eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
891 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
چون ابردرفراق تو خون گریـہ‌مےکنند رحمے نما بہ حال زیارت نرفتـہ‌ ها...💔 😔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
↟↡❅.🌿:)^^ . • بزرگترین بلاها بریدن امید (از رحمتــ خدا)است...!(: 〖-؏-〗 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
. . . چقد حرفای شهیدبهشتی به دل میشینه: ما روزی به دست میایم ڪه شیم... :)
خدایا من همانم که گاه خندانم "و گاهی گریان گاه شکرگزارم و گاهی در حال گله کردن😔 گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش! خدای همیشگی ام من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند! اسیر خویشتنم؛😢 و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است... معبود آزاده ام!☺️ بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا كن!😓 مرا به آغوش خویش دعوت كن! که تشنه ترینم به آن ... تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...`😔💔 به حق بزرگی و مهربانیت...!:) ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
از دختر جوان و چادری پرسیدند: از چه نوع آرایشی استفاده می کنی؟ گفت: اینها رو به کار می برم: برای لبانم .......... راستگویی برای صدایم ......... ذکر الله برای چشمانم ......... چشم پوشی از محرمات برای دستانم ......... کمک و یاری به مستمندان برای پاهایم .......... ایستادن برای نماز برای قامتم .......... سجده بردن برای الله برای قلبم .......... حب الله برای عقلم ......... دانایی برای خودمم ........ ایمان به وجود الله اللهم عجل لولیک الفرج ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
[• ما هممون داریم از سهمیه شهدا استفاده میکنیم... خانوادمون،سلامتیمون،دینمون حتی نفس کشیدنمون به خاطر شهداست :)))❤️🌿•°] ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید با چادرت !😇 سپر عمه جون باشی ...🌿 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🌈 خـدایا! مرا به خاطر گناهانے ڪه در طولِ روز بـا هـزاران قـدرتِ عـقل توجیھشان مے‌ڪنم ببخش!‏ 💕 ╲\╭┓ ╭ ┗╯\╲ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‼️حاج حسین یکتا: 🔅⚜🔅 بچه‌ها! سعی کنید یه خوب و همراه پیدا کنید؛ 😍 دوست خوب کسیه که جلوش گناه کنی؛ پاتو به بهشت باز کنه😎؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمی‌رفتی!🤩 مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشین‌ها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده.🌸🍃 🌈 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
. . . چقد حرفای شهیدبهشتی به دل میشینه: ما روزی به دست میایم ڪه شیم... :) ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
••⛓💛 " وقتی‌خدا‌دردلِ‌تو‌بزرگ‌شد لباسِ‌اطاعت‌غیراوازتنت‌بیرون خواهدآمد. " -استاد‌علی‌صفایی‌حائرے|عین.صاد| ؟!✾͜͡♥️• 🌱 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 ⛔تو‌ 🍃ببین‌خدا‌‌چجورۍحالتو‌جا‌میاره😊 زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میڪنہ(: ➖ ؟!😠 ❤➕نفس‌بکش‌بگو‌:‌ ،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه...🙂 💙➖ ؟!😔 ➕بگو‌: پس‌ولش‌کن😌 💛➖ ؟ ➕آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده بگو‌:بہ‌ ❗️ 💚➖ کلیپ‌و‌عکس‌📱نامربوط‌خواستی‌ببینی؟! ➕بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو: 💔 ➖ 🧕🏻نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ ➕بگو‌‌: (عج)‌خیݪےخوشگلتره بیخیال‌بقیه ... !😉 🌸 ؟ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
💞عاشقــانہ بـہ سبڪــ شہــدا💞 یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم سر یـہ چراغ قرمز ...🚦 پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود ... منوچـہر داشت از برنامـہ ها و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...😌 ولـے مـن حواسـم بـہ پیرمرده بود ... منوچـہر وقتے دید حواسم به حرفاش نیست ... نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🌷 توے افڪـار خـودم بودم ڪہ احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!! نـگاه ڪردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ...💐 همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..! بغل ماشین ما ، یـہ خانوم و آقا تو ماشین بودن … خانومـہ خیلـے بد حجاب بود … بـہ شوهرش گفت : "خـاااااڪـــــ بـر سرتــــــ ... !!! ایـݧ حزب اللہـیـا رو ببین همه چیزشون درستـہ"😎 منوچہر یـہ شاخـہ🌹برداشت و پرسیـد : "اجازه هسـت ؟" گفتـم : آره داد به اون آقاهـہ و گفت : "اینو بدید به اون خواهرمون ...!" اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد ایـن بود که رژ لبشو پـاڪــ ڪـرد و روسریشو ڪـشـید جلو !!!😇 💎 @shahidbash 💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
گفتم : دگر قلبم شوق شهادت ندارد ! گفت : مراقب ِنگاهت باش ... اَلعَین بَریدُ القَلب ؛ چشم پیغام رسان دل است . ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
مراقبش باش! چشــــ↯👀↯ــــم را ميگــويم... ممــڪن است تو را بہ يڪ لحظہ از بهشتــ🏝ــــ بہ قعر جهنمــ🔥ــ بڪــشاند... يڪ بار نــگاه آلــوده شود عادت میشود... و آن وقــت ڪہ عادت شــد، بنده ے شيـــــــ👿ـــــــطان میڪند تو را... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
