eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
863 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
ــ سمانه خانم😊 ــ بله ــ بریم خرید لباس؟نه من نه شما لباس نخریدیم🤔 ــ نه ممنون من فردا با دخترا میام☺️ کمیل اخمی کرد و گفت: ــ چرا دوست ندارید با من خرید کنید؟🤨 ــ من همچین حرفی نزدم،فقط اینکه شما نمیزارید خریدامو حساب کنم اینجوری راحت نیستم😓 کمیل خندید و گفت: ــ باشه هر کی خودش خیرداشو حساب میکنه.خوبه؟😅 ــ خوبه😊 در پاساژ قدم می زدند و به لباس ها نگاهی می انداختند،کمیل بیشتر از اینکه حواسش به لباس ها باشد،مواظب سمانه بود که در شلوغی پاساژ کسی با او برخورد نکند. سمانه به مانتویی اشاره کرد و گفت: ــ این چطوره؟ کمیل تا می خواست جواب بدهد،نگاهش به دو پسری که در مغازه بودند و به سمانه خیره شده بودند ،افتاد. اخمی کرد و گفت: ــ مناسب مراسم نیست😠 سمانه که متوجه نگاه های خشمگین کمیل با آن دو پسر شد حرفی نزد، و به بقیه ویترین ها نگاهی انداخت. سمانه نگاهی به مغازه ی نسبتا بزرگی انداخت ،نگاهی به مغازه انداخت همه چیز سفید بود،حدس می زد که مغازه مخصوص لباس های مراسم عروسی و عقد باشد. ــ بریم اینجا؟🤔 کمیل نگاهی به مغازه انداخت اسمش را زمزمه کرد: ــ ساقدوش،بریم وارد مغازه شدند،سمانه سلامی کرد،دختری که موهایش در صورتش پخش شده بودند،سرش را بالا آورد و سلامی کرد،اما با دیدن سمانه حیرت زده گفت: ــ سمانه تویی؟😳 ــ وای یاسمن تو اینجا چیکار میکنی😳 در عرض چند ثانیه در آغوش هم فرو رفتند. ــ وای دختر دلم برات تنگ شده😊 ــ منم همینطور،تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفتی اصفهان☺️ یاسمن اهی کشید و گفت: ــ طلاق گرفتم😞 ــ وای چی میگی تو؟😟 ــ بیخیال دختر تو اینجا چیکار میکنی،این آقا کیه؟😉 سمانه که حضور کمیل را فراموش کرده بود ،لبخندی زد و گفت: ــ یاسمن دوستم،کمیل نامزدم☺️ کمیل خوشبختمی گفت،یاسمن جوابش را داد و دوباره سمانه را در آغوش گرفت. ــ عزیز دلم ،مبارکت باشه،😊 ــ ممنون فدات شم،اومدم برا خرید لباس عقد☺️ ــ آخ جون بیا خودم آمادت میکنم🤩 دست سمانه را کشید و به طرف رگال های لباس برد،و همچنان با ذوق تعریف می کرد: ــ یادته میگفتیم تورو هچکس نمیگیره میمونی رو دستمون😜 بلند خندید و موهایش را که پریشان بیرون ریخته بودند را مرتب کرد. سمانه را به داخل پرو برد و چند دست لباس به او داد. ادامه دارد... به قلم فاطمه امیری🌹✨
با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه کرده بود،در پرو چادرش را مرتب کرد و خارج شد. یاسمن با دیدن سمانه گفت: ــ سمانه باور کن نمیخواستم بگیرم ها ،ولی شوهرت به زور حساب کرد😫 سمانه چشم غره ای به کمیل رفت. بعد از تحویل خریدها ،و تشکر از یاسمن از مغازه خارج شدند. سمانه به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ چرا حساب کردید؟🤨 ــ چه اشکال داره🤔 ــ قرارمون این نبود😠 ــ ما قراری نداشتیم😕 سمانه به سمت مغازه ای مردانه قدم برداشت و گفت: ــ مشکلی نیست،پس لباسای شمارو خودم حساب میکنم😌 کمیل بلند خندید،سمانه با تعجب پرسید: ــ حرف من کجاش خنده داشت؟🤨 ــ خنده نداشت فقط اینکه😄 ــ اینکه چی؟🧐 ــ من لباس خریدم😊 ــ چـــــــی؟😳 ــ اونشب با دوستم رفتم خریدم☺️ سمانه یا عصبانیت گفت: ــ شما منو سرکار گذاشتید؟🤨 ــ فقط یکم شوخی کردم😅 ــ ولی شما سرکارم گذاشتید.😡 کمیل به سمت در خروجی قدم برداشت و آرام خندید. ــ گفتم که شوخی بود،الانم دیر نشده شام نخوردیم ،شما شامو حساب کنید.