eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
900 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
علاقه محمد به روی انگشترش نام ،فاطمة الزهرا(س) نقش بسته. علاقه ی زیادی به حضرت مادر داشت. مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور،همان موقع محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت یازهرا(س) وسرش از زانوهام افتاد. راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 خاص بودن یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر را داشتن رنگ را داشتن اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام 🕊 افتادن ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
حرفِ‌حساب[✋️] . دیدین‌تازگـــیآ‌همه‌جوونا ‌آرزوے‌شهادت‌دارن...؟! همـــش‌شعار همـــش‌ادعآے‌ ولے‌پسر‌جون،‌دختر‌جون... یه‌نیگا‌به‌خودتم‌کـــردے؟! ببین‌شبیهشـــے؟! ببین‌یه‌نَمه‌باهاش‌شباهت‌دارے؟! شهدا‌رو‌میگما🙃...! یه‌شهیـــد‌هیچ‌وقتِ‌هیچ‌وقت‌دل‌نمیشکنه یه‌شهیــد‌هیچ‌وقتِ‌هیچ‌وقت‌مسیرشو‌کج‌نمیکنه یه‌شهیـــد‌‌رفیقش‌ ، میخواے‌مثه‌شهدا‌بشے؟! بسمِ‌الله... (: ▪️قیافه‌و‌مد‌برات‌مهم‌نباشه؛مثه ▪️از‌پول‌و‌ثروتت‌بگذری؛مثه ▪️راستے‌میتونے‌از‌عشقت‌بگذرے؟!مثه‌ ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌از‌این‌به‌بعددورترین‌فاصله‌رو‌با ! مثلاکیلومترها؟!فرسنگ‌ها؟! نه!!حتــے‌بیشتر‌از‌اینها...((: قشنگ‌نیست؟! ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌چشاتو‌بدزدی ‌وقتے‌چشات‌به‌یه‌نامحرم‌میخوره... همون‌لحظه‌بگو !! ▫️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌دهنتو‌گِل‌بگیری‌اونجا که‌میخوادبه !! اصلا‌خلاصه‌بگم‌برات‌؟! [❗️بیا‌و‌به‌خودت‌قول‌بده‌نشے‌دلیلِ‌اشکایِ (:💔:) ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🦋 آسید‌مرتضی میگفت: جان ، امانتی ست.. ڪه باید به جانان رساند اگرخود ندهی ، می ستانند فاصله هلاڪت و ... همین خیانت در امانت است..! هرڪہ راصبحِ نیست شام مرگ‌هست ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
" شهادت" ، نوعی"مدیریت" است⚙👨🏻‍💻  آدمهای معمولی، خیلی هم که "موفق باشند  زندگی خود را مدیریت میکنند✔️🥇  اما شهدا "مرگ " خود را نیز ، "مدیریت" میکنند🙃..!  ، یعنی :  " زندگی مان " را کجا ،"خرج کنیم"🤔  که زندگی دیگران "معنی" پیدا کند❤️🍃 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
ڪہ باشے، عقیدہ ات اگر باشد ڪہ بشوے، مے پرورانے...♥️🌿 @MohammadHossein_MohammadKhani
🔍 🌷شهید آقامحسن : ♦️فرصت کمه؛ باشد برای .. "باشد بعد از " ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
. 🏝حآج یڪتا : هنوز گیرِ یِ قرون دوزارِ این دنیاییم💔 🏝ڪه یڪے بیاد ڪنه‍🍃 امّا شهوٺ ِ مے خشڪوند؛ڪه یوسف زهـرا[عج]نگاشون ڪنه. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
شایـد 🕊 آرزوۍخیلۍهاباشـد! امـابدان ‼️ که‌جـز کسـۍبه‌آن‌نخواهدرسید... کاش‌بجاےزبان،باعمل طلب ... 😔 آماده‌ے با داشتن فرق‌دارد ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
شایـد 🕊 آرزوۍخیلۍهاباشـد! امـابدان ‼️ که‌جـز کسـۍبه‌آن‌نخواهدرسید... کاش‌بجاےزبان،باعمل طلب ... 😔 آماده‌ے با داشتن فرق‌دارد ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
: عـــجب زمونه ای شده😏 دهه 70یها دنبــــال شـــــــــهادت هستن.❤️ امـــــا 70سالها دنبال ثروث😒 (خدایا مرگی نصیبمان کن که همه حسرتشو بخورن) سهم شما5صلوات برای شـــــهید مدافع حـــرم شهــــید محــــسن حججی❤️❤️❤️ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی گفتند:🍃 تا کسی  نبود، شهید نمی‌شود.😎 شرط   بودن است🌹  و اگر امروز بوی  از ظهر رفتار و اخلاق کسی استشمام شد،😌 نصیبش می‌شود.😍 تمام دارای این مشخصه بودند.🌸 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی گفتند:🍃 تا کسی  نبود، شهید نمی‌شود.😎 شرط   بودن است🌹  و اگر امروز بوی  از ظهر رفتار و اخلاق کسی استشمام شد،😌 نصیبش می‌شود.😍 تمام دارای این مشخصه بودند.🌸✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌸🍃 🔷 ☑️سعی کن مث زندگی کنی... ✨یا حتی تو زندگی کردن ازشون بزنی... میدونی چجوری؟ ☑️وقتی شیرینی واست شد بدون که داری خوب پیش میری...😇 ✨همه رو دوس دارن 📌اما زحمت کشیدن واسه رو چی؟؟✋ ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃 عِشقـ را میتوانـْ در واژھِ یافتـ... :))♡ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌹 🌹 🌹 🌹 شکست های پی در پی، باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود. آنها در چنین مواقعی به سراغ نیروهای انتحاری رفته و یا اینکه خود را در میان زنان و کودکان مخفی می کنند. آن روز هم نیروهای مردمی، بلافاصله با خودروهای🚗 مختلف به سوی مناطق درگیری اعزام شده و با پشتیبانی سلاح های سنگین مشغول پیشروی و پاکسازی مناطق مختلف بودند. نزدیک ظهر روز یکشنبه 26 بهمن 1393 بود که به همراه دیگر دوستان و فرماندهان عملیاتی، پس از ساعتی🕑 جنگ و گریز، به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامراء وارد شدند. ساختمان🏢 کوچکی وجود داشته که بیست نفر از نیروهای عراقی🇮🇶 به همراه به داخل آن رفته تا هم استراحت کنند و هم برای ادامه کار تصمیم بگیرند. بقیه نیروها👨‍✈️ نیز در اطراف روستا حالت تدافعی داشته و شرایط دشمن را تحت نظر داشتند. درگیری ها نیز به طور پراکنده ادامه داشت. هنوز چند دقیقه ای نگذشت که یک بولدوزر🚜 از سمت بیرون روستا به سمت سنگرهای نیروهای مردمی حرکت کرد. بدنه این بولدوزر با ورق های آهن پوشیده شده و حالت ضدگلوله پیدا کرده بود. به محض اینکه از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند: انتحاری، انتحاری، مواظب باشید... درست حدس زده بودند. این خودرو برای عملیات انتحاری🔥 آماده شده بود. چند نفر از نیروهای مردمی با شلیک آرپی جی قصد انفجار💥 بولدوزر را داشتند. برخی می خواستند راننده را بزنند اما هیچکدام ممکن نشد! حتی گلوله آرپی جی روی بدنه آن اثر نداشت. یکی از رزمندگان که مجروح شده و در مسیر بولدوزر 🚜قرار داشت می گوید: این خودرو به سمت ما آمد و ما از مسیرش فاصله گرفتیم، بلافاصله فهمیدیم که این بولدوزر انتحاری🔥 است! هر چه تیراندازی کردیم بی فایده بود. فاصله ما با و دیگر دوستان زیاد بود. یکباره حدس زدیم که خودرو به سمت آنها می رود. هرچه که داد و فریاد کردیم، صدایمان به گوش آنها نرسید. صدای بولدوزر و گلوله ها مانع از رسیدن صدای ما می شد. و دوستانی که در آنجا جمع شده بودند، متوجه صدای ما نشدند. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد که زمین و زمان را لرزاند! صدها کیلو مواد منفجره، برای لحظاتی آسمان را سیاه 🌑کرد. وقتی به سراغ آن ساختمان رفتیم با یک مخروبه🏚 کوچک مواجه شدیم! انفجار به قدری عظیم بود که پیکرهای شهدا نیز قادر به شناسایی نبود. خبر بهترین دوستانمان را شنیدیم. جنگ است دیگر، روزی دارد و روزی پیروزی، البته برای انسان مومن، هم پیروزی است. روز بعد خبر رسید که ذوالفقاری مفقود شده و پیکری از او به جانمانده. همه ناراحت بودند. نمی دانستیم چه کنیم. لذا به دوستان ایرانی هادی هم خبر رسید که هادی شده. خبر به ایران رسید. برخی از دوستان گفتند: از نمونه خون مادر هادی برای آزمایش DNA استفاده شود تا بلکه قسمتی از پیکر هادی مشخص گردد. نیروهای عراقی 🇮🇶بسیار ناراحت بودند. لب خندان و چهره دوست داشتنی این طلبه رزمنده هیچگاه از ذهن ما پاک نمی شد. پس از مدتی اعلام شد که با شناسایی برخی پیکرها فقط شش نفر از جمله هادی مفقود شده‌اند. از هادی هم فقط لاشه دوربین عکاسی اش باقی مانده بود. تا اینکه خبر دادند پیکر با چنین مشخصات از اطراف روستا کشف و به بغداد منتقل شده. سیدکاظم الجابری که مشخصات را شنید بلافاصله گفت احتمالاً هادی است خودش به بغداد رفت و او را شناسایی ‌کرد. در اصل پیکر ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. یک نفر درحال عبور از معرکه پیکر او را می‌بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت برمی‌دارد. بدن بی‌پلاک آنجا می‌ماند. تا اینکه او را به بغداد انتقال می‌دهند. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱📱 باز هم بگوییم مثل سال قبل شهادت می‌خواهیم ✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•🌴🏹• ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْ ْْْآرزویِ‌شھـٰادٺ‌راهمہ‌دارند🥀 اماتنھااندکےشھید میشوند..!🍃 چون‌تنھآ ؛ اندکےشھیدانہ‌زندگی‌میکنند..ツ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌹 براے شهید شدن گاهی، یڪ خلوت سحرهم ڪـافیست...🌙 دل کهـ شهید شود در نهـایت انسان شهید مۍشود🕊 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