سلام دوستان گرامی برای تبادل با کانال تا ساعت ۲۱ امشب وقت دارید به آیدی بنده پیام بدید @Ya_Fateme_Zahra313
💠دعای هر روز ماه صفر 🔸اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه این دعا را بخواند ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط پیشنهاد میکنم ببینید😍😍❤️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃 تنها لباسی که از همه ی لباسهای دنیا شیک تره و فقط خودت می تونی اونو بدوزی لباس تقواست! •[ ولباس التقوی ذلک خیر ]• ۲۶ سوره اعراف✨ ❣ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
نماز اول وقت فراموش نشه رفقا... 🙃 التماس دعا :)♥️ 🌿
سلام دوستان عزیز ✋☺️ امروز رمان در کانال میزاریم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید😋
رمان ⚜پارت اول⚜ ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤 چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. - ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا ❄️ خوابتم که سنگین 😴 طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... - مامان جونم ، بهترم. شما هم یکم کمتر غر غر کنی ، سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت، - منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم ... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها می مونی ، همش من باید بگم این کارو بکن ، اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد ، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . 🔹بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
رمان ⚜ پارت دوم⚜ یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و ... هرچیز جز غذا 🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم ... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته 😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم ... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم ... 📱چشمم به گوشیم که خورد ، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم ...! ۴۲ تماس و ۵ پیامک از سعید... 💕 واااای ... من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم 😣 از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده ، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم ... - الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠 - سلام عزیزدلم خوبی؟ ببخشید خواب بودم ! -خواب؟؟ تا الان؟؟ - باور کن راست میگم سعید ... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد ، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم 😢 اصلا حال ندارم ... - جدی میگی؟؟ فدات بشم من الان میام پیشت ... - سعییییید نه 😰 بابا بفهمه عصبانی میشه. - از کجا میخواد بفهمه خانومی؟ مگه اینهمه اومدم ، کسی فهمید؟ 😉 - خب نه ولی ... - ولی نداره که عسلم یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم بابای 👋 اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد ... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن ، تو خونه باهم باشیم اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین.. شاید ندونین.. یه روز یه پسر 19ساله 👱... که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛.. باموتور🏍 توی تهران پارس بوده.. داشته راه خودشو 🏍 میرفته.. که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥 پسر.. دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن.. تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد... 👈ناموس.. 👈ناموس 👌 کشورم ایران.. میاد پایین... 😡 تنهاس.. درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر.. 💪 توی درگیری دخترا 👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن.. میمونه علی و...هرزه های شهر.. 😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢 میوفته زمین.. پسرا درمیرن.. 🏃 کوچه خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. 😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه .. پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه.. مگه انسان چقد خون داره.. 😔 ریش قشنگش هم سرخه.. سرخ و خیس..😒 اما خدا رحیمه.. یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..😳 تا اینکه بالاخره .. یکی قبول میکنه و .. عمل میشه...😐 زنده میمونه😊.. اما فقط دوسال بعد از اون قضیه.. دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه..🏠 بیمارستان..خونه.. میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐 میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار.. بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟 میدونی چی گفت؟ 🤔 👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست... ازناموس 😌شما دفاع کردم.. جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. رفت که تو خواهرم.. 👩🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈 گفت خداااااا... من از این گله دارم... 😡 داری جوابشو بدی...؟؟ ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