eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
508 بازدید
208 بازدید
200 بازدید
192 بازدید
148 بازدید
168 بازدید
101 بازدید
150 بازدید
از و و سکوت و صدای آهسته آواز پرندگان، تنها چیزی بود که شنیدم. میدانست اگر از پشت آیفن جواب بدهد و بفهمم پشت در است، قدم به حیاط نخواهم گذاشت و شاید سکوت کرده بود تا به این بهانه مرا پشت در بکشاند و دلِ من، نشسته در تالاب غم و دلتنگی مادر، آنقدر هوای حضور مجید مهربانم را کرده بود که دانسته، پا به پای نقشهاش پیش میرفتم. چادر سورمه ای رنگم را به سر انداختم و با دلی که برای دیدن غمخوار غم هایم در سینه بیقراری میکرد، از اتاق بیرون رفتم. با هر گامی که به سمت در حیاط پیش میرفتم، خاطره شبهای امامزاده، توسلها و گریه های بی نتیجه و وعده های دروغ مجید پیش چشمانم جان میگرفت و پای رفتنم را پس میکشید، ولی باز هم خاطرش در این لحظات بی کسی و غریبی آنقدر عزیز بود که سرانجام به امید تماشای نگاه دلتنگ و عاشقش در را گشودم و به جای چشمان کشیده و پُر احساسش، هیبت چند مرد غریبه مقابلم قد کشید. قامت نگاهم که به انتظار دیدار یار، روی نوک پای مژگانم بلند شده بود، با دیدن چشمان نامحرم، پشت پرده شرم و حیا خزید و احساس اشتیاق روی صورتم خشک شد. چهار مرد غریبه که به نسبت قد بلند و درشت اندام بودند و از نگاه خیره و بی پروایشان، احساس خوبی نداشتم که بلاخره یکیشان شروع کرد: «حاجی عبدالرحمن؟ » حلقه چادرم را دور صورتم محکمتر کردم و در برابر سؤال کوتاهش، پاسخ دادم: «خونه نیس. » و او با مکثی کوتاه گفت: «اومدیم برای عرض تسلیت. » و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد: «ما از شرکای تجاریاش هستیم. » و دیگری با حالتی متملقانه پشتش را گرفت: «ببخشید دیر اومدیم! برای کاری رفته بودیم قطر، تازه از دوحه برگشتیم. » با شنیدن نام دوحه متوجه شدم که همان شرکای تازه پدر هستند و با احساس ناخوشایندی که از قبل نسبت به آنها داشتم، به تشکرِ سردی پاسخشان را دادم که اشارهای به داخل حیاط کرد و بیادبانه پیشنهاد داد: «پس ما بیایم داخل تا حاجی برگرده؟ » از این همه گستاخیاش عصبانی شدم و باز خودم را کنترل کردم که با صدایی گرفته پاسخش را دادم: «شما برید نخلستون، اونجا هستن. » که در خانه تنها بودم و حضورشان حتی پشت در هم آزارم میداد، چه رسد به داخل خانه که جوانترینشان به صورتم خیره شد و با لبخندی مشمئز کننده پرسید: «شما دخترش هستی؟ » از لحن نفرت انگیزش، خشم در صورتم دوید و او آنقدر وقیح بود که باز هم کوتاه نیامد و با حالتی صمیمی ادامه داد: «می خواستم فوت مادرت رو تسلیت بگم. » در برابر اینهمه وقاحتش نمیدانستم چه کنم که با گفتن «ممنون! » در را بستم و همانجا ایستادم تا صدای استارت و به حرکت در آمدن اتومبیلشان را شنیدم. خیالم که از رفتنشان راحت شد، چادرم را از سرم برداشتم و در عوض باز در حجله غمِ غربت و تنهایی فرو رفتم که به تمنای دیدار همسرم، روی عقده دلم پا نهاده و حالا به جای آغوش محرم مرد زندگی ام، نگاه دریده نامحرمان نصیب دل تنگم شده بود. بار دیگر تمام وجودم در هم شکست که همانجا پشت در روی زمین نشسته و باز گریه های بی کسی ام را از سر گرفتم. چه خوش خیال بودم که گمان میکردم احساس مجید پشت دیوار دلم به انتظار نشسته و به هر نغمه دلتنگی ام، خانه قلبم را دقّالباب میکند و نمیدانستم پشت هجوم هق هق گریه های غریبیام، هیچ کسی حضور ندارد و حتماً حالا در پالایشگاه مشغول کار خودش بود و یادی هم از الهه مصیبتزدهاش نمیکرد. