eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
نذر کردم اگر فرزندم خوب شود اجازه حضور همسرم به سوریه را بدهم...😔 پسرم 👶🏻محمدجواد تازه به دنیا آمده بود که مریضی سختی گرفت، 😞هرکار کردیم خوب نشد، یک روز دلم شکست💔 به حضرت زینب (س) گفتم که اگر پسرم خوب شود رضایت می دهم تا دوباره همسرم مدافع حرم شما شود.😊 شاید به سه روز هم نکشید که پسرم حالش خوب شد. بعد از آن به تلاطم افتادم تا نذرم را ادا کنم. 😔به فرمانده همسرم سفارش کردم که هرطور شده اجازه دهد مهدی به سوریه برود...👌🏻💚 @شهید_مهدی_قره_محمدے🌸 سربازان 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸🍃 کلامی وقتی خانومی تحت فشاره، حرف زدن با شوهرش را موهبتی بزرگ میدونه ولی اگر مردی تحت فشار و استرس باشه حرف زدن زنش را دخالت میدونه زن دوست داره صحبت کنه و شوهرش را در آغوش بگیره،مرد دوست داره فوتبال ببینه! در این مواقع از نظر زن ،مرد بی علاقه و سرده و برعکس از نظر مرد،زن مزاحم و پرحرفه. این های مختلف،به خاطر انعکاس ساختارهای مغزی متفاوت اونهاست. اینکه متوجه این تفاوت بشید،فشار را از وجود شما و شریک زندگیتون بر طرف میکنه و باعث میشه که دیگه طرف را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندین . مردها در طول روز احتیاج به زمانی برای تنهایی دارند. آنها دوست دارند گاهی گوشه ای آرام بگیرند و دقایق یا حتی ساعاتی را در سپری کنند. اگر چه این نیاز بهانه ای برای ساعت ها نشستن در مقابل تلویزیون و عدم گفتگو با شما نیست اما بهترین راه این است که گاهی به آنها فرصت دهید تا با خود خلوت کنند 🍃🌸🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 اشتباه ما اینجاست که یکی رو اونقدر امتحان می کنیم تا اینکه بهش بی اعتماد میشیم.امتحان کردن کسی که دوستش دارید بزرگترین اشتباه در رابطه است. به جاي امتحان كردن مهربون باشيم😊. 🍃🌸🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
مـنــــ[😃] از تـــــ[♥️]ــــــو هیچــ[👐] بــھ جـــ[😍]ـــز بودنتـ[😅] نمے خواهمـ[♥️] [دلبرانه❤️] 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
غروب دلتنگی هایش 🌹حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که میگذرد امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید... امانشد...😔 😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید... عج 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✅قلب زن ها ✍️آیا میدونستید که قلب زن ها مهمترین اندام بدنشونه؟؟!! اگر قلب یه خانوم به روی شوهرش بسته شده باشه،و یا از سمت شوهرش بی مهری و بی توجهی دیده باشه هر چقدر هم مرد تلاش کنه ‌و تماس جسمانی برقرار کنه به منظور رابطه زناشویی نه تنها زن تحریک نمیشه بلکه برایش آزار دهنده هم هست. بدن یک زن با یک لمس تحریک نمیشه بر عکس آقایون. خانومها اول باید قلبشون لمس بشه، مورد توجه قرار بگیرن، بهشون از قبل محبت بشه، اوقات خوشی را در کنار شما اقایون بگذرونن تا آمادگی رابطه زناشویی را داشته باشند. آقایون وقتی یاد بگیرید چگونه قلب زنی را با عشق و محبت خودتون سیراب کنید این عشق در قسمت های دیگه بدن زن سرریز میشه، و باعث میشه با تمام وجود ،شما را بخواد،و به لحاظ جنسی هم پذیرای وجود شما باشه. 💥به قلب خانوم‌ها اهمیت بدین😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😅 از یارو پرسیدن ماه عسل خوش گذشت؟ گفت : خیلی...☺️ گفتن : پس چرا زنت داره گریه میکنه ؟😳🤔 گفت : خیلی دوست داشت بیاد نبردمش😂😂😂 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
