سر میخوردن و پایین میومدن. نمیدونستم چرا اما حرف هاش داشت دلم رو زیر و رو میکرد...
« تو گناه میکنی ، او داره برای تو اشک میریزه! او به جای تو استغفار میکنه!
دست به دامن خدا میشه ، میگه خدایا به من مهدی ببخشش !
این انصافه؟
آقات به خاطر تو باید شرمنده بشه؟
چیکار داری میکنی آخه؟
غمش رو کم نمیکنی ، حداقل بیشترش نکن .
ما بچه های امام زمان هستیم. میفهمی امام از پدر و مادرت به تو مهربون تره؟ می فهمی دوستت داره؟😔
میفهمی چندین ساله غایبه و منتظره که چندنفر واقعا بخوانش تا بیاد؟! 😭
میفهمی تو غربته؟
میفهمی تک و تنها ، آواره ، طرد شده آقای توعه؟!میفهمی؟
میفهمی نمیاد چون تو گناه رو بیشتر از او دوست داری؟
میفهمی نداریش؟ میفهمی یتیمی؟
نمیفهمی !
که اگر میفهمیدی حال و روزت این نبود ! »
واقعا نمیفهمیدم! اشک هام سرازیر بود اما نمیفهمیدم یعنی چی! 😔
حالم خیلی به هم ریخته بود. احساس عذاب وجدان داشتم. نمیدونستم چرا اما خیلی داغون شده بودم.
فایل رو سیو کردم و برای مریم فرستادم .
جواب داد « اجرت با امام زمان... »
چند روزی از شروع دانشگاه میگذشت.
تقریبا داشتم نماز خوندن رو یاد میگرفتم ، هرچند که هنوز بهش عادت نکرده بودم و خصوصا با نمازصبح نمیتونستم کنار بیام .
واقعا حرف سجاد رو که میگفت نماز بهترین مبارزه با نفسه رو بهتر میتونستم قبول کنم تا حرف استاد معارفی که میگفت نماز عشق بازی با خداست !
تا اینکه سر این مسئله که داشت حوصله ی همه رو سر میبرد ، بالاخره با استاد بحثم شد .
- استاد میشه بفرمایید کجای نماز دقیقا عشق بازی با خداست !؟؟ 😕
- خانم سمیعی! نماز تماما عشق است...
همین که شما نماز رو شروع میکنی ، دعوت پروردگارت رو لبیک میگی و عشقبازی شروع میشه! 😌
- میشه بگید کدوم بچه نه ساله ، یا اصلا کدوم جوون ، ساعت چهار صبح حال عشق بازی با خدایی رو داره که حتی ممکنه به درستی هم نشناستش !؟؟
اونم هرروز !! 😏
استاد همینجور که داشت دنبال جواب تو ذهنش میگشت ، با اخم نگاهم کرد 😐
- استاد عذر میخوام ، ولی تا جایی که من فهمیدم ، نماز عشق بازی نیست ! 😐
نماز مبارزه با نفسه. نماز یعنی من انسانم.
نماز یعنی ترجیح دستور خدا به دل خودت !
نماز در ابتدای امر کار شیرینی نیست. وقتی شیرین میشه که بهخاطر خدا حال هوای نفست رو بگیری و نماز رو بخونی !!
همه نگاه ها با تعجب برگشت به طرف من و گشادی چشمهای استاد چندبرابر شد! هیچکس انتظار نداشت چنین حرفایی از من بشنوه!
سعی کردم با همون اعتماد به نفس ادامه بدم
- بهتره جای این درس ها ، اول واقعیت های دنیا رو به بقیه یاد بدید و بعد هم مبارزه با نفس 😒
اونجوری همه انسانها خودشون با اختیار ، خدا و اسلام رو انتخاب میکنن!!
پچ پچ ها فضای کلاس رو پر کرد. استاد نگاهش رو از من برداشت و تو کلاس چرخوند ...
- کافیه! سکوت رو رعایت کنید. کلاس به اتمام رسیده ، میتونید تشریف ببرید!
وقتی خبر رسید که کلاس ساعت بعد تشکیل نمیشه ، بدون معطلی وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم ، حوصله تیکه پرونی بچه ها رو نداشتم !
دلم برای زهرا تنگ شده بود. چندروزی میشد که ندیده بودمش !
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان#او_را...
🌷پارت_صد_و_سیزده🌷
شماره زهرا رو گرفتم و منتظر شنیدن صداش شدم
- به به سلااااااممممم ترنم خودم !
- سلام عشششقم! چطوری خانوم !؟
- به خوبی شما ، ماهم خوبییییم !
