eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
895 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
در دل ها رسولی.mp3
16.67M
انسان ذاتا بہ حسیـ❤️ـن بن علے علاقمنده هࢪ ڪے سࢪ خم ڪنہ پاے علم تو سࢪ بلنده... 💔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ🌱 خُــ❤️ــڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
دعای هفتم صحیفه سجادیه.mp3
6.77M
دعای صحیفه سجادیه ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱✨ «بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِقٍ يَتَمَنَّى...» کاش می‌دانستم تو را چگونه آرزو کنم...؟ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•◌🌿🦋🌿◌• با هر که نشینی و با هر که باشی خویِ او گیری..🌿 اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ﴾ ♥️🌿 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°°° گفتـــم:👇 ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویـےداری🤔؟» قدرےفڪرڪردوگفتـ : «هیچی🤭» گفتم: یعنےچـ🙄ـۍ؟ مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ👨‍💻 ادامہ تحصیل‌بدے✍ یاازاین‌حرفهادیگہ🙂؟! گفت:👇 «یه‌آرزودارم☝️ ازخـ♡ـداخواستـ🤲ـم‌ تاسنم‌ڪمہ😅 وگناهم ازاین‌بیـشترنشدھ 😬 شہیدبشم》 ♥️ 🥀 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سمانه با دید مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آرام گفت: ــ ببخشید فکر کنم اشتباه اومدم😕 مرد غریبه لبخندی زد و گفت: ــ اگه مهمون سردار هستید،بگم که درست اومدید☺️ سمانه نفس راحتی کشید. ــ بله با سردار احمدی کار داشتم. یاسر از جلوی در کنار رفت و تعارف کرد؛ ــ بفرمایید داخل تو پذیرایی هستن سمانه وارد خانه شد با کنجکاوی به اطراف نگاه می کرد ،با صدای یاسر برگشت؛ ــ من دارم میرم به سردار بگید لطفا،خداحافظ ــ بله حتما،به سلامت با بسته شدن در ،از راهرو گذشت و،وارد پذیرایی شد،اول فکر میکرد خانه ی سردار است اما با دیدن خالی از اثاث میتوانست حدس بزد این خانه هم مانند خانه ی کمیل است. نگاهی به اطراف انداخت با دیدن قامتی مردانه که پشت به او ایستاده بود،شکه شد. میدانست که سردار نیست،در دل غر زد؛ ــ امروز همه رو میبینم جز خود سردار😒 صدایش را صاف کرد و گفت: ــ سلام ببخشید سردار هس... با چرخیدن قامت مردانه و شخصی که روبه روی سمانه ایستاد،سمانه با چشم های گرد شده به تصویر مقابلش خیره شده. آرام و ناباور زیر لب زمزمه کرد: ــ ک..کمیل😳 دیگر نای ایستادن نداشت،پاهایش لرزیدن و قبل از اینکه بر زمین بیقتد دستش را به دیوار رفت. کمیل سریع به سمتش رفت،اما با صدای سمانه سرجایش ایستاد ــ جلو نیا😠 ــ سمانه😟 ــ جلو نیا دارم میگم😡 کمیل لبخند غمگینی زد و گفت: ــ آروم باش سمانه ،منم کمیل😞 سمانه که هیچ کدوم از اتفاقات اطرافش را درک نمی کرد با گریه جیغ زد. ــ دروغه ،دارم خواب میبینم دروغه کمیل به سمتش خیز برداشت و تا میخواست دستانش را بگیرد ،سمانه از او فاصله گرفت و دستانش را روی گوش هایش نگه داشت و چشمانش را محکم فشرد و باهمان چشمان اشکی و صداز بلند فریاد زد: ــ من الان خوابم،اینا همش یه کاب*و*سه،مثل همیشه دارم تو خیالاتم تورو تصور میکنم،دروغه ،دارم خواب میبینم😫 ادامه دارد... به قلم فاطمه امیری🌹✨
