🌸🌸🍃🍃🌷🌷☘️☘️🌺🌺🍂🍂
. 🌹 #تلنگر
. 👈 نیرنگ ها... گام به گام! .
«تأسف از فریب بزرگ زنان! در نخستین روزها آنان را به طمع رسیدن به آزادی و برابری با دنیای مردان، امیدوار ساختند که هرگاه تنها اندکی از سر و روی خود را برهنه سازند هم خود آزادترند و هم مردان به دیدارشان ناحریصتر! پس از آن، اندک اندک سرپوش ها دامن های بلند کنار گذاشته شد، اما از تهاجم ِ دیدگان افراد کاسته نگردید. بینندگان، علاقه مند بودند که اعضای دیگر را نیز ناپوشیده ببینند، تا شاید دل و دیدگانشان از هوس و حرص دور بماند. زنان نیز پذیرفتند و کم کم در سوئیس و ایتالیا و انگلیس زنان با کمترین پوشش در خیابان ها رفت و آمد آغاز کردند. . 🌸 .
با این حال سرمایداران فزون خواه و جهان خوار، جوامع ناوارسته را مشتاق تصویری جدید از زن ساختند. نامردان آن دوره چنان وانمودند که اگر زنان این پوشش را نیز کنار ننهند، آتش حرص و تمایلات گروه مردان کاسته نمیگردد و همچنان امنیت زنان مورد تهدید است. . 🌸 .
گویا زنان ِ فریب خورده آن عصر سوگند خورده بودند که برای نیل به آزادی و برابری با مردان تا پای جان فداکاری کنند. طولی نکشید که در برخی شهرهای اروپا و آمریکا زنان بدون هیچ پوشش برای خرید از خانه بیرون آمدند.
اینک در آمریکا در هر استان شهرکی (شبیه جزیرهی مصنوعی) وجود دارد که هیچ کس بیش از یک شبانه روز نمیتواند درآن با لباس گردش کند، ولی اقامت چهارده روزه بدون پوشش مانعی ندارد. در آنجا مغازه دار و هتل دار وپلیس همه ناپوشیده اند. باغ وحشی با حضور انواع حیوانات دوپا. . 🌸 .
به هر حال، زنان در پی وعده ای واهی، از ایمان، اخلاق، انسانیت و حتی در مواردی از جانشان گذشتند. از آن پس، هر روز در جراید میخوانند :
زنی نیمه برهنه در پی یک تهاجم و... کشته شد. . 🌸 .
راه بازگشت نبود. آنها به پندار خود میخواستند با پرهیز از پوشیدگی، برای آرام کردن ِ مردان و دست یابی خود به امکانات بیشتر، از همه چیز بهتر بهرهمند شوند، ولی روز به روز از همان امکانات پیشین نیز محروم گشتند.
چه به فرموده حضرت حسین بن علی علیه السلام :آن که بخواهد از راه نافرمانی خدا به هدفی دست یابد، هردم آنچه بدان امید داشته بیشتر از دست میدهد و در آنچه هراس داشته سریع تر فرو می غلتد.» . .
. . ☘️☘️☘️
. . 🦋🦋🦋
.
بخشی از کتاب : «راز یک فریب» 📖
نوشته : «یوسف غلامی» 👌
.
. #چادری_ها_فرشته_اند
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
حدیث پیامبر برای ایام کرونا😳
❗️تعجب پیامبر اکرم(ص) از عمل برخی انسانها
🔻پیامبر اکرم صلياللهعليهوآله:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمِي مِنَ الطَّعَامِ مَخَافَةَ الدَّاءِ كَيْفَ لَا يَحْتَمِي مِنَ الذُّنُوبِ مَخَافَةَ النَّار
➖ در شگفتم از کسى که از بیم مرض، از غذا پرهیز مىکند،
چگونه از ترس آتش، از گناهان پرهیز نمىکند!؟
📚 من لایحضره الفقیه، ۲/۳۵۹
•┈┈••✾••┈┈•
توضیح:
چطور ما انسانها بر جسممون خودمون اینقدر می ترسیم و مراعات می کنیم
اما بر روحمون هیچ ترسی نداریم و هر رفتاری با روحمون می کنیم و هر جور نادرستی تربیتش میکنیم و به فکر رشد روحمون نیستیم
در حالی که آنچه برای ما می ماند
روح ماست
نه جسم ما
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم به این 36 ثانیه
به زودی گشایش می رسد..🌸
یا ڣـاطمــہزهــرا🚩
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
مقام معظم رهبری:
اصل قضیه #محبت است
دخترها و پسرها این را بدانند…. .
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
جملهی «دوستت دارم» برای زنان کولاک میکند.
ولی برای مردان کلمات جادوییای به نام:
🔹 چشم...