نیاز همسرتان به محبت فیزیکی و لمس را دست کم نگیرید، به خصوص زمانی که او استرس دارد. همسرتون بیشتر از هر کسی نیاز به توجه و تون دارد . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
آقایون عزیز لطفا همسرت را هر روز با 👈 یک 👈 يك محبتِ مداوم 👈 یک دلم برایت تنگ شده 👈 یک امروز زیباتر شده‌ای شارژ کنید پیش از آنکه شارژشان به مرز هشدار برسد!! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
# شهدا دفترچه گناهان یک ۱۶ ساله🌷 در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد. ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم . یکشنبه : خنده بلند در جمع دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت . پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم . جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات . راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ کجای کاریم . .؟ حرفامون شده رساله توجیه المسائل 1⃣غيبت… تو روشم ميگم 2⃣تهمت… همه ميگن 3⃣دروغ… مصلحتي 4⃣رشوه... شيريني 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي 6⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه 7⃣ربا... همه ميخورن ديگه 8⃣نگاه به نامحرم... يه نظر حلاله 9⃣موسيقي حرام... ارامش بخش 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد شهدا شرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ... شرمنده ایم 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چادرم را سر کردم و به تماشای طلوع آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن اردیبهشت ماه میداد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانیاش را با ناز از بستر دریا بلند میکرد و درخشش گیسوان طلایی اش از لابلای شاخه های نخلها به خانه سرک میکشید. هر چه دیشب بر قلبم سخت گذشته بود، در عوض این صبحگاهِ انتظار آمدنِ مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمیکردم نبودش در خانه اینهمه عذابم دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی حضور گرم و پُر شورش را داشت! ساعت هفت صبح بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نرده های بالکن به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم و دیدم عبدالله است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و از دیدن من خنده اش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند، پرسید: «مگه تو خواب نداری؟!!! » و خودش پاسخ داد: «آهان! منتظر مجیدی! » لبم را گزیدم و گفتم: «یواش! مامان اینا بیدار میشن! » با شیطنت خندید و گفت: «دیشب تنهایی خوش گذشت؟ » سری تکان دادم و با گفتن «خدا رو شکر! ،» تنهایی ام را پنهان کردم که از جواب صبورانه ام سوءاستفاده کرد و به شوخی گفت: «پس به مجید بگم از این به بعد کلاً شیفت شب باشه! خوبه؟ » و در حالی که سعی میکرد صدای خنده اش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت. دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و دوباره به بالکن برگشتم. آوای آواز پرندگان در حیاط پیچیده بود که صدای باز شدن در حیاط هم اضافه شد و مژده آمدن مجید را آورد. مثل اینکه مشتاق حضورم باشد، تا قدم به حیاط گذاشت، نگاهش به دنبالم به سمت بالکن آمد، همانطور که من مشتاق رسیدنش چشم به در دوخته بودم. با دیدنم، صورتش به خنده ای دلگشا باز شد و سعی میکرد با حرکت لبهایش چیزی بگوید و من نمیفهمیدم چه میگوید که سراسیمه به اتاق بازگشته و به استقبالش به سمت در رفتم، ولی او زودتر از من پله ها را طی کرده و پشت در رسیده بود. در را گشودم و با دیدن صورت مهربانش، همه غمهای دوری و تنهایی ام را از یاد بُردم. چشمان کشیده و جذابش زیر پردهای از خواب و خستگی خمیازه میکشید، اما میخواست با خوشرویی و خوشزبانی پنهانش کند که فقط به رویم میخندید و با لحنی گرم و عاشقانه به فدایم میرفت. خواستم برایش چای بریزم که مانعم شد و گفت: «قربون دستت الهه جان! چایی نمیخوام! زود آماده شو بریم بیرون!» با تعجب پرسیدم: «مگه صبحونه نمیخوری؟ » کیفش را کنار اتاق گذاشت و با مهربانی پاسخ داد: «چرا عزیزم! میخورم! برای همین میگم زود آماده شو بریم! میخوام امروز صبحونه رو لب دریا بخوریم. » نگاهی به آشپزخانه کردم و پرسیدم : «خُب چی آماده کنم؟» که خندید و گفت: «اینهمه مغازه آش و حلیم، شما چرا زحمت بکشی؟ » و من تازه متوجه طرح زیبا و رؤیایی صبحگاهیاش شده بودم که به سرعت لباسم را عوض کردم، چادرم را برداشتم و با هم از اتاق خارج شدیم. همچنانکه از پله ها پایین م یرفتیم، چادرم را هم سر کردم و بی سر و صدا از ساختمان خارج شدیم. پاورچین پاورچین، سنگفرش حیاط را طی کرده و طوری که پدر و مادر بیدار نشوند، از خانه بیرون آمدیم. در طول کوچه شانه به شانه هم میرفتیم که نگاهم کرد و گفت: «الهه جان! ببخشید دیشب تنهات گذاشتم! » لبخندی زدم و او با لحنی رنجیده ادامه داد: «دیشب به من که خیلی سخت گذشت! صبح که مسئول بخش اومد بهش گفتم بابا من دیگه متأهلم! به ارواح خاک امواتت دیگه برای من شیفت شب نذار! » از حرفش خندیدم و با زیرکی پاسخ دادم: «اتفاقاً بگو حتماً بعضی شبها برات شیفت شب بذاره تا قدر منو بدونی! ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
و ختم مجرب ازدواج👆
☀️ خورشید، هر روز صبح به خاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند😍❤ هرگز منتظر فردای خیالی نباش..🌸🍃🌸🍃 سلام روزتون بخیر 😍🌸🌹 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 آقای قرائتی: 💠اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان برخورد می‌کردید ، اکنون خوشبخت‌ترین فردِ دنیا بودید. اگر هر روز شارژش می‌کردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید، پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید، پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید، پول خرجش می‌کردید، دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید، در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید، حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود. 💠 حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید، همیشه و همه‌ جا همراهتان بود حتی در اوج تنهایی‌. الانم که گوشی ها لمسی شده اگر همونقدر که گوشی رو لمس می‌کنید همسرتون رو نوازش بکنید، کلی خوشبخت می‌شوید و همیشه، بجای این همراه، همسرتون همراهِ اولتان بود. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸🌸🍃🍃🌷🌷☘️☘️🌺🌺🍂🍂 . 🌹 . 