کمیل نگاهی به سمانه که در گوشه ای در خود جمع شده بود،انداخت. سمانه گریه می کرد و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد"دروغـــــه" کمیل با دیدن جسم لرزان و چشمان سرخ سمانه ،عصبی مشتی بر روی پایش کوبید،از اینکه نمی توانست او را آرام کند کلافه بود. می دانست شوک بزرگی برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند ،می دانست باید قبل از این دیدار،با او حرف زده می شد و مقدمه ای برای او میگفتند،اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید. سمانه که هنوز از دیدن کمیل شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت،اما با گره خوردن نگاهشان ،سریع سرش را پایین انداخت! کمیل عزمش را جزم کرد؛یک قدمی به سمانه نزدیک شد و جلویش زانو زد،دستش سمانه را گرفت که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد و نالید: ــ به من دست نزن😨 ــ سمانه،خانومی من کمیلم،چرا با من اینهو غریبه رفتار میکنی😞 سمانه با گریه لب زد: ــ تو تو کمیل نیستی،تو مرده بودی،کمیلم رفته😭 میم مالکیتی که سمانه در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد و گفت: ــ زندم باور کن زندم،مجبور بودم برم،به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما منوباید میرفتم،سمانه باورم کن.😔 نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ به او خیره شده بود،انداخت دستان سردش را در دست گرفت،وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد،دستانش را بالا آورد و دو طرف صورت خودش گذاشت. ـــ حس میکنی ،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی😟 سمانه که کم کم از شوک بیرون امد و با گریه نالید: ــ پس چرا رفتی چرا؟چرا نگفتی زنده ای😭 ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نباید میدونستی😞 سمانه که اوضاعش جوری بود که نمی توانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت. با عصبانیت دستانش را از صورت کمیل جدا کرد و کمیل را پس زد،از جایش بلند شود و فریاد زد: ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.به خاطر کارو هدفت منو از بین بردی؟😠 ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛ ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااا😡 کمیل با چشمان سرخ به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود،با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش،کمیل احساس می کرد خنجری در قلبش فرو می رفت. ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟ همه ی این چهارسال دروغ بود؟😭 عصبی و ناباور خندید!! ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود!😒😭 ادامه دارد... به قلم فاطمه امیری🌹✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قیامت بے حسیـ❤️ـن غوغا نداࢪد🥀 شفاعت بے حسیـ❤️ـن معنا نداࢪد🍂 حسیـ❤️ـنے باش ڪہ دࢪ محشࢪ نگویند🌱 چࢪا پࢪونده ات امضاء نداࢪد💔… ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
372044_209.mp3
4.02M
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۴۰۰/۱/۲۸روز سی و یکم چله زیارت آل یاسین ✨رفیق جانمونی از چله ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
|•🌸🌿•| خداونــدا..! طُ تڪرارۍ‌ترین‌حضور‌زندگے‌منۍ..! و‌من‌عجیب‌بہ‌آغوش‌طُ از‌آن‌سوۍ‌فاصلہ‌ها‌خـو‌گرفتہ‌ام!💛 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌿🌸ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ✿↷❤️˘˘‌ 『 』 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شهید شناسی 😍
