eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
اسلامی ✅ خیلی ها دنبال آزادی هستند و تصور می کنند جمهور اسلامی آزادی رو از زنان گرفته. در صورتی که آزادی ی بی حد و حصر رو هیچ عاقلی نمی پذیره و هیچ حکومت و سیاستی هم اجازه نمیده انجام بشه. دین اسلام آزادی رو در حدود قوانین اسلامی تعریف می کنه که موجب میشه: زن؛ کرامت انسانی اش محفوظ بمونه و از کالا شدن و مورد سوء استفاده شدن نجات پیدا کنه. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👱‍♀ برخی مردان ممکن است فکر کنند در وضعیت و استرس در ، به رفع آنها می‌کند، که برداشتی است. 🙂بهترین گزینه برای آرام شدن و از بین رفتن خستگی زن، ‌کردن با همسر است... 🧔برخی زنان ممکن است برای خستگی مردان گزینه های زیادی را در قرار دهند ولی این غلط است 😳بهترین گزینه برای رفع خستگی یک خوب است. 👌 ها را تا زندگی کنیم. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
سهم ما همیشه همین بوده زنده باشیــم با نســیــم حرم کربــلایی حساب کــن مـــــرا با همین پخش مستقیم حرم 😭 پیاده روی قسمت ما کن آقا😭 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_صد_و_نود_و_هشتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و حقیقتاً نمیتوانست تصور کند چه بلایی به س
از و * * * دقایقی میشد که زیر عدس پلو را خاموش کرده و به انتظار آمدن مجید، روی میز غذاخوری گوشه هال، سفره کوچکی انداخته بودم. آشپزی و کار کردن در خانه غریبه هم برایم عذابی شده بود که باید مدام مواظب بودم جایی کثیف نشود و ظرفی نشکند. چه احساس بدی بود که در یک خانه غریبه، تنها نشسته بودم، نه کسی بود که همصحبتم باشد نه میتوانستم به چیزی دست بزنم. وسط اتاق پذیرایی روی فرش کِرِم رنگ صاحبخانه نشسته بودم و با نگاه لبریز حسرتم، اسباب زیبا و گرانقدر بانوی این خانه را تماشا میکردم. هر بار که چشمانم دور خانه زیبایش چرخ میزد، بی اختیار تصویر خانه نوعروسانه خودم پیش چشمانم زنده میشد و چقدر دلم میسوخت که نیمی از جهیزیه زیبایم زیر چکمه های خشم پدر متلاشی شد و بقیه اش به چنگال نوریه افتاده بود و باز بیش از همه دلم برای اتاق خواب حوریه و سرویس نوزادی اش میسوخت. چه شبهایی که با مجید در بازارهای شهر گشتیم و با چه ذوق و شوقی اتاقش را با هم میچیدیم و من با چه سلیقه ای عروسکهایش را روی کمد کوچکش مینشاندم و چه راحت همه را از دست دادیم، ولی همین که تنش سالم بود و هر از گاهی همچون پروانه ای کوچک در بدنم پَر میزد، به همه دنیا میارزید. مجید میگفت همکارش با همسر و دو پسرش در این خانه زندگی میکند و برای ایام نوروز به هوای دیدار اقوام به تهران رفته و تا چهارم فروردین که برمیگشتند، باید برای اجاره خانه دیگری فکری میکردیم. مجید هر شب بعد از اینکه از پالایشگاه باز میگشت، تازه به سراغ آژانسهای املاک میرفت و تا آخر شب دور شهر میچرخید، بلکه جای مناسبی پیدا کند و من باید در این فضای پُر از غریبگی، روزم را شب میکردم و آخر شب وقتی مجید خسته به خانه می آمد، دیگر جانم از تنهایی و دلتنگی به لبم رسیده بود. به خصوص امشب که سر و صدای مراسم چهارشنبه آخر سال هم اعصابم را حسابی به هم ریخته بود و با هر ترقهای که در کوچه و خیابان به زمین میخورد، همه وجودم در هم میشکست. هم نگران مجید بودم که در چنین شب پُر خطری در خیابانهای بندر به دنبال خانه میگردد، هم دلواپس حوریه بودم که میدانستم با هر صدایی، قلب کوچکش چقدر به لرزه میافتد. از اینهمه نشستن کمرم درد گرفت و به امید آرام گرفتن دردش، همانجا روی زمین دراز کشیدم که نگاهم به گوشی دست دومی که عبدالله برایم آورده بود، افتاد و از اینکه سه روز از آمدنم گذشته و کسی جز عبدالله خبری از من و مجید نگرفته بود، دلم گرفت. ابراهیم و محمد