•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_دوم
#داستان_واقعی
سریع تاکسی گرفت.
_سلام خانم کجا برم؟!
_سلام،لطفا برید چهار راه سیدالشهدا.
_چشم.
سرش را به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و به جانش فکر میکرد.
دوران خوش بزرگ شدن و قد کشیدنش مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشمان بسته اش می گذشت.
ناگهان به یاد خاطره پرویز همسرش و پدر دو فرزندش افتاد.
پرویز می گفت:" یکبار که باری برای کاشان بهم خورده بود ،علی هم که دبیرستانی بود گفت بابا منم با خودت ببر،او را همراه خود بردم.در راه بازگشت علی گفت:" بابا،من و جمکران ببر.
من هم او را به جمکران بردم.بعد از زیارت ،به چاه نزدیک شدیم تا عریضه ای برای آقا بنویسیم.یک عریضه علی نوشت و یکی هم من.و هر دو را به چاه سپردیم.
در راه از علی پرسیدم:" پسرم ،از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف چه خواستی؟!
اولش نگفت.
بعدها گفت "" بابا من از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف شهادت خواستم😍😌."
ادامه دارد..
نویسنده: فاطمه یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_سوم
_خانم،خانم رسیدم چهار راه سیدالشهدا.کجا برم؟!
_هیچ جا،همین جا نگه دارید.همینجا حبل الورید بریده شد و خدا نزدیکتر شد.
پس از توقف ماشین،و پیاده شدن،با پایی لرزان در کف آسفالت های چهار راه به دنبال یادگاری جانش می گشت.
جانِ مادر در همین جا حبل الورید غیرتش بقول جوان های امروزی باد کرد و با خون پاکش ریشه های غیرت و ایمان را آبیاری کرد..انقدر ریشه های غیرت خشکیده ی برخی مردان بی رگ را آبیاری کرد که تمام خون بدنش خالی شد.
مادر،با نگاه های ملتمس ان شب نیمه شب شعبان را در جلوی چشمانش مجسم کرد.جانش کتک میخورد و دست آخر یک چاقوی تیز گلوی علی اکبرش را شکافت...
_یا زهرا یا زهرا یا زهرا..
علی اکبر جوانش با صورتی غرق به خون با ذکر یا زهرا بر زمین خورد.
_ علی علللللللللللللللللللللللللی 😭😭
ان دو دختر از فرصت درگیری جوانها با علی استفاده کرده بودند و فرار کرده بودند.
پسر 14ساله ی همراه علی با اینکه گواهی نامه نداشت اما نمی توانست از خون مربی مجاهد و باغیرتش بگذرد ،سریع با موتور ان ضارب جانی را دنبال کرد.
و اما علی ِمادر.😭😭
مادر با چشمانی مضطرب اطرافش را نگاه میکرد، رفت و آمد انسانهای مبتلا به ویروس بی تفاوتی را به نظاره نشسته بود .
کسی به علی اکبرش توجهی نداشت.
تنها کسی که جلو آمد و به علی توجه کرد یک پیرمرد به ظاهر متدین بود اما نه😏او مرده ای بود در میان زندگان.
پیرمرد نیامده بود به علی کمک کند بلکه آمده بود تا به زخم نای سوخته اش نمک بپاشد.
با حالت تمسخر گفت:" آی جوان، مگه مملکت قانون نداره؟! پلیس نداره؟! تو چکاره بودی؟ حالا خوب شد زخمی شدی؟!:
و علی با صدای ضعیفی که گویی از ته چاه در می آمد پاسخ داد:" ببخشید حاج اقا، فکر کردم دختر شما هستند که دارند اذیتشان می کنند. "
علی مانده و کف خیابان و شاهرگی شکافته...
ادامه دارد.....
نویسنده:فاطمه خانم یحیی زاده
•┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
وَیا أعْطَفَ مَنْ اَوی اِلَیْهِ طَریدٌ
اِلی سَعَةِ عَفْوِکَ مَدَدْتُ یَدی
و ای مهربانترین کسی که
انسان رانده به جانب او روی آورده
به سوی گستردگی عفوت
دست گدایی دراز کردم ..
#آخـداقربونتبرم💞
#مناجات_المتوسلین✨
🩵|هــــوایــــ ظــــهــــور|🩵
با شروع ماه رمضان می خوام داخل کانال چله بذارم🙂 خیلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که چله استغفار بذار
رفقا چله استغفار رو از امشب شروع میکنیم🌸🙂
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
📿در ماه رمضان بسیار استغفار و دعا کنید زیرا با دعا از شما دفع بلا می شود و با استغفار، گناهانتان پاک می شود.
📖کافی ج4 ص88
🤲🏻استفغرالله ربی و اتوب الیه🤲🏻
🗓چهارشنبه ۲ فروردین. ۲۹ شعبان
📎روز اول چله استغفار
💐ماه مبارک رمضان
✨برای آن است که یک ماه
💐مرخصی از زمین
✨براے سفر به ملکوت بگیریم . . .
✨خدایا
💐ما را به شایستگی
✨وارد این ماه مبارک کن
💐ماه مهمانی خــــــدا
برشما مبارک💐
یا رَبِّ
ﻣَﻦ ﻟِﻰ ﻏَﻴﺮُﻙَ؟!
ﺃَﺳﺄَﻟُﻪُ ﻛَﺸﻒَ ﺿُﺮِّﻯ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻈَﺮَ ﻓِﻰ ﺍَﻣﺮِی
خدای من
غیرِ تو کی رو دارم؟!
که ازش بخوام به دادم برسه
و به حٰالم نگاه کنه ؛)
#حرف_های_در_گوشی_با_خدا💚
🧡@havaye_zohoor
بخواندعایِفرجرا،زِپشتپردۀاشک
کهیار،چشمِعنایتبهچشمِتردارد..♥️
#عشقجانمامامزمانم
توکہآهستهمےخوانےقنوتگریہهـٰایترا
میـٰانربنـٰاےسبزدستـٰانتدعـٰایمکن.
#اِلتمـٰاسدعـٰا