🌸معرفی شهید🌸 نام ونام خانوادگی:مسلم خیزاب نام پدر:صفرعلی خیزاب تاریخ تولد : 1359/10/10 محل تولد : راشنان - اصفهان تاریخ شهادت : 1394/07/20 محل شهادت : سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند محل مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌹 🌹 پدر شهید مسلم خیزاب اظهار کردند: مسلم اوایل جنگ به دنیا آمد و کودکی‌اش همزمان با هشت سال دفاع مقدس بود؛ از همان بچگی علاقه شدیدی به امام داشت و بعدها هم حضرت آقا را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کرد. وی با اشاره به ویژگی‌های شاخص شهید خیزاب از شهدای مدافع حرم افزود: این فرد در دوران دانش‌آموزی، در کل منطقه ما نمونه بود و هنوز هم کسی در سطح او پیدا نمی‌کنید. پدرشهید خوشرویی، مهربانی و خانواده دوستی را از دیگر ویژگی‌های این شهید دانست و گفت: در مورد کار جدیت داشت، حتی در وصیت‌نامه‌اش به همکاران گفته بود در ساعت اداری به مراسم ترحیم من نیایید و در صورت آمدن، مرخصی بگیرید. پدر شهید خیزاب ادامه داد: زمانی که درسش تمام شد، خودم پیشنهاد فعالیت در سپاه را دادم و او هم استقبال کرد؛ این‌گونه بود که وارد سپاه شد و همیشه از این انتخاب راضی و خوشحال بود. آقای خیزاب با اشاره به مجروحیت فرزندش گفت: چندسال قبل طی درگیری‌های سپاه با گروهک پ‌.ک‌.ک دچار مجروحیت شد و چند ترکش به او اصابت کرد. وی ادامه داد: ما زمانی که از مجروحیتش باخبر شدیم، تقریباً بهبود پیدا کرده بود و متوجه شدیم در نشست و برخاست دچار مشکل می‌شود و اصلاً نگذاشت ما مطلع شویم؛ وقتی پرسیدیم چرا خبر ندادی؟ در جواب گفت، «شما نمی‌توانستید کاری کنید و به همین خاطر فقط باعث ناراحتی شما می‌شدم». پدر شهید مسلم خیزاب دفن پیکر فرزند شهیدش را غیر از شهر قهجاورستان که از توابع اصفهان و زادگاه شهید است، بسیار سخت خواند و تصریح کرد: مسلم در وصیت‌نامه محل دفنش را گلستان شهدای شهر اصفهان ذکر کرده بود، به همین جهت و علی‌رغم اصرار همشهریان، طبق وصیتنامه پیکر را در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپردیم. وی در پایان شهادت فرزندش را مدال افتخاری بر سینه خود دانست و تأکید کرد: پسرم سرباز اسلام بود، خود من هم رزمنده دفاع مقدس بودم، در حال حاضر به خوبی موقعیت مملکت و اسلام را می‌دانیم و مطیع امر مقام ولایت و جان برکف این انقلاب، هر زمان که امر ایشان صادر شود در صحنه حاضر هستیم. شهید پاسدار مسلم خیزاب از رزمندگان اصفهانی مدافع حرم حضرت زینب(س) حین انجام فعالیت مستشاری در درگیری با گروه‌های تروریستی تکفیری در شمال غربی سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌹قسمتی از _شهید_مسلم_خیزاب🌹 ....تمامی امور زندگی حق واگذار نموده و توکلم تنها بر آستان باری تعالی بوده و تسلیم امر او بوده و بر تمامی اتفاقات زندگی ام راضی بوده و از اون تشکر می نمایم. پس از حمد و ثنای الهی ، تمامی امور زندگی حق واگذار نموده و توکلم تنها بر آستان باری تعالی بوده و تسلیم امر او بوده و بر تمامی اتفاقات زندگی ام راضی بوده و از اون تشکر می نمایم. آرزوی دیرینه ام شهادت با دشمن ترین دشمنان خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) و در میدان نبرد با آنها پس از زیارت کربلا و عتبات بوده که امیدوارم به آن برسم ولی چنانچه مشیت الهی غیر از این بود، امیدوارم در حال عبادت و در بهترین حالات ارتباط عبد و معبود از دنیا بروم. اگر شهید شدم مرا در گلستان شهدای اصفهان دفنم کنید و در مراسم هایم هرچه همسرم فرمود را انجام دهید که او بهتر از هرشخصی مرا و علایقم را میشناسد. کفن با پول خمس داده خریده ام