👈 نیرنگ ها... گام به گام! . «تأسف از فریب بزرگ زنان! در نخستین روزها آنان را به طمع رسیدن به آزادی و برابری با دنیای مردان، امیدوار ساختند که هرگاه تنها اندکی از سر و روی خود را برهنه سازند هم خود آزادترند و هم مردان به دیدارشان ناحریص‌تر! پس از آن، اندک اندک سرپوش ها دامن های بلند کنار گذاشته شد، اما از تهاجم ِ دیدگان افراد کاسته نگردید. بینندگان، علاقه مند بودند که اعضای دیگر را نیز ناپوشیده ببینند، تا شاید دل و دیدگانشان از هوس و حرص دور بماند. زنان نیز پذیرفتند و کم کم در سوئیس و ایتالیا و انگلیس زنان با کمترین پوشش در خیابان ها رفت و آمد آغاز کردند. . 🌸 . با این حال سرمایداران فزون خواه و جهان خوار، جوامع ناوارسته را مشتاق تصویری جدید از زن ساختند. نامردان آن دوره چنان وانمودند که اگر زنان این پوشش را نیز کنار ننهند، آتش حرص و تمایلات گروه مردان کاسته نمی‌گردد و همچنان امنیت زنان مورد تهدید است. . 🌸 . گویا زنان ِ فریب خورده آن عصر سوگند خورده بودند که برای نیل به آزادی و برابری با مردان تا پای جان فداکاری کنند. طولی نکشید که در برخی شهرهای اروپا و آمریکا زنان بدون هیچ پوشش برای خرید از خانه بیرون آمدند. اینک در آمریکا در هر استان شهرکی (شبیه جزیره‌ی مصنوعی) وجود دارد که هیچ کس بیش از یک شبانه روز نمی‌تواند درآن با لباس گردش کند، ولی اقامت چهارده روزه بدون پوشش مانعی ندارد. در آنجا مغازه دار و هتل دار وپلیس همه ناپوشیده اند. باغ وحشی با حضور انواع حیوانات دوپا. . 🌸 . به هر حال، زنان در پی وعده ای واهی، از ایمان، اخلاق، انسانیت و حتی در مواردی از جانشان گذشتند. از آن پس، هر روز در جراید می‌خوانند : زنی نیمه برهنه در پی یک تهاجم و... کشته شد. . 🌸 . راه بازگشت نبود. آنها به پندار خود می‌خواستند با پرهیز از پوشیدگی، برای آرام کردن ِ مردان و دست یابی خود به امکانات بیشتر، از همه چیز بهتر بهره‌مند شوند، ولی روز به روز از همان امکانات پیشین نیز محروم گشتند. چه به فرموده حضرت حسین بن علی علیه السلام :آن که بخواهد از راه نافرمانی خدا به هدفی دست یابد، هردم آنچه بدان امید داشته بیشتر از دست می‌دهد و در آنچه هراس داشته سریع تر فرو می غلتد.» . . . . ☘️☘️☘️ . . 🦋🦋🦋 . بخشی از کتاب : «راز یک فریب» 📖 نوشته : «یوسف غلامی» 👌 . . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حدیث پیامبر برای ایام کرونا😳 ❗️تعجب پیامبر اکرم(ص) از عمل برخی انسان‌ها 🔻پیامبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله: عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمِي مِنَ الطَّعَامِ مَخَافَةَ الدَّاءِ كَيْفَ لَا يَحْتَمِي مِنَ الذُّنُوبِ مَخَافَةَ النَّار ➖ در شگفتم از کسى که از بیم مرض، از غذا پرهیز مى‌کند، چگونه از ترس آتش، از گناهان پرهیز نمى‌کند!؟ 📚 من لایحضره الفقیه، ۲/۳۵۹ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• توضیح: چطور ما انسانها بر جسممون خودمون اینقدر می ترسیم و مراعات می کنیم اما بر روحمون هیچ ترسی نداریم و هر رفتاری با روحمون می کنیم و هر جور نادرستی تربیتش میکنیم و به فکر رشد روحمون نیستیم در حالی که آنچه برای ما می ماند روح ماست نه جسم ما 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم به این 36 ثانیه به زودی گشایش می رسد..🌸 یا ڣـاطمــہ‌زهــرا🚩 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
مقام معظم رهبری: اصل قضیه است دخترها و پسرها این را بدانند…. . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