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌟جوایز 💫بنا بود به سه نفر اول فقط جایزه بدیم اما بخاطر نزدیک بودن امتیاز بازدیدها⚡️ به شش نفر جایزه خواهیم داد😍🌸 🎁نفر اول جایزه نقدی 🎁نفر دوم کتاب آن مرد با باران می آید 🎁نفر سوم کتاب دختر شینا 🎁نفر چهارم کتاب دختر شینا 🎁نفر پنجم کتاب قصه دلبری 🎁نفر ششم کتاب قدرت و شکوه زن اکثر کتابها از پرفروشترین و‌ تاثیرگذارترین کتب ارزشی و مورد تاکید مقام معظم رهبری است. 🌸❤️ مبارکتون باشه ❤️🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❗️چرامردان روزهای تعطیل درامورات خانه کمک نمیکنند؟؟ 💠آقای شعبانی (مشاور و مدرس در مرکز بهارنکو شیراز) 👈شرح مساله یکی از مسائلی که خانم ها زیاد با آن مواجه میشوند این است که روزهای تعطیل که مخصوصا خانم های شاغل به گرد گیری و نظافت منزل میپردازند وقتی از شوهر خود طلب کمک میکنند با برخورد سرد و خموده و حتی پرخاش او مواجه میشوند وبسیاری از خانم ها با ندانستن علت این رفتار و با برداشت های غلط خود نسبت به این رفتار نه تنها به شدت ناراحت میشوند بلکه با واکنش هایی نسبت به همسر خود موجب میشوند روز تعطیلی که میتوانست زمینه توجه و همدلی بیشتر آنها را فراهم کند به روزی بد تبدیل شود. ❗️به راستی علت این رفتار در مردان چیست؟ ✅این موضوع نیز همانند مسایل گذشته که در کانال ذکر کردم به تفاوت بین زن و مرد بر میگرده 👈اساسا مردان از انجام رفتارهایی که هیجان آنی و کلی داشته باشه به شدت لذت میبرند شاید یکی از علل این کار ترشح هورمون تستسترون در آنها در زمان های اضطراب آور است به عنوان مثال رفتارهایی همچون رانندگی در خیابان های پرتردد و مسابقات ورزشی هیجان آور جزء این رفتارها محسوب میشوند 👈اما برعکس خانم ها از رفتارهایی که غالبا دارای استرس کم ولی تدریجی است لذت میبرند چراکه ترشح هورمون استروژن را در آنها تنظیم میکند به عنوان مثال رفتارهایی مثل آشپزی و گرد گیری و خیاطی و امثالهم از جزء این دسته رفتارها محسوب میشوند تصور کنید صبح جمعه است و شما از مرد خود میخواهید در جارو کردن به شما کمک کند 👈خوب یک سوال ازخانم ها دارم؟میزان استرس این رفتار چه قدر است؟؟ پس جوابتان را گرفتید خوب حالا مساله رو اینجوری باهاش مطرح کنید!!! شوهرجان قراره خیلی زود میهمان برامون بیاد و هنوز غذا آماده نیست و خونه نامرتبه و کلی ظرف نشسته هم وجود داره ؟چه کار کنیم به نظرت؟؟ حالا خواهید دید واکنش مرد شما با مرحله قبل متفاوت خواهد بود 🌹 برخی خانم ها میگن چرا مردان اینگونه اند واین خیلی بد است ومردان هم باید مثل ما باشن ولی همین خانم ها از این نکته غافلند که همین ویژگی (یعنی لذت بردن از استرس های کلی و هیجان آور) باعث میشه مرد ساعت ها کار کند که اگر مردان اینگونه نبودند هرگز به سر کار نمیرفتند و در خانه می ماندند 👈پس بدانیم هر رفتاری علت دارد با شناخت درست زمینه قضاوت صحیح و واکنش بهتر را ایجاد کنید ✅البته ذکر این مطلب نه تنها نباید بهونه ای برای آقایون بشه حتی من به آقایون سفارش میکنم که در امورات خونه به همسرتون کمک کنید چراکه منفعتش به خودتون بر میگرده چون کمک به همسر در او نشاط و شادابی و توجه ایجاد میکنه و باعث میشه خانم شما در ایجاد محیطی آرام و دل انگیز در خانه برای شما چیزی کم نگذاره. (حتما برای آقایان ارسال شود.) 