آفتاب از کدوم طرف دراومده یاد ما افتادی؟؟
- ببخشیییید ، حق داری. درگیر درس و دانشگاهم. این ترم درسام خیلی سنگین شده!
- فدای سرت گلم،منم معذرت میخوام کم پیدا شدم
سرم یکم شلوغ بود این چندوقته !
-عههه!؟ مشغول چی؟!
- مشغول خبرای خوب خوب !! 😉
- مشکوک میزنیا زهراخانوم!! اینجوری نمیشه ، پاشو بیا ببینمت !
- امممم...راستش یکم کار داشتم. ولی...فدای سرت. دیدن تو مهمتره! کلی حرف دارم باهات!
- مرررسی گلی ، زود بیا که از فضولی مردم! 😀
کجا بریم حالا !؟
- نمیدونم. پارکی ، سینمایی ، جایی...
استخر خوبه!؟
- استخخخخر!؟ مگه تو استخرم میری!؟ 😳
- وا! دستت درد نکنه! مگه من چمه!؟ 😐
خندیدم 😂
- ببخشید ، خب من فکرمیکردم شماها فقط راه خونه تا مسجدو بلدین! عالیه. بریم.
رفتم خونه و ساکی که توش وسایل استخرم رو میذاشتم ، برداشتم ورفتم. سر ساعتی که باهم قرار داشتیم هم زهرا با همون لبخند همیشگی ، پیداش شد !
- وای مرسی زهرا! خیلی وقت بود بجز دانشگاه و جلسه و خونه مرجان ، جایی نرفته بودم!
- چرا؟؟
- خب...نمیدونم! همینجوری! تو خونه بیشتر احساس راحتی میکنم!
- اصلاً این کارو ادامه نده. برو بیرون ، فعالیت اجتماعی داشته باش. مشغول به کار باش...
من خیلی تو خونه بند نمیشم! تا جایی که بدونم مامان و بابام ناراحت نمیشن ، وقتم رو اینور و اونور میگذرونم .
- چه خوب! نمیدونم چرا فکر میکردم امثال شما همش میشینید تو خونه و از دم افسرده اید!
- افسرده عمه ی محترمته! 😊
من که از تو شنگول ترم والا! بعدم من اصلا از این بچه مثبت بازیا خوشم نمیاد!
آدم باید از فرصتهاش استفاده کنه. البته اگر تو خونه کار مفید و ضروری داشته باشم،که بیرون نمیرم. ولی در حال حاضر بیشتر کارم بیرون خونست ؛ اگر هم خونه باشم سعی میکنم بیکار نشینم .
حرفمون با ورود به استخر نصفه موند. احساس سرما کردم ، تمام بدنم رو بردم زیر آب تا زودتر به دما عادت کنم .
سرم رو که بیرون آوردم ، خبری از زهرا نبود !!
اطرافم دنبالش میگشتم که با صدای شیرجه ی یه نفر تو قسمت عمیق ، نظرم جلب شد. زهرا بود! 😳
به انرژی و شیطنتش خندم گرفت و از همونجا وارد قسمت عمیق استخر شدم .
بعد از چندبار مسابقه و بازی تو آب ، خسته به قسمت کم عمق برگشتیم ...
- خب چه خبرا؟ گفتی کلی حرف باهام داری!
- خدمت شما عرض کنم که کم کم باید آماده ی نیناشناش بشی !!
ابروم رو بالا انداختم و با تعجب نگاهش کردم !
با حالت مغرورانه ادامه داد 😎
- لطفاً یه لباس خوشگل برای خودت بخر! بالاخره ساقدوش عروس خانوم باید شیک و پیک باشه دیگه!! 😊😌
یدفعه جیغ زدم و محکم بغلش کردم !
- زهراااا...جدی میگی؟؟ وای دیوونه!!! خیلی خوشحال شدم !! 😵😅
- هیسسسس! الان بشنون فکرمیکنن شوهرندیدهایم!!خلاصه ترنم خانوم ، آبجیت رفتنی شد!
دوباره با محبت و ذوق فراوون بغلش کردم
- زهرا نمیدونی چقدر خوشحال شدم! وای...خیلی ذوق دارم ☺️
- الهی قربونت برم. ان شاءالله به زودی قسمت خودت بشه!
- من و شوهر؟ فکرکن بابام منو شوهر بده!!
خب حالا تعریف کن ببینم! طرف کیه؟ چیکارست؟
- طرف پسر باباشه و بنده ی خدا! میخواستی کی باشه؟؟
- اَه لوس نشو دیگه! 😕
- خیلی خب ، یه نفس عمیق بکش!! تو بیشتر از من ذوق داری!! آروم باش تا تعریف کنم.