و در خانه دارم،مرا در همان کفن کنید و اگر امکان داشت مرا در خانه خود بشویید و راضی نیستم افراد غیر مرتبط جنازه ام را ببینند و سعی کنید اگر زحمت نبود پنجشنبه یا جمعه مرا به خاک بسپارید. به فرمانده لشکرم بگویید که شهادت دهد که هر چه آنچه در توان داشتم صرف کردم که هر آنچه در توان داشتم صرف کردم تا مایه عزت و اقتدار لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) باشم و شفاعت مرا در آخرت نزذ حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بنماید. بر روی سنگ قبرم بنویسید که ?”تشنه نابودی صهیونیست ها بوده و هستم و بهترین روزم ، روز نابودی صهیونیست هاست”?.حاضر نیستم که هیچ کس برایم مشکی بپوشد و عزا نگه دارد و کار خیری را به تعویق بیاندازد و راضی نیستم که همکارانم از وقت کاری خود زده و در مراسم من شرکت کنند. پدر و مادر عزیزم مرا به خاطر بدی ها و خطاهایم حلال کنید که هر آنچه از محبت اهل بیت (علیه السلام) و دوستی و علاقه به اسلام و انقلاب و رهبر عزیز دارم بواسطه شماست. همسر عزیزم و با کرامتم اولا مرا به خاطر همه بد اخلاقی ها و اشتباهاتم حلال کنید و دوما سعی کنید مایه آبروی من مثل قبل باشید و همواره بیاد شهداء و خانواده آنان باشید و گوش بفرمان رهبر فرزانه انقلاب باشید و از سختی ها نهراسید که خداوند همواره با ما بوده و هست و گاه تا لبه پرتگاه مرا برده و زندگی ما را در آزمون های سخت قرار داده ولی همواره حامی ما و یاور ما بوده است. فرزند نازنینم بدان که شما را بسیار دوست می داشتم و مرا بخاطر همه کمبودهای حضوری و مادی حلال کن و امیدوارم که خدا شما را مانند حضرت علی اکبر (علیه السلام) در پناه خودش حفظ نماید. دست از نماز و دعا و قرآن بر ندار تا هیچ گاه محتاج خلق ضعیف نشوی و بدان خدا ما را تنها نمیگذارد و از رگ گردن به ما نزدیکتر است و ما با وجود خدا بسیار ثروتمندیم. خواهران و برادر عزیزم مرا بواسطه بدی هایم حلال کنید و شما را به صبر ، روزه و نماز سفارش میکنیم و اینکه خدا را یاد آورید که خدا بر تمام افعال و اعمال ما ناظر و حاضر است پس مجالس خود را به نور قرآن گرم کنید و نگذارید شیطان و لشکرش بر مجالس شما حاکم باشد و شما را سرباز خود قرار بدهد و به خدا پناه ببرید و بر او توکل کنید و همواره در لشکر خدا بندگی و اطاعت کنید. همکاران و دوستن عزیزم، از خدا بخواهید ثواب همه مجاهدتها و رشادهتهای لشکریان حسین (علیه السلام) را در همه جا و همه حالات هم رتبه و هم درجه و هم مقام شهدای عزیز بدر و احد و خندق و صفین و جمل و کربلا قرار دهد و ما را از زمره بهترین یاوران ولایت و امام عصر (عج) بر شمرد و نگذارید که پرچم عزت و اقتدار اسلام و انقلاب عزیز لحظاتی از سرافرازی بایستد و مایه عزت و آبروی لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) باشید و امیدوارم که خداوند شهادت مرا در گردان حضرت زهرا (س) رقم بزند و مرا نوکر و خادم بهترین یاران علی (علیه السلام) قرار دهد. و تا آخرین لحظه دست از حمایت ولی و رهبر عزیزم بر نداریم و عاقبت به خیر شویم و نزد بنیانگذار کبیر انقلاب و اسلام ناب محمدی (ص) در ایران اسلامی رو سفید باشیم و در نزد شهدای دفاع مقدس سربلند و راست قامت محشور شویم ان شا الله…... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌸معرفی کتاب شهید🌸 خاطرات شهید مدافع حرم سرهنگ پاسدار مسلم خیزاب نام کتاب:پاکی و پایداری به قلم: الهه حاجی حسینی ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