😊 ــ نه پول شام کمتر از خریدا میشه😒 به ماشین رسیدند کمیل در را برای سمانه باز کرد و گفت: ــ قول میدم زیاد سفارش بدم که هم اندازه پول لباسا بشه😉 سمانه سوار شد کمیل در را بست و خوش هم سوار شد. ــ آقا کمیل من به خانوادم نگفتم که دیر میکنم😕 ــ من وقتی تو پرو بودید با آقا محمود تماس گرفتم ،بهش گفتم که کمی دیر میکنیم😊 سمانه سری تکان داد و نگاهش را به بیرون دوخت،احساس خوبی از به فکر بودن کمیل به او دست داد. کمیل ماشین را کنار یک رستوران نگه داشت ،پیاده شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد که با یک تشکر وارد شد،نگاهی به فضای شیک رستوران انداخت و روی یکی از میز ها نشستند،گارسون به سمتشان آمد،و سفارشات را گرفت،تا زمانی که سفارشاتشان برسد در مورد مکان عقد صحبت کردند،با رسیدن سفارشات در سکوت شامشان را خوردند،سمانه زودتر از کمیل سیر شد ،خداروشکری گفت و از جایش بلند شد. ادامه دارد... به قلم فاطمه امیری🌹✨
🌱 توی منطقه یه روز دیدیم روی در نیرو انسانی زده بدون هماهنگی وارد نشوید میگفتن من عصبانی شدم که چرا اینکار رو کرده. گفتم سید ابراهیم تو فرماندهی نباید اجازه بدی میگفت سید ابراهیم با خونسردی کامل گفت هیچی نگو. رفتیم اتاق گفت یه برگه بردار روش بنویس اتاق فرماندهی نیاز به هیچ هماهنگی نیست در هر ساعت از شبانه روز بدون هماهنگی وارد شوید ظهر که داشتیم میرفتیم بیرون، کاغذ روی در اتاق نیرو انسانی نبود... 🌹 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
372044_209.mp3
4.02M
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۴۰۰/۱/۶روز نهم چله زیارت آل یاسین ✨رفیق جانمونی از چله ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌹معرفی شهید🌹✨ نام و نام خانوادگی: محمد ظهیری تاریخ تولد:1368/11/10 محل تولد:اهواز تاریخ شهادت:1394/8/1 محل شهادت:حلب-سوریه وضعیت تاهل:متاهل ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
وی در خانواده مذهبی در روز ۱۰ بهمن ماه سال ۶۸ در محله منبع آب اهواز به دنیا آمد. پدر وی رزمنده ۸ سال دفاع مقدس جانبار سردار پاسدار رمضان ظهیری است. دارای ۴ برادر و فرزند سوم خانواده بود که در سال ۸۷۷ به عضویت نیروی زمینی سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی یگان تکاور صابرین تیپ حضرت حجت (عج) در آمد. در عملیاتهای نبرد با پژاک در شمال غرب و همچنین اشرار شرق کشور حضور داشت و در این عملیاتها بسیاری از همرزمان خود را که به فیض شهادت نایل آمدن از دست داد. شهید محمد ظهیری سرباز امام زمان از قافله شهادت و دوستان شهید خود عقب نماند و در روز ۹۹محرم و شب عاشورای حسینی در نبرد با سپاه کفر و متجاوزان به حرم حضرت زینب کبری در اثر اصابت تیر و شدت جراحت به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به سوی معبود خود و سید الشهدا شتافت. روحش شاد. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد ! ❤️ دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊 الهـےعـَظُمَ البلاء و بَرحَ‌ الخفـاءو انڪشفَ الغطآء🍃 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•{🦋🌙} شما نخونے چپ نمیکنے بیفتے توی درّه ولی سحرها یه چیزایی میدن🙃 ○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○ •• ✌️🌱 ❤️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
•{🦋🌙} شما #نماز_شب نخونے چپ نمیکنے بیفتے توی درّه ولی سحرها یه چیزایی میدن🙃 ○● که هیچوقتِ دیگھ نمی
✨🌘✨ 🌱 آیت الله حق_شناس☘ 👈 مبارزه با نفس دشوارتر از مبارزه با شیطان است 👌در این مبارزه همواره باید خدا را در سحرگاهان صدا بزنید و از او کمک بخواهید. بااااید نفس امّاره را با بیداری شب و نماز اول وقت کنترل کنید🎈 🌿بیدار شدی برا فرج آقا امام زمان(عج) هم دعا کن.✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