#طنز_جبهه
رضا مجروح🤕 شده بود و توی بیمارستان🏩 بستری بود.🩺
ما هم اومده بودیم مرخصی🛌...😍
با بچه ها قرار گذاشتیم🤝 بعد از نماز جمعه🧎♂ بریم ملاقات رضا.😉
نماز جمعه🧎♂که تموم شد سوار موتورها 🏍🏍شدیم.
و باهم راهی🚶♂🚶♂ بیمارستان🏩 شدیم...
هنوز ساعت⏰ ملاقات نشده بود.😟
لب و لوچمون آويزون شد.😕
مجتبی که سر و زبون دار بود، رفت نگهبانی و با یه ترفندی رضایت نگهبان👮♂ رو جلب کرد.😝😉
نگهبان 👮♂هم بالاخره اجازه داد و ما با دردسر های زیاد تونستیم بریم پیش رضا.😩
وقتی رسیدیم دیدیم پای🦶 رضا رو گچ گرفتند.😵💫
و خواهرش🧕 هم به عنوان کمک همراهش هست.😊
تا رسیدیم همه از گشنگی ضعف کرده بودیم.😖😣
چشممون به شیرینی🍰 و میوه ای🍎 که برای رضا آورده بودند، افتاد.👀
آب از دهنمون راه افتاد...🤤
با گفتن یک دو سه ای✌️، آماده مسابقه خوردن😋 شدیم و حمله کردیم.🤩😝
خلاصه که بساط شلوغ کردن برپا شد.😆😍
فکر میکنم یک ربع⌚️ بعد از این ماجرا گذشته بود و ماهم همچنان داشتيم دخل خوراکی ها🧁رو در می آوردیم؛😋
که خواهر رضا🧕 با تعجب رو به ما کرد و گفت:
کاش یکی از شماها حال رضا رو هم می پرسیدید.!!!😕😒😳
تازه متوجه شدیم بعد از سلامی که دادیم، فقط خوردیم و شلوغ کردیم.🤭😅
از خجالت آب شدیم..🫣
فوری برای اینکه ضایع تر نشیم😁خودمونو به کوچه علی چپ زدیم😉 و گفتیم:
راستی رضا، تو به چه اجازهای مجروح شدی؟😠
حالا چرا پاتو گچ گرفتی؟؟!!😏
کاه گل که بهتر بود ارزون تر هم درمیومد.🙄😂
برای اینکه گندکاری که زده بودیم رو بیشتر جمع کنیم،😉حمله کردیم به گچ پای🦶 رضا.😅
و تا میتونستیم روش چرت و پرت نوشتیم✍ و نقاشی کشیدیم.😂
در عرض چند دقیقه موفق شدیم با خودکار🖊، رنگ گچ رو عوض کنیم..😌😎😆
#باهم_بخندیم😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️