جمله‌ی «دوستت دارم» برای زنان کولاک می‌کند. ولی برای مردان کلمات جادویی‌ای به نام: 🔹 چشم... 🔸 امنیتم... 🔹 آرامشم... 🔸 تکیه گاه من... 🔹 مرد قدرتمند من... 🔸 بهت افتخار می‌کنم... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
عفونت با ذکری از اهلبیت علیهم السلام ✅ برای از بین بردن عفونت های بدن، تکرار این دعا: يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي 📚 مدرک و منبع: 18- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي إِسْرَائِيلَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: خَرَجَ بِجَارِيَةٍ لَنَا خَنَازِيرُ فِي عُنُقِهَا فَأَتَانِي آتٍ فَقَالَ يَا عَلِيُّ قُلْ لَهَا فَلْتَقُلْ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي تُكَرِّرُهُ قَالَ فَقَالَتْهُ فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا قَالَ وَ قَالَ هَذَا الدُّعَاءُ الَّذِي دَعَا بِهِ جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ. ( نشانی : الکافي , جلد۲ , صفحه۵۶۱ ) حضرت رضا عليه السّلام فرمود: دختركى از ما (يا كنيزكى) در گردنش خنازيرى بيرون آمد (خنازير غده‏هائى است كه در زير گلو و گردن پيدا شود و از آن چرك مى‏آيد) پس كسى نزد من آمد و گفت: اى على (بن موسى الرضا) باو بگو: (اين دعا را) بخواند: «يا رؤف يا رحيم يا رب يا سيدى» و آن را تكرار كند، فرمود: پس اين كلمات را گفت و خداى عز و جل آن خنازير را از او برطرف كرد (راوى) گويد: فرمود: و اين دعا همانست كه جعفر بن سليمان با آن دعا كرد. (مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۴۶) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و بلکه بر احساس دلتنگی خودم سرپوش بگذارم که شیطنت را از صدایم خواند و تمنا کرد: «بخدا من همینجوری هم قدر تو رو میدونم الهه جان! احتیاجی به این کارهای سخت نیس! » و صدای خنده شاد و شیرینمان سکوت صبحگاهی محله را شکست. به قدری غرق دریای حرف و خنده و خاطره شده بودیم که طول مسیر خانه تا ساحل را حس نکردیم تا زمانی که نسیم معطر دریا به صورتمان دست کشید و سخاوتمندانه سلام کرد. صدای مرغان دریایی، آرامش دریا را میدرید و خلوت صبح ساحل را پُر میکرد. روی نیمکتی نشستم و مجید برای خرید آش بندری به سمت مغازه آن سوی بلوار ساحلی رفت. احساس میکردم خلیج فارس هم ملیحتر از هر زمان دیگری به رویم لبخند میزند و حس خوش زندگی را به یادم می آورد. انگار دریا هم با همه عظمتش از همراهی عاشقانه من و مجید به وجد آمده و بیش از روزهای دیگر موج میزد. با چشمانی سرشار از شور زندگی، محو زیبایی بی نظیر دریا شده بودم که مجید بازگشت. کاسه را که به دستم داد، تشکر کردم و با خنده تذکر دادم: «مجید جان! آش بندری خیلی تنده! مطمئنی تحمل خوردنش رو داری؟ » کنارم روی نیمکت نشست و با اطمینان پاسخ داد: «بله! تو این چند ماه چند بار صابون غذاهای بندری به تنم خورده! » سپس همچنانکه با قاشق آش را هم میزد تا خنک شود، با شیطنتی عاشقانه ادامه داد: «دیگه هر چی سخت باشه، از تحمل دوریِ تو که سختتر نیس! » به چشمانش نگاه کردم که در پرتو آفتاب، روشنتر از همیشه به نظر میآمد و البته عاشقتر! متوجه نگاه خیره ام شد که خندید و گفت: «باور کن راست میگم! آش بندری که هیچ، حاضرم هر کاری بکنم ولی دیگه شبی مثل دیشب برام تکرار نشه! » از لحن درمانده اش خندیدم و به روی خودم نیاوردم که من هم دیگر تحمل سپری کردن شبی مثل دیشب را ندارم. دلم میخواست که همچون او میتوانستم بی پروا از احساساتم بگویم، از دلتنگیها و بیقراری های دیشب، از