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️ ایده پیام عاشقانه❤️ آدم های دیگر را نمی دانم! در من اما اولین حسی که هر روز صبح بیدار می شود دوست داشتن توست. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و حالا بیش از بیست روز میشد که مرا ندیده بود و چند روزی هم میشد که سراغی هم از من نگرفته و حتی عبدالله هم پیغامی از طرفش برایم نیاورده بود و لابد کم کم فراموشم میکرد و من چه ساده بودم که انتظار نگاه دلتنگش را پشت در میکشیدم. پشتم را به در تکیه داده که تکیه گاه دیگری نداشتم و دیگر نه از شدت گریه های بیمادری ام که از اندیشه هراس انگیز دیگری تنم به لرزه افتاده بود که بیم پیوستن خاطره الهه به فراموش خانه خیال مجید، دلم را بیشتر آتش میزد. میترسیدم که همینطور روزهایم به دل مردگی بی اختیارم بگذرد و در گذر این فصل افسرده، همسرم برای همیشه از من بگذرد که گرچه هنوز وجودم از تلخی تنفرش خالی نشده بود، که گرچه هنوز نمیخواستم با آهنگ صدایش هم کلام شوم، که گرچه هنوز نمیتوانستم قدم به خانه اش بگذارم ولی حتی نمیتوانستم تصور کنم که ذرهای از احساسش نسبت به من کم شود که اگر چنین میشد و من در پس مصیبت مرگ مادرم، همسر مهربانم را هم از دست میدادم، دیگر چه کسی میخواست خاطره لبخند زندگی را به خاطرم بیاورد؟ کف دستم را روی زمین داغ و خاک آلود حیاط گذاشته و به بهانه تمرین روزهای بی کسی ام، به دستان سُستم تکیه کرده و تن خسته ام را از زمین کَندم و با قدمهایی بیرمق خودم را به اتاق کشاندم. باید به این روزهای تنهایی خو میکردم و با این رکودی که به بازار عشق مجید افتاده بود، باید میپذیرفتم که دیگر قلب او هم برای من نیست، همانطور که تن مادر از دستم رفت. ساعتی به غروب آفتاب مانده بود که عبدالله به خانه بازگشت. چند عدد نانی را که از نانوایی سر کوچه گرفته بود، روی اُپن آشپزخانه گذاشت و با نگاهی گذرا به صورت شکسته ام، از حالم با خبر شد که با ناراحتی پرسید: «الهه! باز گریه میکردی؟ » برای جمع کردن نان های داغ، سفره را باز کردم و با سکوت سنگینم نشان دادم که دختر تنها و بی کسی مثل من، سهمی جز گریه ندارد که مقابلم ایستاد و با مهربانی برادرانهاش پیشنهاد داد: «الهه جان! میای با هم بریم بیرون؟ » سفره را پیچیده و داخل کابینت گذاشتم و خوب فهمید حوصله گردش و تفریح ندارم که باز اصرار کرد: «الهه جان! چند وقته از خونه بیرون نرفتی؟ اصلاً من دوست دارم که یخورده با هم قدم بزنیم. » سپس به چشمان بیرنگم خیره شد و التماس کرد: «الهه! روی داداشت رو زمین ننداز! خواهش میکنم بیا یه سر بریم ساحل.» و حالت صدایش آنقدر پُر مهر و محبت بود که نتوانستم مقاومت کنم و با همه بی حوصلگی، پذیرفتم که همراهی اش کنم. پیاده روی مسیر خانه تا ساحل، فرصت خوبی برای دل مهربان او بود تا تسلایم بدهد و ناگزیرم کند که برایش از دلتنگی هایم بگویم و به خیال خودش دلم را سبک کند و نمیدانست که حجم سنگین غمِ مانده بر قلبم، به این سادگیها از بین نمیرود. طول خیابان منتهی به ساحل را با قدمهایی کوتاه طی میکردیم و من برایش از خوابی که دیده بودم میگفتم که اشک در چشمانش نشست و با حسرتی که در لحنش پیدا بود، گفت: «خوش بحالت! منم خیلی دلم میخواد خواب مامانو ببینم. ولی تا حالا ندیدم. » سپس به نیم رخ صورت غرق اندوهم، نگاهی کرد و با اینکه خودش پاسخ سؤالش را میدانست، پرسید: «دلت برای مامان خیلی تنگ شده؟ » و بدون آنکه معطل جواب من شود، به افق بالای سر خلیج فارس چشم انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «من که دلم خیلی براش تنگ شده! » از آهنگ آ کنده به اندوه صدایش، پرده چشمم به لرزه افتاد و باز قطرات اشک روی صورتم غلطید که از طنین نفسهای خیسم به سمتم رو گرداند. با دیدن چشمان گریانم، لحظاتی مکث کرد و بعد مثل اینکه نتواند احساس عمیق قلبش را پنهان کند، به صدا در آمد: «پس میدونی دلتنگی چقدر سخته! » از اشاره مبهمش، جا خوردم که خودش با لحنی نرمتر ادامه داد: «الهه! میدونی دل مجید چقدر برات تنگ شده؟ تو اصلاً میدونی داری با مجید چی کار میکنی؟ » و همین که نام مجید را شنیدم، حس تلخ بی توجهی این چند روزش در دلم جان گرفت و بیاعتنا به خبری که عبدالله از حالش میداد، پوزخندی نشانش دادم و گفتم: «اگه دلش تنگ شده بود، این چند روزه یه سراغی از من میگرفت...» ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴😏 👌 مرد هایی که محجبه دارند، گاه یادشان میرود که از بابت حجاب_تشکر کنند! ⛔️یادشان میرود که از مهمان با حجاب سخت تر است! ⚠️یادشان میرود که ⚠️ با حجاب سخت تر است! یادشان میرود که داری با حجاب سخت تر است! 🔍یادشان میرود که خرید با سخت تر است! ❣️یادشان میرود که در تابستان چه است چادری بودن! ❣️یادشان میرود اگر از همسرشان است؛ ❣️بخاطر سختی است که آنها تحمل میکنند! 🌼گاهی با شاخه ای گل 🌷 از بابت حجابشان تشکر کنید،🙏❤️ تا بدانند که که با میکنند ،برایتان است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر زن و شوهر بتوانند از نظر همدیگر را ارضا کنند، قادرند بسیاری از تنش های زندگی را هم کنند 🔴 اما اگر روابط جنسی خوبی با هم نداشته باشند گاهی حتی مشکلات زندگی هم تبدیل به می شود. ⁉️ مشکلات جنسی میان زوجین کجاست 🔘🔴«اصولا مشکلات جنسی به دلیل عمده میان زوجین بوجود می آید که ناشی از بوده مثل «مشکل زودانزالی، ناتوانی جنسی، بی میلی جنسی، واژنیسموس.» 🔘🔴«دومین دلیل مشکلات جنسی زوجین است از جمله اینکه در شب عروسی عده ای اصرار به برقراری رابطه میان زوجین در همان شب را دارند نیز موجب اختلالات جنسی زوجین می شود.حتی عده ای پشت در منتظر می ایستند تا از انجام این رابطه مطمئن شوند و در نتیجه هم به دلیل خستگی های ناشی از برپایی مراسم عروسی و نیز به خاطر استرسی که برای برقراری اجباری رابطه در همان شب دارند این موارد مانع برقراری رابطه خوب میان زوجین شده و ضمن اینکه انتظار اطرافیان واسترس ناشی از این انتظار منجر به اختلالات عملکرد جنسی می شود.» ☑️«این تصور که حتما برقراری رابطه زناشویی است و تمکین از وظایف زن است و زن هیچ حقی در آمیزش ندارد نیز باعث ناکام ماندن رابطه زناشویی شده و رابطه جنسی زمانی سالم است که باشد وتکالیف یک سویه رابطه جنسی بین زن و شوهر را بر هم می زند.» 