eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞دو نهال بارور در باغ دین روئیده شد 💕یاس هاى آسمانى در زمین روئیده شد 💞نخل حق در سرزمین مشرکین روئیده شد 💕لاله در باغ دل اهل یقین روئیده شد 🎊 (ص) 🎊و (ع) مبارک باد 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اخلاق خوب یک زن در خانه، نقش بسزایی در صمیمیت و آرامش زندگی دارد. علاوه بر این با شناخت نیازهای اخلاقی شوهر، آرامش بیشتری در منزل ایجاد می شود. برای جلوگیری از هرج و مرج در زندگی مشترک، زن و شوهر باید از هماهنگی لازم برخوردار باشند. اطاعت از شوهر به معنای این نیست که زن هیچ اختیار و حق نظری ندارد، بلکه زن و شوهر باید تعامل بیشتری داشته باشند. یک زن خوب باید نقاط ضعف و قوت خویش را بشناسد و درصدد تقویت نقاط قوت خویش باشد. زن می تواند با مدیریت مالی در آمد شوهر خود، سطح توقعات و ایده آلهای خود را تعیین کند و از بروز مشکلات مادی در زندگی جلوگیری کند. 🍃💞🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• برای ایجاد صمیمیت در زندگی مشترک لازم است هنگام دیدار و سلام و خداحافظی همسرتان را در آغوش بکشید و از بوسیدن و تماس جسمی صورتتان به صورت همسر غافل نشوید همچنین برقرای یک رابطه جنسی خوب نیز سبب ایجاد صمیمیت بین زوجین می شود پس در روابط زناشویی به، ماساژ و نوازش یکدیگر بپردازید. 😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
بانو گاهی بدون مقدمه همسرت رو ببوس😉💋 «بوسیدن» موقعیت خاصی نمی خواهد! مثلأ حین دیدن فوتبال، یک دفعه او را ببوسید 🤪و به کارتان ادامه دهید هم شیطنت زنانه ست هم دلبری زیرکانه....🙃😌😍 بانوی خونه هم زرنگ باش هم شیطون 😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_هفتادم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی احساس میکردم خواب میبینم و نمیتوانستم باور
از و عطیه همچنان بیصدا گریه میکرد و محمد از شدت ناراحتی، دستانش میلرزید که مجید با لحنی لبریز عطوفت پاسخ شرمندگی اش را داد: «حالا که همه چی تموم شده! ما هم که الان جامون راحته! چرا انقدر خودت رو اذیت م یکنی محمد؟ » ولی من احساس میکردم تمام اندوه محمد و عطیه برای من نیست که خود عطیه اعتراف کرده بود چوب کارشان را خورده و حالا با همه تهدیدهای پدر به سراغ من آمده بودند که با دلواپسی پرسیدم: «محمد! چیزی شده؟ » عبدالله آه بلندی کشید و محمد با پوزخند تلخی جواب داد: «چی میخواستی بشه؟ اینهمه خفت و خواری رو تحمل کردیم، به خاطرش پشت تو رو خالی کردیم، آخرش خوب گذاشت تو کاسهمون! » من و مجید با نگاهی متحیر چشم به دهان محمد دوخته بودیم و نمیفهمیدیم چه میگوید که عبدالله با لحنی گرفته توضیح داد: «بابا از دو ماه پیش که با نوریه رفتن قطر، برنگشته. این چند وقت هم مسئولیت نخلستون و انبار با ابراهیم و محمد بود. تا همین چند روز پیش که یه آقایی با یه برگه سند میاد و همه رو از نخلستون بیرون میکنه! » نفسم بند آمد و سرم منگ شد که محمد دنبالش را گرفت: «من و ابراهیم داشتیم دیوونه میشدیم! سند رو نگاه کردیم، دیدیم سند همه نخلستونها و خونه اس که از نوریه خریده! یعنی بابا بیخبر از ما نخلستونها رو هم به اسم نوریه زده بود، اونم همه رو فروخته بود به این یارو! » مجید فقط خیره به محمد نگاه میکرد و من احساس میکردم دیگر نمیفهمم محمد چه میگوید و او همچنان با حالتی عصبی تعریف میکرد: «ابراهیم چوب برداشته بود میخواست طرف رو بزنه! ولی بدبخت گناهی نکرده بود، پول داده بود و همه رو از نوریه خریده بود! » نمیتوانستم باور کنم تمام سرمایه خانوادگیمان به همین راحتی به تاراج رفته که کاسه سرم از درد پُر شده و قلبم سخت به تپش افتاده بود و محمد همچنان ادامه میداد: «راستش من خیلی ترسیدم! گفتم حتماً نوریه و برادرهاش یه بلایی تو