😷چرا نباید ماسک خود را روی چانه بیاوریم؟
#کرونا
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ریزش دلار خوشحال باشیم
#بیشرف_نباشیم
کاش میشد این پست رو سلسله وار پخش کنیم🙏
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هشتاد_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی سپس مثل اینکه حس غریبی در چشمانم دیده باشد، قا
#پارت_هشتاد_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
از شنیدن این جملات لبریز از عطر خاطره، به آرامی خندید و با صدایی سرشار از احساس پاسخ داد:
«مگه میشه یادم بره؟ من اون روز شله زرد رو فقط برای تو گرفته بودم... از وقتی اون ظرفو از تو سینی برداشتم تا وقتی دادم به تو، هزار بار مُردم و زنده شدم! آخه نمیدونستم چه برخوردی میکنی. میترسیدم ناراحت شی... »
از تکرار لحظات به یادماندنی آن روز، دلم غمدیده ام قدری به وجد آمده و گوش هایم برای شنیدن بیقراری میکرد و او همچنان میگفت:
«یه ده دقیقه ای پشت در خونه تون وایساده بودم و نمیدونستم چی کار کنم! چند بار دستم رو بردم بالا که در بزنم، باز پشیمون شدم... راستش دیگه منصرف شده بودم و داشتم بر میگشتم که خودت درو باز کردی و اومدی بیرون! »
به اینجا که رسید صورتش مثل ماه درخشید و با شوری عاشقانه ادامه داد:
«وقتی خودت از در اومدی بیرون، نمیدونستم چی کار کنم! نمیتونستم تو چشمات نگاه کنم! همه تنم داشت میلرزید! »
سپس به چشمانم دقیق شد و با صدایی که از باران عشقش نَم زده بود، زمزمه کرد: «الهه! نمیدونم چرا هر وقت تو رو می دیدم همه تنم میلرزید! » خندیدم و با نگاه مشتاقم ناگزیرش کردم تا اعتراف کند:
«وقتی شله زرد رو از دستم گرفتی و برگشتم بالا، تا شب به حال خودم نبودم! آخه من عهد کرده بودم تا آخر ماه صفر صبر کنم، ولی دیگه صبر کردن برام سخت شده بود! »
و بعد مثل اینکه احساس گرمی در دلش جان گرفته باشد، هلال لبخند در آسمان صورتش ظاهر شد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: «اون روز
تا شب همش پای تلویزیون نشسته بودم و پخش مستقیم کربلا رو میدیدم! »
انگار یادش رفته بود که مقابل یک اهل تسنن نشسته که اینچنین از پیوند قلبش با کربلا میگفت:
«فقط به گنبد امام حسین (ع) نگاه میکردم و باهاش حرف میزدم! میگفتم من به خاطر شما صبر میکنم و خودتون کمکم کنید تا بتونم دَووم بیارم!»
محو چشمانش شده بودم و باز هم نمیتوانستم باور کنم که او چطور از پشت تصویر مجازی تلویزیون و از پس کیلومترها فاصله با کسی سخن میگوید که چهارده قرن پیش از دنیا رفته است و عجیبتر اینکه یقین دارد صدایش شنیده شده و دعایش به اجابت رسیده است! همان اعتقاد غریبی که از من هم میخواست تا به حقیقتش ایمان آورده و شفای مادرم را از این دریچه تازه طلب کنم!
* * *
چشمان بیرنگ مادر ثابت مانده و ردّ خونریزی معده اش که از دهانش بیرون میریخت، روی صورت سفید و بیرنگش هر لحظه پر رنگتر میشد. هر چه صدایش میکردم جوابی نمیشنیدم و هر چه نگاهش میکردم حتی پلکی هم نمیزد که به ناگاه جریان نفسش هم قطع شد و قفسه سینه اش از حرکت باز ایستاد.
جیغ هایی که میکشیدم به گوش هیچ کس نمیرسید و هر چه کمک میطلبیدم کسی را نمیدیدم. آنچنان گریه میکردم و ضجه میزدم که احساس میکردم حنجره ام به جراحت افتاده و راه گلویم بند آمده است که فریادهای مجید که به نام صدایم میزد و قدرتی که محکم شانه هایم را فشار میداد، چشمان وحشت زده ام را گشود.
هرچند هنوز قلبم کنار پیکر بیجان مادر در آن فضای مبهم جا مانده بود، اما خودم را در اتاق تاریکی دیدم که فقط برق چشمان مجید پیدا بود
و نور ضعیفی که از پنجره اتاق به درون میتابید.