اشتیاق و انتظار صبح، اما شاید این غرور زنانه ام بود که زبانم را بند میزد و تنها مشتاق شنیدن بود! به خانه که رسیدیم، صدای آب و شست وشوی حیاط می آمد. در را که باز کردیم، مادر میان حیاط ایستاده و مشغول شستن حوض بود. سلام کردیم و او با اخمی لبریز از محبت، اعتراض کرد: «علیکِ سلام! نمیگید من دلم شور میافته! نمیگید دلم هزار راه میره که اینا کجا رفتن! » در برابر نگاه پرسشگر ما، شلنگ را در حوض رها کرد و رو به مجید ادامه داد: «صبح اومدم بالا ببینم الهه چطوره، دیدم خونه نیس! هر چی هم زنگ میزدم هیچ کدوم جواب نمیدادید! دلم هزار راه رفت! » تازه متوجه شدم موبایلم را در خانه جا گذاشته ام که مجید خجالت زده سرش را پایین انداخت و گفت: «شرمنده مامان! گوشیم سایلنت بود. » به سمتش رفتم، رویش را بوسیدم و با خوشرویی عذرخواهی کردم: «ببخشید مامان! یواش رفتیم که بیدار نشید! » از عذری که آورده بودم، داغ دلش تازه شد و باز اعتراض کرد: «از خواب بیدار میشدم بهتر بود! همین که از خواب بیدار شدم گفتم دیشب تنها بودی بیام بهت سر بزنم! دیدم خونه نیستی! گفتم خدایا چی شده؟ این دختره کجا رفته؟ » شرمنده از عذابی که به مادرم داده بودم، سرم را پایین انداختم که مجید چند قدمی جلو آمد و گفت: «تقصیر من شد! من از الهه خواستم بریم بیرون! فکر نمیکردم انقدر نگران بشید! » سپس شلنگ را برداشت و با مهربانی ادامه داد: «مامان شما برید، بقیه حیاط رو من میشورم. » مادر خواست تعارف کند که مجید دست به کار شد و من دست مادر را گرفتم و گفتم: «حالا بیاید بریم بالا یه چایی بخوریم! » سری جنباند و گفت: «نه مادرجون! الآن ابراهیم زنگ زده داره میاد اینجا، تو بیا بریم. » به شوق دیدن ابراهیم، پیشنهاد مادر را پذیرفتم و همراهش رفتم. داخل اتاق که شدیم، پرسیدم: «مگه امروز نرفته انبار پیش بابا؟ » و همه ماجرا همین بود که مادر آهی کشید و پاسخ داد: «چی بگم؟ یه نیم ساعت پیش زنگ زد و کلی غُر زد! از دست بابات خیلی شاکی بود! گفت میام تعریف میکنم. » سپس زیر سماور را روشن کرد و با دلخوری ادامه داد: «این پدر و پسر رو که میشناسی، همیشه مثل کارد و پنیر میمونن! » تصور اینکه ابراهیم بخواهد مقابل مجید از پدر بدگویی کند، ناراحتم میکرد، اما مجید اما مجید مشغول شستن حیاط بود و نمیتوانستم به هیچ بهانه ای بخواهم که به اتاق خودمان برود و دقایقی نگذشته بود که ابراهیم آمد. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی با همسرش مشکل داره بشنوفه! این قسمت: 🚺🚹 کلید مشکلات 🔑 🔹با جورینو، یه جوری نو به زندگی نگاه کنیم! گوینده: علی زکریائی گوینده کارشناس: خانومش! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔵اگه میخواین توی رفتارتون و برخوردتون با همسرتون موثر تر و لطیف تر باشین: 👈 وقتی همسرتون حرف میزنه مستقیم نگاهش کنین و مرتب با سر حرفش رو تایید کنین یا جملات تاییدی بهش بگین. مثل درست میگی و ... و مهمتر از همه اینکه لبخند به لب داشته باشین😊 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
دوست دارند همسرشان اعتماد بنفس بالایی داشته باشد ‼️ این یک دلیل برای تمایل مردها به دخترهایی که به دست آوردن‌شان سخت است. همه دوست دارند با کسی باشند که متکی به خود است و می‌تواند یک حامی قوی باشد. مردها عاشق زن هایی هستند که اعتماد بنفس بالایی دارند و با روح والای خود، زندگی را متکی به خود پیش می‌برند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