قطر سرِ بابا اُوردن و مال و اموالش رو بالا کشیدن! فوری زنگ زدم به بابا، دیدم حالش از همیشه بهتره! دیوونه شدم! فقط داد و بیداد میکردم! اونم سرم داد کشید و گفت: "مال خودمه! به شماها هم هیچ ربطی نداره!" من دیگه التماسش میکردم! میگفتم حداقل سهم ما رو بده، خودت هر کاری میخوای بکن! میگفتم من و ابراهیم دستمون به هیچ جا بند نیس! اونم گفت: "دیگه شماها سهمی ندارید! همه چی به اسم نوریه بوده، اونم همه رو فروخته و پولش مال خودشه!" دیگه گریه ام گرفته بود. بعد که دید خیلی التماس میکنم، گفت: "بلند شو بیا قطر!" » که مجید حیرت زده تکرار کرد: «قطر؟!!! » و محمد به نشانه تأیید سر تکان داد و گفت: «آره! گفت: "تو و ابراهیم بیاید قطر، اینجا یه کار خوب براتون سراغ دارم!" » و من بلافاصله سؤال کردم: «حالا میخوای بری؟ » و به جای محمد، عطیه با دستپاچگی جوابم را داد: «نه! برای چی بره؟!!! زندگیمون رفت به درک، دیگه نمیخوام شوهرم رو از دست بدم! مگه تو این مملکت کار نیس که بره قطر؟!!! » و یوسف را که از صدای بلند مادرش به گریه افتاده بود، محکم در آغوش کشید و به قدری عصبی شده بود که به شدت تکانش میداد و همچنان اعتراض میکرد: «من دیگه به بابا اعتماد ندارم! اگه اینا رفتن اونجا، چند سال حمالی کردن و باز همه سرمایه شون رو بالا کشید، چی؟!!! از وقتی من عروس این خونواده شدم، محمد و ابراهیم تو نخلستون عرق میریختن و بابا فقط دستور میداد، به کجا رسیدن؟!!! » ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_یکم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی عطیه همچنان بیصدا گریه میکرد و محمد
از و میدیدم مجید دلش برای وضعیت محمد به درد آمده و کاری از دستش بر نمی آمد که سنگین سر به زیر انداخته و محمد نگران ابراهیم بود که زیر لب زمزمه کرد: «ولی ابراهیم خر شد و رفت! » و عطیه نمیخواست به سرنوشت لعیا دچار شود که باز خروشید: «ابراهیم هم اشتباه کرد! برای همینه که لعیا قهر کرده رفته خونه باباش! میگه یا ابراهیم برگرده یا طلاق میگیرم! » از خبری که شنیدم بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: «چی میگی عطیه؟!!! » یوسف را که کمی آرام شده بود، روی زمین گذاشت و دلش حسابی برای لعیا سوخته بود که با ناراحتی توضیح داد: «لعیا خیلی به ابراهیم اصرار کرد که نره، ولی ابراهیم گوشش بدهکار نبود. میگفت میرم اونجا هم حقم رو میگیرم، هم کار میکنم. حالا لعیا با ساجده رفته خونه باباش. تهدید کرده اگه ابراهیم برنگرده، طلاق میگیره! لعیا هم میدونه که دیگه نمیشه رو حرف بابا حساب کرد. بابا دیگه هیچ اختیاری از خودش نداره، همه کارهاش اون دختره وهابیه! » عبدالله نفس بلندی کشید و با حالتی دردمندانه از اینهمه بدبختی پدر ابراز تأسف کرد: «بابا همون یه سال پیش که با این جماعت قرارداد بست، همه اختیار خودش رو از دست داد! » تمام شد! آنچه مادر از همان روز اول نگرانش بود، به وقوع پیوست و پدر همه اعتبار و سرمایهاش را به تاراج داد! دیگر از دست کسی کاری بر نمی آمد که پدر همه هویت اسلامی و انسانیاش را هم به هوای هوس دخترکی از دست داده بود، چه رسد به مال و اموالش که رو به محمد کردم و با دلی که به حال برادرانم آتش گرفته بود، پرسیدم: «حالا تو میخوای چی کار کنی؟ » محمد آه سردی کشید و با صدایی که انگار از اعماق چاهی ناپیدا بر می آمد، پاسخ داد: «نمیدونم! داداش عطیه تو اسکله بندر خمیر کار میکنه. قراره با عطیه بریم بندر خمیر، هم زندگی کنیم هم اگه بشه منم برم پیشش کار کنم! امشب هم اومدیم اینجا تا هم از تو و آقا مجید حلالیت بگیریم، هم باهاتون خداحافظی کنیم! » حالا نوبت به ابراهیم و محمد رسیده بود که پس از من و عبدالله به آوارگی و در به دری بیفتند که ابراهیم به دنبال بختی مبهم به قطر رفته بود، لعیا به قهر به خانه پدرش نقل مکان کرده و محمد و عطیه میخواستند زندگیشان را به بندر خمیر منتقل کنند، بلکه بتوانند خرجی روزانه خود را به دست آورند و کار پسران عبدالرحمن به کجا رسیده بود که پس از سالها امارت بر هکتارها نخلستان و دهها کارگر و همکاری با تجار بزرگ، بایستی تن به هر کاری میدادند! حق با مجید بود؛ نوریه جز به هم مسلکان خودش رحم نمیکرد که امشب به روشنی دیدم که اگر مجید سُنی شده و ما در آن خانه می ماندیم، طولی نمیکشید که به بهانه ای دیگر آواره میشدیم، همچنانکه ابراهیم و محمد به هر خفتی تن میدادند تا کلامی مخالف پدر صحبت نکنند و باز هم سهم شان، در به دری شد! که شمشیر شیطانی وهابیت به اهل سنت هم رحم نکرد و گرچه قدری دیرتر از شیعه، ولی سرانجام گردن سُنی را هم شکست! * * * همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن میکردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام میکرد. با رسیدن 18 ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بیرحمانه اسرئیلیها به نوار غزه میگذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز میکردند. تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام میرفتم و می آمدم و وسایل افطار را در سفره میچیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش میکردم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
برخی خصوصات خانوم ها که برای آقایان ناخوشایند است: به سر و وضع خود نرسند خود را دست کم بگیرند فکر کنند همه‌چیز را می‌دانند میل شدید برای تغییر دادن مردهادارند حسادت و وابستگیِ زیاددارند زنانی که خصوصیات زنانه ندارند زنانی که زیاده از حد نگران ظاهر شان هستند زنانی که به شدت مادی‌گرا هستتند. 🍃💞🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
برخی از غمها 💎 گناه بنده مؤمن اینگونه پاک می‌شود 🔻امـام صـادق (علیه السلام): اِنَّ العَبْدَ إذا كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يكُنْ عِندَهُ مايُكَفِّرُها إبتـَلاهُ اللّهُ تَعالى بِالحُزْنِ فَيُكَفِّرُ عَنهُ ذُنُوبَهُ 💡چون گناه بنده فراوان شود و عمل صالحى نداشته باشد كه جبران آن گناهان كند، خـداوند او را به غـم و انـدوه گرفتار مى‌سازد تا گناهانش را پاك كند. 📚 أمالى مفيد، مجلس سوم، ح ۷، ص ۳۶ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
برای تصاحب قلب همسرتان او را با القاب نیکو صدا بزنید به بار عاطفی این جملات ک همگی یک معنا دارند توجه کنید : 1- پنجره رو ببند 2- علی ... پنجره رو ببند دیگ 3- علی آقا - پنجره اتاق رو ببند 4- علی جان - عزیزم ؟ میشه لطفا پنجره اتاق رو ببندی سردم شد؟ این فقط یک مثال بود از گزینه 4 در اکثر موارد شمارو ب خواستتون میرسونه 🛑جادوی کلمات رو نادیده نگیرید🛑 🍃💞🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
يادم باشه امروز به همسرم بگم: من به خاطر عشق به تو همه ی سختی های زندگی‌مون رو می پذیرم ☺️❤️ 🍃💞🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حتمااااا😐 🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مَن أضَرَّ بِامرَأَةٍ حَتّى تَفتَدِيَ مِنهُ نَفسَها، لَم يَرضَ اللّهُ تَعالى لَهُ بِعُقوبَةٍ دونَ النّارِ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى يَغضَبُ لِلمَرأَةِ كَما يَغضَبُ لِليَتيمِ. 🌸هر كس به زنى آزار برساند تا آن زن [با بخشيدن مهريه ‏اش‏]، جان خود را از او بخرد، خداى تعالى براى آن مرد، به كيفرى كمتر از آتش، رضايت نداده است؛ چرا كه خداوند متعال براى زن، همان گونه به خشم مى ‏آيد كه به خاطر يتيم. (خداوند وظیفه خود می داند که از یتیم و زنی که مظلوم واقع شده اند دفاع کند) 📕تحکیم خانواده؛ حدیث 617 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•