🔘🔴« دلیل مشکلات جنسی ناشی از اختلالات و ناسازگاری ها در خواب بوده و همان طور که می دانیم مشکلات میان زوجین به دو گروه عمده خارج از بستر و داخل بستر خواب مربوط می شود و درست است که رابطه زوجین در بستر خواب بخش کوچکی از زمان زندگی آنها را تشکیل می دهد اما رابطه جنسی سالم اگر اصل زندگی نیست، چسب زندگی است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💎 زشتی غیبت 🔻امام حسن عسکری (ع): اِعْلَمُوا أَنَّ غِيبَتَكُمْ لِأَخِيكُمُ اَلْمُؤْمِنِ مِنْ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ أَعْظَمُ فِي اَلتَّحْرِيمِ مِنَ اَلْمَيْتَةِ ❗️بدانيد كه شما از برادر مؤمنتان كه از شيعيان اهل‌بيت است، از خوردن گوشت مرده حرام‏تر است. 📚 بحارالأنوار، جلد ۷۲، صفحه ۲۵۸ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️💍❤️ 🔰هفت میان دو نفر در 1️⃣ همخوانی سرشت و منش ، خلقی و وسواسی 2️⃣ همخوانی - آمیزشی 3️⃣ همخوانی و سالی 4️⃣ همخوانی 5️⃣ همخوانی و سیاسی 6️⃣ همخوانی - شغلی 7️⃣ همخوانی - پیکری (قد و وزن) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
با دخترتان تغییر کنید 🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_صد_و_دهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی حالا بیش از بیست روز میشد که مرا ندیده بود و چند ر
از و که کلامم را قطع کرد و با ناراحتی جواب داد: «الهه! تو که از هیچی خبر نداری، چرا قضاوت میکنی؟ گوشیات که خاموشه، تلفن خونه رو که جواب نمیدی، شب هم که میشه پاتو تو حیاط نمیذاری، مبادا چشمت به چشم مجید بیفته! بابا هم که جواب سلام مجید رو نمیده، چه برسه به اینکه اجازه بده بیاد تو خونه! » و بعد مثل اینکه نگاه مشتاق مجید پیش چشمانش جان گرفته باشد، نفس بلندی کشید و گفت: «مجید هر روز با من تماس میگیره. هر روز اول صبح زنگ میزنه و حال تو رو از من میپرسه. حتی چند بار اومده مدرسه و مفصل باهام حرف زده. » و در برابر چشمانم که به اشتیاق شنیدن شرح عاشقی های مجید به وجد آمده بود، لبخندی زد و ادامه داد: «الهه! باور کن که مجید تو این مدت حتی یه لحظه هم فراموشت نکرده! هر شب آخر شب از همون طبقه بالا اس ام اس میده و ازم میپرسه که الهه چطوره؟ حالش بهتره؟ آروم شده؟ خوابش برده؟ » سپس چین به پیشانی انداخت و با صدایی گرفته اعتراف کرد: «اگه من این چند روزه بهت چیزی نگفتم، بخاطر اینه که هر بار که اسم مجید رو میارم، حالت بدتر میشه. ولی تا کِی میخوای مجید رو طرد کنی؟ تا کِی میخوای با این رفتار سردت عذابش بدی؟ خواهر من! باور کن مجید اگه حالش بدتر از تو نباشه، بهتر نیس! » و حالا نرمی ماسه های زیر قدمهایمان، آوای آرام امواج خلیج فارس و رایحه آشنای دریا هم به ماجرای شیدایی مجید اضافه شده و بعد از روزها حالم را خوش میکرد که نگاهم کرد و گفت: «همین بعدازظهری بهم زنگ زده بود. حالش اصلاً خوب نبود. به روی خودش نمی اُورد، ولی از صداش معلوم بود که خیلی به هم ریخته! » از تصور حال خراب مجیدم، دلم لرزید و پایم از ادامه راه سُست شد که به اولین نیمکتی که رسیدم، نشستم و عبدالله همانطور که رو به من، پشت به دریا ایستاده بود، مثل اینکه پژواک پریشانی مجید در گوشش تداعی شده باشد، خیره نگاهم کرد و گفت: «خیلی نگران حالت شده بود. هر چی میگفتم الهه حالش خوبه، قبول نمیکرد. میخواست هرجوری شده باهات حرف بزنه، میخواست خودش از حالت با خبر بشه... » و تازه متوجه احساس غریبی شدم که با نفسی که میان سینهام بند آمده بود، پرسیدم: «مجید چه ساعتی بهت زنگ زد؟ » در برابر سؤال ناگهانی ام، فکری کرد و با تعجب پاسخ داد: «حدود ساعت سه. چطور مگه؟ » و چطور میتوانستم باور کنم درست در همان لحظاتی که من در کنج غربت خانه، از مصیبت مرگ مادر و اوج تنهایی ام ضجه میزدم و از منتهای بی کسی به در و دیوار خانه پناه میبردم، دل او هم بیقرارِ حال آشفته ام، پَر پَر میزده و بیتاب الههاش شده بوده که دیگر در هاله ای از هیجانی شیرین حرفهای عبدالله را میشنیدم: «هر چی میگفتم به الهه یه مدت مهلت بده، دیگه زیر بار نمیرفت. میگفت دیگه نمیتونه تحمل کنه و باید هر جوری شده تو رو ببینه! » نگاهم را از پهلوی عبدالله به پهنه دریا دوخته و خیالم پیش مجید بود و همانطور که چشمم به درخشش سطح صیقلی آب زیر تابش آفتاب بود، از هجوم احساس دلتنگی ام برای مجید، قلبم به درد آمد و تصویر زیبای ساحل خلیج فارس، پیش نگاهم مات شد تا بفهمم که چشمانم به هوای مجید، هوای باریدن کرده که عبدالله خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! مجید اومده تو رو ببینه! » باورم نمیشد چه میگوید که لبخندی زد و در برابر چشمان متحیرم، ادامه داد: «ازم خواست بیارمت اینجا تا باهات حرف بزنه! » و با اشاره نگاهش، ناگزیرم کرد که سرم را بچرخانم و ببینم با چند متر فاصله، مجید پشت نیمکت ایستاده و فقط نگاهم میکند و همان نگاه غریبانه و عاشقانه اش بود که قلبم را به آتش کشید و عبدالله خواهش کرد: «الهه! اجازه بده باهات حرف بزنه! » همانطور که محو قامت غمزده و شانه های شکسته اش بودم، دیدم که قدمهای بیرمقش را روی ماسه های ساحل میکشد و به سمتم میآید که دیگر نتوانستم تحمل کنم، به سمت عبدالله برگشتم و به قد ایستادم که عبدالله التماسم کرد: «الهه! باهاش حرف بزن! » و تنها خدا میدانست که چه غم غریبی به سینه ام چنگ انداخته که نمیدانستم پس از هفته ها باید چه بگویم و از کدام سرِ قصه، ماجرای دلتنگی ام را شرح دهم! نه میخواستم بار دیگر به تازیانه های گلایه و شِکوه عذابش دهم و نه میتوانستم از دلم که برایش سخت تنگ شده بود، چیزی بگویم و باز میان برزخی از عشق و کینه حیران شدم که بی اعتنا به اصرارهای عبدالله برای ماندن، راهم را کج کردم و از کنار مجید که دیگر به چند قدمی ام رسیده بود، گذشتم و چقدر این گذشتن سخت بود که پس از روزها بار دیگر گرمای عشقش را از نزدیک احساس میکردم و شنیدم که با حرارتی عاشقانه صدایم زد: «الهه...» ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👌 به خاطر 3 چیز هیچگاه کسی رو نکن: 1_ 2_ 3_ 🍃 چون انسان هیچ گاه در مورد آنها ندارد. به زیباییت نناز تو «خلقش» نکرده ای... افتخار به اصل و نسب خودت نکن تو «انتخابش» نکرده ای.... اگه میتونی به ... .... و بناز.... چون خودت هستی که اونو بدست آوردی. ‌‌‎ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
را گردن کسی نیندازید! بچه من نبوده! شیطون گولش زده ! پسر ما نبوده؛ امیرعلی بوده! امروز مریم اینجا بوده این کارها را انجام داده! زیرا: دراين حالت به دنبال هستیم ،مقصریابی و توبیخ شخص اشتباه است. با اين كار به فرزندمان می‌آموزیم کارت را نپذیر! و را یاد‌می‌گیرد. کار صحیح آموزش داده نشده و تمرکز بر روی کار اشتباه است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