که ظاهرًا از ترس پدر، دور تنها خواهرشان را خط کشیده بودند و لعیا و عطیه هم لابد چارهای جز اطاعت از همسرانشان نداشتند. دست دراز کردم و گوشی را برداشتم تا با عبدالله تماس بگیرم که از اینهمه تنهایی سخت به ستوه آمده بودم، ولی ظاهرًا قسمت نبود از این پیله تنهایی خارج شوم که عبدالله هم پاسخ تماسم را نداد. شاید او هم به جمع بقیه پیوسته بود و چقدر از این خیال دلم شکست که گوشی را روی زمین رها کردم و باز در خودم فرو رفتم. حالا بعد از این همه فشار روحی و ضعف جسمانی، دوباره شبیه روزهای نخست بارداریام، حسابی زودرنج و کم حوصله شده بودم و شاید از این همه بی مِهری خانواده ام، به تنگ آمده و دیگر نمیتوانستم کوچکترین غم و رنجی را تحمل کنم. اگر این روزها مادرم زنده بود، هرگز اجازه نمیداد دختر یکی یک دانهاش اینچنین آواره خانه های مردم شود و اگر هم حریف خودسریهای پدر نمیشد و باز هم من از خانه طرد میشدم، لااقل در این وضعیت تنهایم نمیگذاشت. حالا من در کنار همه اسبابی که از آوردنشان محروم شده بودم، قاب عکس مادرم را هم در خانه جا گذاشته و روی این موبایل هم عکسی از چهره زیبایش نداشتم که حداقل در وقت دلتنگی با تصویر چشمان مهربانش دردِ دل کنم. خسته از اینهمه تنهایی و بیکسی، چشمانم را بستم، بلکه خوابم ببرد که صدای باز شدن در خانه، امید آمدن مجید را در دلم زنده کرد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_صد_و_نود_و_نهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی * * * دقایقی میشد که زیر عدس پلو را خاموش کر
از و تا خواستم از جا بلند شود، قدم به اتاق گذاشت و بلافاصله کنارم روی زمین نشست. همانطور که پشت کمرم را گرفته بود تا کمکم کند بنشینم، به شوخی اخم کرد و با مهربانی پرسید: «چرا رو زمین خوابیدی الهه جان؟ » تکیه ام را به پایه مخملی مبل پشت سرم دادم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: «دیگه خسته شدم! حوصله ام سر رفت! از صبح تنهایی تو این خونه دِق کردم! نه کسی رو دارم بهش زنگ بزنم، نه کسی بهم زنگ میزنه! » صورتش از خستگی پژمرده شده و چشمانش گود افتاده بود و باز به روی خودش نمی آورد که به رویم خندید و گفت: «ببخشید الهه جان! شرمنده اینهمه تنهات گذاشتم! » سپس چشمانش از شادی درخشید و با لحن گرمش ادامه داد: «عوضش یه خونه خوب پیدا کردم! یخورده گرونه، ولی می ارزه! اگه پول پیش اون خونه رو بذاریم رو این پولی که الان داریم، میتونیم اجارهاش کنیم. کرایه اش هم خدا بزرگه! إنشاءالله فردا شب میریم با هم میبینیم. اگه پسندیدی، پس فردا هم اسباب میبریم. اگه دوست نداری خودمون بریم درِ خونه، به عبدالله میگم پول پیش رو از بابا بگیره. یه کامیون هم میفرستیم درِ خونه، وسایل رو بیاره. » و نمیدانست با این خبر نه تنها خوشحالم نکرد که بند دلم پاره شد. من هنوز جرأت نکرده بودم اعتراف کنم که پدرم همه اسباب زندگیمان، حتی سیسمونی حوریه را که مجید با پول خودش خریده بود، مصادره کرده و حتی پول پیش خانه را هم پس نمیدهد که از سکوت طولانی ام، خنده از روی صورتش جمع شد و پرسید: «چیزی شده الهه؟ » نمیدانستم در پاسخش چه بگویم که دوباره سؤال کرد: «خوشحال نشدی؟ » و بلافاصله خودش جواب داد: «خُب میریم میبینیم، اگه نپسندیدی، من بازم میگردم. تا هفته دیگه که اینا برگردن، وقت داریم. » و هنوز رنگ نگرانی از نگاهم نرفته بود که به چشمانم دقیق شد و پرسید: «چی ناراحتت کرده الهه جان؟ » و بلاخره باید حقیقت را میگفتم که سرم را پایین انداختم و با صدایی که انگار از ته چاه بر میآمد، سؤال کردم: «یعنی با همین پولی که الان داریم نمیتونیم یه جایی رو اجاره کنیم؟ » سپس نگاهش کردم و در برابر چشمان پُر از علامت سؤالش، با حالتی مظلومانه ادامه دادم: «اگه کوچیک هم باشه یا محله اش هم خیلی خوب نباشه، عیب نداره... » که به میان حرفم آمد و با تعجبی که در صدایش پیدا بود، سؤال کرد: «خُب وقتی میتونیم یه جای خوب اجاره کنیم، چرا باید همچین کاری بکنیم؟ » و من میترسیدم حرفی بزنم که از صورت غمزده ام، فهمید در دلم چه میگذرد و نگرانی نشسته در نگاهم را با صدایی گرفته تعبیر کرد: «بابا دیگه پول پیش رو پس نمیده، آره؟ » از اینکه خودش تا انتهای قصه رفت، نفسم بالا آمد و در عوض گلویم از بغض پُر شد و دیگر نتوانستم سرم را بالا بیاورم که نفس بلندی کشید و با حالتی عاشقانه صدایم کرد: «الهه جان! تو چرا خجالت میکشی عزیزم؟ یکی دیگه باید خجالت بکشه! » از آهنگ آرام کلامش جرأت کردم سرم را بالا بیاورم که نگاهش پیش چشمانم شکست و با لحن تلخی سؤال کرد: «چون کافرم، خون و مال و ناموسم مباحه؟!!! » سپس به چشمانم که زیر پرده نازکی از گریه به چله نشسته بود، خیره شد و با حالتی غریبانه ادامه داد: «چون من شیعه ام، حق دارن اموالم رو مصادره کنن، برای زنم حکم طلاق صادر کنن، دستور سقط بچه ام رو بدن، لابد اگه بتونن خودم رو هم میکُشن! » و چه خوب به عمق اعتقادات پلید تفکر تکفیر پِی برده بود و خبر نداشت که حتی برای ناموسش، تدارک شوهر دیگری را هم دیده بودند که با هر دو دستم اشکهایم را پاک کردم و با صدایی که از گریه به لرزه افتاده بود، سر به شکایت نهادم: «وسایل خونهمون رو هم دیگه پس نمیده. نه جهیزیه من، نه سیسمونی حوریه رو. وقتی داشتم میومدم بابا گفت حق ندارم هیچی با خودم ببرم! » که کاسه چشمانش از خشم پُر شد و با لحنی قاطعانه پاسخ اینهمه درماندگیام را داد: «مگه شهر هِرته؟!!! واقعاً فکر کردی من دست رو دست میذارم تا اینا همه زندگیام رو مصادره کنن؟!!! » هر دو دستش را گرفتم تا دلش به رحم بیاید و میان هق هق گریه التماسش کردم: «مجید جان! تو رو خدا از این پول بگذر، فکر کن هیچ وقت پولی به بابا ندادی، به خاطر من... » و نگذاشت حرفم تمام شود و با عصبانیتی مردانه از حق زندگیاش دفاع کرد: «الهه! دیگه کوتاه نمیام، به خدا دیگه کوتاه نمیام! من این پول رو ازش میگیرم. جهیزیه ارزونی خودش، ولی هر چی با پول خودم خریدم، از اون خونه میارم! » 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حتما بخونید خجالت نداره خیلی مهمه 👇 یا یک ماده طبیعی است که قرار دادن آن روی پوست موهای زاید را از بین می‌برد و پوست را نرم می‌کند... سه ماده اساسی که در نوره یا واجبی وجود دارد عبارتند از : ✅آرسنیک ✅آهک ✅گوگرد است... که در این میان "آرسنیک " ماده‌ای است که در شیمی‌درمانی‌های امروزی از آن استفاده می‌شود و ضد سرطان است... پس چی شد!!!! ماده اصلی و اساسی واجبی یا نوره 👈آرسنیک است..... تکرار کنید 👈 آرسنیک 😨😨 چرا بهش ميگن واجبی؟؟؟ چون برای بدن واجبه ... چون باعث ميشه از سرطان دور بشین.... امروزه به هزار و یک دلیل مردم گرفتار سرطان شدند که مهمترین آن همین استفاده نکردن از واجبی یا نوره می‌باشد .... مخصوصاً خانم‌های عزیز که دچار انواع ناراحتی‌های زنانگی از جمله سرطان سینه و رحم شده‌اند... میدونید چرااا و علت چیه؟؟؟؟ 📢 قابل توجه بانوان و دختران: ✔️یکی از راههای خروجی فضولات رحم و مواد زاید آن موهای زاید می‌باشد و نوره کردن این موها یعنی جذب مواد آن به رحم که اثرات مثبت زیادی را خواهد داشت. متاسفانه امروزه خیلی‌ها با لیزر کردن موهای زائد ظاهرا خود را زیبا اما در حقیقت خود را گرفتار می‌کنند. لیزر کردن موهای زائد تاثیرات منفی بر قلب، سینه، رحم، فیبرم، میوم، کیست دارد... ✔️زیرا لیزر اصلاً به لایه های زیر پوست نفوذ نمی‌کند چرا که پوست دارای سه لایه است و لیزر فقط به لایه میانی نفوذ کرده.... پس حالا اگه دوست دارید لیزر کنید... تازه خود لیزر عوارض سرطانی شدن پوست داره...!!! خب پس چرا این ماده به فراموشی سپرده شده؟ 