🔸 امنیتم...
🔹 آرامشم...
🔸 تکیه گاه من...
🔹 مرد قدرتمند من...
🔸 بهت افتخار میکنم...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✅ #درمان عفونت #کرونا با ذکری از اهلبیت علیهم السلام
✅ برای از بین بردن عفونت های بدن، تکرار این دعا:
يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي
📚 مدرک و منبع:
18- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي إِسْرَائِيلَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: خَرَجَ بِجَارِيَةٍ لَنَا خَنَازِيرُ فِي عُنُقِهَا فَأَتَانِي آتٍ فَقَالَ يَا عَلِيُّ قُلْ لَهَا فَلْتَقُلْ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي تُكَرِّرُهُ قَالَ فَقَالَتْهُ فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا قَالَ وَ قَالَ هَذَا الدُّعَاءُ الَّذِي دَعَا بِهِ جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ.
( نشانی : الکافي , جلد۲ , صفحه۵۶۱ )
حضرت رضا عليه السّلام فرمود:
دختركى از ما (يا كنيزكى) در گردنش خنازيرى بيرون آمد (خنازير غدههائى است كه در زير گلو و گردن پيدا شود و از آن چرك مىآيد)
پس كسى نزد من آمد و گفت:
اى على (بن موسى الرضا) باو بگو: (اين دعا را) بخواند:
«يا رؤف يا رحيم يا رب يا سيدى» و آن را تكرار كند،
فرمود: پس اين كلمات را گفت و خداى عز و جل آن خنازير را از او برطرف كرد
(راوى) گويد: فرمود: و اين دعا همانست كه جعفر بن سليمان با آن دعا كرد.
(مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۴۶)
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
May 11
💖 همسرانه حوای آدم 💖
#پارت_چهل_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چاد
#پارت_چهل_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
بلکه بر احساس دلتنگی خودم سرپوش بگذارم که شیطنت را از صدایم خواند و تمنا کرد: «بخدا من همینجوری هم قدر تو رو میدونم الهه جان! احتیاجی به این کارهای سخت نیس! » و صدای خنده شاد و شیرینمان سکوت صبحگاهی محله را شکست. به قدری غرق دریای حرف و خنده و خاطره شده بودیم که طول مسیر خانه تا ساحل را حس
نکردیم تا زمانی که نسیم معطر دریا به صورتمان دست کشید و سخاوتمندانه سلام کرد. صدای مرغان دریایی، آرامش دریا را میدرید و خلوت صبح ساحل را پُر میکرد. روی نیمکتی نشستم و مجید برای خرید آش بندری به سمت مغازه آن سوی بلوار ساحلی رفت. احساس میکردم خلیج فارس هم ملیحتر از هر زمان دیگری به رویم لبخند میزند و حس خوش زندگی را به یادم می آورد.
انگار دریا هم با همه عظمتش از همراهی عاشقانه من و مجید به وجد آمده و بیش از روزهای دیگر موج میزد. با چشمانی سرشار از شور زندگی، محو زیبایی بی نظیر دریا شده بودم که مجید بازگشت. کاسه را که به دستم داد، تشکر کردم و با خنده تذکر دادم:
«مجید جان! آش بندری خیلی تنده! مطمئنی تحمل خوردنش رو داری؟ »
کنارم روی نیمکت نشست و با اطمینان پاسخ داد: «بله! تو این چند ماه چند بار صابون غذاهای بندری به تنم خورده! » سپس همچنانکه با قاشق آش را هم
میزد تا خنک شود، با شیطنتی عاشقانه ادامه داد: «دیگه هر چی سخت باشه، از تحمل دوریِ تو که سختتر نیس! » به چشمانش نگاه کردم که در پرتو آفتاب،
روشنتر از همیشه به نظر میآمد و البته عاشقتر! متوجه نگاه خیره ام شد که خندید و گفت:
«باور کن راست میگم! آش بندری که هیچ، حاضرم هر کاری بکنم ولی دیگه شبی مثل دیشب برام تکرار نشه! »
از لحن درمانده اش خندیدم و به روی خودم نیاوردم که من هم دیگر تحمل سپری کردن شبی مثل دیشب را ندارم. دلم میخواست که همچون او میتوانستم بی پروا از احساساتم بگویم، از دلتنگیها و بیقراری های دیشب، از اشتیاق و انتظار صبح، اما شاید این غرور زنانه ام بود که زبانم را بند میزد و تنها مشتاق شنیدن بود!
