eitaa logo
🩵|هــــوایــــ ظــــهــــور|🩵
27 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
147 ویدیو
25 فایل
می‌رسد روزی به پایان نوبت هجران او⭐ می‌شود آخر نمایان طلعت رخشان او💫 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 کپی با ذکر صلوات برای ظهور مولا📿 تاریخ تاسیس: ۱۴۰۱/۱۰/۵ کانال تلگرام👇 https://t.me/havaye_zohoor ارتباط باما https://harfeto.timefriend.net/17358464207495
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 °•○●﷽●○•° بہ قلمِــ🖊 🌹🌱 ☝️ با تعجب پرسیدم: _برای چی؟ سرشو پایین انداخت و با ناراحتی گفت: _نمیدونم ریحانه....من که توی زندگیش نیستم بدونم.....تو همسرش بودی..‌ اشک هام برای مهرداد چکید... _شیدا _جانم _براش دمنوش درست میکنم...فقط اینکه... با عصبانیت پرسید: _فقط اینکه چی؟؟ چی میخوای بگی ریحانه؟ سکوت کردم... _ریحانه تو الان ازدواج کردی...بچه داری..‌دیگه به استاد رادمهر فکر نکن، میخوایی شوهرت یه بلایی سرش بیاره تا خیالت راحت بشه؟ بغضم ترکید و زدم زیر گریه..‌. _خب پس میگی چیکار کنم شیدا؟؟ برم به خواهرش زنگ بزنم؟؟ ولی روم نمیشه..... شیدا حرصی نفسشو بیرون داد و با مهربونی گفت: _ریحانه جانم، دورت بگردم...خواهش میکنم به فکر شوهر و زندگی خودت باش...باور کن استاد رادمهر، اون آدم سابق نیست...درسته که پیشرفت مالی و شغلی خوبی داشته اما از درون شکسته....اینو من نمیگم، همه ی دانشجو هاش میگن... موبایلم زنگ خورد....شاهرخ بود... پوفی کشیدم و جواب دادم: _الو _سلام عزیزم، چطوری؟ _خوبم شاهرخ...کاری داری؟ _بچم چطوره ریحانه؟بهش میرسی؟؟نبینم اذیت شده باشه هااا... حرصی و آهسته گفتم: _شاهرخ خودم مراقبشم،بیخودی نگران نباش.‌.. خنده ای رفت و گفت: _یکی باید مراقب خودت باشه عزیزم....راستی چرا راننده خبر نکردی؟کلاست کی تموم میشه؟؟ _تو از کجا میدونی؟ _زنگ زدم تلفن خونه، هاجر خانم گفت رفتی دانشگاه...اگه میخوایی خودم میام دنبالت... _نه نمیخواد، کلاسم تموم شده خودم میرم خونه..‌‌. _باشه عزیزم، برای نهار سپهر و نیلوفر خانم رو دعوت کردم، میخوام این خبر خوب رو خودت بهشون بدی... ناخواسته لبخندی روی لبم نشست... _شاهرخ به داداش سپهر چیزی نگیاااا، هروقت اومدن خودم غافلگیرشون میکنم... بلند خندید و گفت: _عاشق این ذوق کردن هاتم...به روی چشم خانوم پوفی کشیدم و گفتم: _پس فعلا _مراقب خودت و بچم باشی هاا باهاش خداحافظی کردم و تلفن قطع شد... رو به شیدا کردم و گفتم: _کسی میاد دنبالت؟ _نه باید خودم برم... _بیا بریم خونه ما، از اونجا به راننده میگم برسونتت خونه _نه ریحانه جون مزاحمت نمیشم، ظاهرا مهمان داری _مراحمی عزیزم، آره داداشم اینا دارن میان، ولی الان نه،بیا یه ساعتی پیشم باش لبخندی از سر ذوق زد و گفت: _خیلی دلم میخواد ببینم خونتون چه شکلیه،عکسای پروفایلت که دل آدمو میبره خنده ای کردم و گفتم: _پس پاشو بریم با هم سوار ماشین شدیم و حرکت کردم سمت خونه...‌ هرچقدر که جلو تر میرفتم، شیدا بیشتر تعجب میکرد و همش میگفت که بالا شهر زندگی میکنم..‌. بلاخره رسیدیم... از ماشین پیاده شدیم و سوار آسانسور شدیم.... از آسانسور که بیرون اومدیم، شیدا با تعجب گفت: _چه جای شیک و باکلاسی زندگی میکنی ریحانه، مثل قصر سیندرلاست... بلند خندیدم و گفتم: _ای کاش شاه اینجا، شاهرخ نمیبود..‌‌. چشمکی زد و با خنده گفت: _توی اسمش که شاه داره... خودمم خندم گرفت... ❃| @havaye_zohoor |❃