📢جالبه بدونید 😱 وقتی آرسنیک از کشور ما خارج‌ میشود، با یک سری تغییرات جزیی و با قیمت گزاف نزدیک به چند میلیون مجدداً به خود ما فروخته می‌شود تا در بیمارستان‌ها 🚑برای بیماران سرطانی استفاده کنیم ... چقدر بدبختیم....!!! 🤔🤔 ❓سوال اینجاست که آیا برای این نیست که ماده موثره مجانی را از خود ما بگیرند و به عنوان ماده اولیه در کشور خودشان با آن داروی ضد سرطان💉💉 تولید نمایند؟؟؟؟ هر بار با استفاده کردن از واجبی بصورت طبیعی خودمان شیمی درمانی می‌کنیم... ⏪ اصلاً فلسفه نوره گذاشتن فقط رفع موی زائدنیست.. خارج کردن مواد زائد بدن از نقاط مختلف بدن هست👌 سرطان مقدمه‌اش تجمع مواد سودآوی در یک نقطه است وقتی سودا تخلیه شود سرطان هم بوجود نمی‌آید... 👈 این ماده مزاج گرم و خشک دارد و برای افراد بلغمی بسیار مفید است زیرا باعث کاهش بلغم می‌شود... 📢 وقتی زیر شکم نوره یا واجبی گذاشته میشه علاوه بر رفع موی زاید... بیماری‌های کلیه و مثانه رفع می‌شوند و در صورت خروج از حمام فوری مقداری روغن بنفشه بر مواضع مورد نظر مالیده شود که سبب جوش نشوند 😠 کسانی که تندخو و بداخلاق هستند توجه کنند در حمام کف پاهاشون نوره بمالند و 5 دقیقه بعد بشویند 🏃‍♂️پاها محل تجمع سوداست چون هم اندام انتهایی است و هم جاذبه زمین مدام خون و مواد زاید بویژه بخش سنگین اون یعنی سودا رو به سمت خودش میکشه همچنین اگر زیر بغل گذاشته شود شانه را قوی و دید بدن را زیاد میکند... # نشر واجب ( این پست را بدون خجالت برای آشنایان و دوستان ارسال کنید) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💫بدتر از اختلافات خانوادگی، یارکشی شدن کودک از سوی والدین است . والدین با بدگویی از همسرشان در مقابل کودکان به دنبال احساس ترحم، دلسوزی و همدلی فرزندان هستند اما بی خبر از اینکه کودک چون خودش را بین انتخاب پدر یا مادر می بیند دچار مشکلات روانشناختی میشوند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💞 همسرتان را بر همه مقدم بشمارید 💟وقتی ازدواج کردید، اولین و پراهمیت ترین شخص بعد از خودتان، همسرتان خواهد بود. 💟هیچکس و هیچ چیز حتی فرزندتان را به او ترجیح ندهید. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💞 احترام بگذارید تا به شما احترام گذاشته شود. مادامی که برای همسر و خانواده وی احترام قائل نباشید، زندگی شما سر و سامان نخواهد گرفت. پس همانطور که شما رفت و آمد با خانواده خود را دارید، همسر خودتان را از اینکار منع نکنید... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
در زندگی زناشویی مردها کسی را که “خیلی” دوست دارند اینگونه نشان می دهند که فقط ” کمی” دوست دارند. اینم خصلت اکثر مردهای ایرانیه دیگه. مخصوصا در جمع انتظار نداشته باشید خیلی نشون بدن که دوستتون دارن. بیشتر از همه هم جلوی خانواده هاشون. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
‌ 💞 خانوما امان از وقتی که شوهرتون بفهمه بهش ، اونم شک بیجااا!! اخه مردا عاشق اعتمادن،اگه یه موقع یه جایی بهش شک کردین اصلا به روی خودتون نیارید و نذارید متوجه شکتون بشه چون اینجوری ممکنه از علاقه و دوست داشتنش کم بشه وزندگیتون خراب بشه. شک رو از زندگیتون حذف کنین و به جاش مهرو محبت و اعتماد به زندگیتون تزریق کنید. خانم های عاقل و دانا از دور و با زرنگی حواسشون به زندگیشون وشوهرشون هست و میدونن چیکار میکنه با کی میره با کی میاد ، نه دخالت و شک الکی و زیادی دارن و نه بی تفاوت هستن. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از عاشورا تا روز 1️⃣3️⃣ السلام علیک یا ابا عبد الله... 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 🖤 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