به خانه که رسیدیم، صدای آب و شست وشوی حیاط می آمد. در را که باز کردیم، مادر میان حیاط ایستاده و مشغول شستن حوض بود. سلام کردیم و او با
اخمی لبریز از محبت، اعتراض کرد: «علیکِ سلام! نمیگید من دلم شور میافته! نمیگید دلم هزار راه میره که اینا کجا رفتن! »
در برابر نگاه پرسشگر ما، شلنگ را در حوض رها کرد و رو به مجید ادامه داد: «صبح اومدم بالا ببینم الهه چطوره، دیدم خونه نیس! هر چی هم زنگ میزدم هیچ کدوم جواب نمیدادید! دلم هزار راه رفت! »
تازه متوجه شدم موبایلم را در خانه جا گذاشته ام که مجید خجالت زده سرش را پایین انداخت و گفت:
«شرمنده مامان! گوشیم سایلنت بود. » به سمتش رفتم، رویش را بوسیدم و با خوشرویی عذرخواهی کردم:
«ببخشید مامان! یواش رفتیم که بیدار نشید! » از عذری که آورده بودم، داغ دلش تازه شد و باز اعتراض کرد:
«از خواب بیدار میشدم بهتر بود! همین که از خواب بیدار شدم گفتم دیشب تنها بودی بیام بهت سر بزنم! دیدم خونه نیستی! گفتم خدایا چی شده؟ این
دختره کجا رفته؟ » شرمنده از عذابی که به مادرم داده بودم، سرم را پایین انداختم که مجید چند قدمی جلو آمد و گفت:
«تقصیر من شد! من از الهه خواستم بریم بیرون! فکر نمیکردم انقدر نگران بشید! »
سپس شلنگ را برداشت و با مهربانی ادامه داد:
«مامان شما برید، بقیه حیاط رو من میشورم. » مادر خواست تعارف کند که مجید دست به کار شد و من دست مادر را گرفتم و گفتم: «حالا بیاید بریم
بالا یه چایی بخوریم! »
سری جنباند و گفت: «نه مادرجون! الآن ابراهیم زنگ زده داره میاد اینجا، تو بیا بریم. »
به شوق دیدن ابراهیم، پیشنهاد مادر را پذیرفتم و همراهش رفتم. داخل اتاق که شدیم، پرسیدم: «مگه امروز نرفته انبار پیش بابا؟ »
و همه ماجرا همین بود که مادر آهی کشید و پاسخ داد: «چی بگم؟ یه نیم ساعت پیش زنگ زد و کلی غُر زد! از دست بابات خیلی شاکی بود! گفت میام تعریف
میکنم. » سپس زیر سماور را روشن کرد و با دلخوری ادامه داد: «این پدر و پسر رو که میشناسی، همیشه مثل کارد و پنیر میمونن! »
تصور اینکه ابراهیم بخواهد مقابل مجید از پدر بدگویی کند، ناراحتم میکرد، اما مجید اما مجید مشغول شستن حیاط بود و نمیتوانستم به هیچ بهانه ای بخواهم که به اتاق خودمان برود و دقایقی نگذشته بود که ابراهیم آمد.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
04 Joorinow Kelide Moshkelat(1).mp3
3.64M
هر کی با همسرش مشکل داره بشنوفه!
این قسمت: 🚺🚹
کلید مشکلات 🔑
🔹با جورینو،
یه جوری نو به زندگی نگاه کنیم!
#جورینو
گوینده: علی زکریائی
گوینده کارشناس: خانومش!
#مخاطبان
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیاستهای_زنانه
🔵اگه میخواین توی رفتارتون و برخوردتون با همسرتون موثر تر و لطیف تر باشین:
👈 وقتی همسرتون حرف میزنه مستقیم نگاهش کنین و مرتب با سر حرفش رو تایید کنین یا جملات تاییدی بهش بگین. مثل درست میگی و ... و مهمتر از همه اینکه لبخند به لب داشته باشین😊
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#مردها دوست دارند همسرشان اعتماد بنفس بالایی داشته باشد ‼️
این یک دلیل برای تمایل مردها به دخترهایی که به دست آوردنشان سخت است. همه دوست دارند با کسی باشند که متکی به خود است و میتواند یک حامی قوی باشد.
مردها عاشق زن هایی هستند که اعتماد بنفس بالایی دارند و با روح والای خود، زندگی را متکی به خود پیش میبرند.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیره_شهدا
🌹روایت خواهر شهید محمدرضا دهقان
با هم رفته بودیم کربلا، 🕌یک بار دیدم توی رواق روبروی ضریح خوابش برده😴 و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم.
تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندن بودم،
آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی⁉️ برو بنشین با آقا حال کن ،با آقا حرف بزن.
میگفت:
"خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم باز کنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است."😍
بعد از اینکه خبر شهادتش 🕊آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم می آمدم کنارت می خوابیدم .😭💚
#شهید_دهقان_امیری🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