- باشه باشه...من آرومم. خب حالا بگو.
- برادر یکی از دوستامه. یه چند وقتی هست که میان و میرن.
- چندوقته میان و میرن ، اونوقت تو الان داری به من میگی؟؟ نامرررررد!
- نه خب خیلی جدی نبود که بخوام بگم. یادته که میگفتم یکم سختگیرم.
- پس چجوری جدی شد؟؟
- خب آخه اولش فکرنمیکردم بخوام بهش بله بگم !
فکر نمیکردم مورد مناسبی باشه. آخه اصلا مذهبی نیست!!
- ها؟؟ پس چجوریه؟؟ چرا خب الان قبولش کردی؟
- اولش گفتم خودش ببینه به هم نمیخوریم ، میذاره میره! منم که همیشه دوست داشتم شوهرم یه پسر حسابی با خدا باشه! اما همچین خاستگاری نمیومد برام! هرکی بالاخره یه عیبی داشت.حتی اون مذهبیاشم،اونی که من میخواستم نبودن!
مثل ماست وارفتم !
همیشه انتظار داشتم زهرا زن یه پسر مثل سجاد بشه !
- خب چرا به این بله دادی پس؟؟
- از اونجایی که مامانم موفق نمیشد قانعم کنه ، با یه مشاوری صحبت کردم ، که اون بالاخره موفق شد!
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان#او_را...
🌷پارت_صد_و_چهارده🌷
زهرا گفت :
- واقعاً حرفای مامانم درست بود. خیلی پشیمونم که چندسال تو تخیل و توهم زندگی کردم و الکی خواستگارام رو رد کردم !!
- بگو دیگه...جون به لبم کردی زهرا!!
- خخخخ... باشه دیگه! خب میدونی...من همیشه دوست داشتم یکی بیاد که منو رشدم بده ، یه زندگی خیلی خوب باهم داشته باشیم ، هم فکر باشیم ، اصلاً از اینا باشه که انگار دو دقیقه دیگه قراره شهید شن! 😢
اما اشتباه میکردم!
خدایی که من رو آفریده ، مطمئنا بیشتر از من به فکر رشد منه .
حالا چه فرقی داره طرف من کی باشه؟؟
هرکی که باشه ، خدا با همون فرد امتحانم میکنه و زمینه رشدم رو فراهم میکنه!
من قرار نیست وارد یه زندگی بی عیب و نقص بشم.
چون اولاً این زندگی و این فرد اصلا وجود نداره ، دوماً تو چنین زندگی بی عیب و نقصی ، جای رشد و ترقی نیست ، سوماً از کجا معلوم من لایق این زندگی و این همسر باشم؟؟ منی که خودم پر از عیب و نقصم، چجوری دنبال یه فرد کاملم؟
خلاصه من وارد هر زندگی که بشم بالاخره باید سختی بکشم تا رشد کنم !
- یعنی چشم بسته و بی چون و چرا بله گفتی؟؟؟
- نه حالا! اینطوریام که نیست!
مگه کشکه؟؟ 😐
خب چون داداش دوستم بود ، میدونستم خانوادشون چجوریه. یه جورایی از لحاظ خانوادگی استانداردن!
هم حرمت پدرشونو خیلی حفظ میکنن ، هم باباشون هوای مامانشون رو داره.
بنظرم بچه ای که تو چنین خانوادهای بزرگ شه ، هم معنی عشق رو میفهمه و هم احترام !
بعدم ظاهرش به دلم نشست ، هرچند لباس یقه دیپلمات و چندسانت ریش و فلان و تسبیح تو دستش نداشت ، اما موقر و متین بود!
- همین؟؟
سرش رو تکون داد
- خب آره دیگه! دیگه چی میخوای؟؟
- خب کارش ، پولش ، سربازیش و...!؟
- خیلی از این لحاظ کامل نیست. ولی بچه ی با جربزه ایه. چندوقتی عقد میمونیم تا بتونه یه پولی دست و پا کنه. توکل بر خدا !
چندلحظه ای ماتم برد و با خنده ی زهرا به خودم اومدم .
- حالا فعلا خیلی به مغزت فشار نیار 😅
من خودم کلی طول کشید تا اینا رو هضم کنم و با خودم کنار بیام! چیزی تا آخر سانس نمونده ، من هنوز از شنا سیر نشدم! بیا بریم...
از یه طرف خیلی خوشحال بودم که زهرا داره عروس میشه، از یه طرف گیج و منگ حرفاش بودم و نمیتونستم هضمشون کنم ...
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای یار من رفتی،دور از وطن رفتی....
#استوری💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