مجید با هر دو دستش شانه هایم را محکم گرفته و با نفسهایی که از ترس به شماره افتاده بود، همچنان صدایم میزد. بدن سُست و سنگینم به تشک چسبیده و بالشتم از گریه خیس شده بود.
مجید دست دراز کرد و دکمه چراغ خواب را فشار داد که با روشن شدن اتاق، تازه موقعیت خودم را یافتم. مجید به چشمان خیس از اشکم خیره شد و مضطرب پرسید:
«خواب میدیدی؟ » با آستین پیراهنم اشکم را پاک کرده و با تکان سر پاسخ مثبت دادم. با عجله از روی تخت بلند شد، از اتاق بیرون رفت و پس از لحظاتی با یک لیوان آب به نزدم بازگشت.
لیوان را که به دستم داد، خنکای بدنه بلورینش، حرارت دستم را خنک کرد و با نوشیدن جرعهای، آتش درونم خاموش شد.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
⚫️ شهادت #امام_جواد علیه السلام تسلیت باد ⚫️
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم
پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم
کم یا زیاد مرثیه فرقی نمی کند
در روضه در کتاب ، تو ماندی حسین هم
گودال و بام ، مرز قبول شهادتند
راضی از انتخاب ، تو ماندی حسین هم
شمشیر و زهر هردو جگر پاره می کنند
دل خون و دل کباب ، تو ماندی حسین هم
در روضه های کرببلا جانگدازتر
داغ از غم رباب ، تو ماندی حسین هم
هرگز نمیرد آنکه از او زنده ایم ما
پس با همین حساب ، تو ماندی حسین هم
◼️▪️ به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
◼️▪️ @havayeadam ▪️ ◼️
🍃🌸
#آقایان_بخوانند
زندگی خودتو شیرین کن😋
با زنت شوخی کن…👻
سر به سرش بگذار …💑
از غذایش بچش…🍟🍔🍜
از دستپختش تعریف کن…👌
و
بدان که اگر گاهی هم ظرف ها را تو بشوری🚿
آسمان خدا به زمین نمی آید…!🌍
.
آخر می دانی⁉️
او همان دختر رویاهای دیروزت است👰
که به آشپز خانهء زندگی امروزت آمده…!
باور کن بدون او
اجاق خانه ات حسابی کورکور است!😊
🍃🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#انگیزشی
نمازم قضا شده بود😓
حالم خوب نبود 💔 مدام به همه گیر میدادم ، بد اخلاقی میکردم:(
برادرم اومد پیشم بهم گفت :
چیه ؟! چرا انقدر بد اخلاق شدی امروز 😕 ؟!
گفتم : نمازم قضا شده به هم ریخته ام 😔 !
گفت : آها ، پس مشکلت اینه !! ببین با بد اخلاقی که چیزی درست نمیشه ، بلند شو وضو بگیر نماز قضات رو بخون☺️ تمام !
گفتم : نمیتونم با خودم کنار بیام ، از نظر روحی خوب نیستم ☹️💔
گفت : کتاب سر بلند رو خوندی..📖 ؟! همون که زندگی نامه شهید حججیه🥀 ؟!
گفتم : آره ، ولی چه ربطی داره ؟! 🧐
گفت : یه بخش از کتاب هست دوست شهید روایت میکنن که قرار گذاشتیم نماز صبح با هم بریم مسجد جماعت بخونیم ✨
یه روز صبح هر چی زنگ آقا محسن میزنن جواب نمیده !
نگو از شدت خستگی خواب میمونن 💔 و نمازشون قضا میشه !
شهید هم به جریمه نماز قضا شون یه روز ، روزه میگیرن 😊.
گفتم : پس منم یه روز ، روزه میگیرم ! 😍
گفت : باشه بگیر ، اما یادت باشه جریمه برای اینکه کار اشتباه تکرار نشه 😉🍃
#از_شهدا_الگو_بگیریم 🌹😇
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🍃🌸
می خواهید زندگی مشترکتان را #بهشتی کنید یا آن رابه #جهنم تبدیل نمایید؟؟؟
#بدانید که هر عملی انجام دهید و هر بذری که بکارید،همان را درو خواهید کرد!
عشق بکارید،عشق و خشونت و نفرت بکارید ،حتما خشونت و نفرت درو خواهید کرد...
🍃🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