آقا سید میگفت:🎤 وقتے میشے کھ تعداد رفیقات تو مزار شهدا بیشتر از داخل شهر باشهツ♡ ‌اللهم‌الرزقناشهادت. . |🌸'! ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🥀🕊 ☁️خدا #شهادتــ را همیشه به آدم‌هایے داده ڪه در ڪار سختڪوش بوده اند..💫 #اللهمـ‌ارزقناشہادټــ.💔 #شهید_محمود‌رضا_بیضایی #درخواستی🌱 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری قبول کنم که حرم نداری؟!🥺🖤 امام حسن مجتبی(ع) ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن خداے ڪرمھ آقام.... حسن جانم 💚 امام حسن مجتبی(ع) ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂🌹🍂 🌹🍂🌹🍂 🍂🌹🍂 🍃 گفت: _تو خیلی خوبی..خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم. عجب!! پس عذاب وجدان داشت... سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد. بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که بود و عاشقانه دوستش داشتم... جا خورد.دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش. تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم: _پس همدردیم. سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم: _درد عشقی کشیده ام که مپرس. جدی گفتم: _تو که مجبورم نکرده بودی. -ولی اگه من... -اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش. بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم: _درد عشقو دیگه. لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین. -امین -بله باخنده گفتم: _ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟ لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت: _جانم گفتم: _نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟ لبخندی زد و گفت: _بریم. اول رفتیم سر مزار مادرش.آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور. امین بابغض گفت: _سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه. نشستم کنار امین.گفتم: _سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید. بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم. گفتم:_امین نگاهم کرد. -جانم لبخند زدم.گفتم: _بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم. -چه قول و قراری؟ -هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟ -باشه. -یه قولی هم بهم بده. -چه قولی؟ -هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت. یه کم مکث کرد.گفت: _یه هفته قبلش.؟! بالبخند گفتم: مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها! -قبول. -آفرین. رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش. -این چی هست؟ -بازش کن. وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش. دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد. بلند شد و گفت: _بریم پیش بابام. اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. امین، خیلی سختیه برای من. رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت: _همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟! لبخند زدم و گفتم: _بازش کن. وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن. دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم: _بهش دست نزن. باتعجب نگاهم کرد. -مگه مال من نیست؟!! جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم. نماز مغرب رو همونجا خوندیم. بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم... من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید. بعد شام منو رسوند خونه مون. از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد... خواندن هر پارت با ذکر صلوات مجاز میباشد ﴿اللهم صلے علے محمد و آل محمد و عجل فرجهم﴾ به قلم🖌 بانو مهدی یار منتظر قائم ...