eitaa logo
کانال‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز
1.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
329 فایل
کانال‌مدیریت‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز منتظر ارسال اخبار شما هستیم اطلاع رسانی ☎️شماره تماس : 📞 02634995630
مشاهده در ایتا
دانلود
✒️..... *آقای کریمان ۱* ..... 💢 روزی بر عده ای مستمند میگذشت و آن ها پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و میخوردند. چون *حسن بن علی"علیه السلام"* را دیدند گفتند: "ای پسر رسول خدا! بیا با ما هم غذا شو".فوراً از مرکب فرود آمد و گفت: *"خدا متکبران را دوست نمی دارد"* . و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آن گاه آن ها را به میهمانی خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک.💚 🔆منبع: کتاب شریف صلح الحسن علیه السلام، ص34 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۲* ..... 💌 بخشش و کرم او آن چنان بود که مردی حاجت نزد او آورد. آن حضرت به او گفت: *"حاجتت را بنویس و به ما بده"*. و چون نامه آو را خواند، دوبرابر خواسته اش به او بخشید. یکی از حاضران گفت:"این نامه چقدر برای او پر برکت بود، ای پسر رسول خدا!". 💚 🔆منبع: کتاب صلح الحسن علیه السلام، ص35 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۳*..... 💌 مردی از او چیزی خواست. به او پنجاه هزار درهم و پانصد دینار عطا کرد و فرمورد: *"کسی را برای حمل این بار حاضر کن."* و چون کسی را حاضر کرد‌‌،ردای خود را بدو داد و گفت: *"این هم اُجرتِ باربر."*. 🔆منبع کتاب شریف صلح الحسن علیه السلام، ص35 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۴*..... 💌 عربی نزد او آمد. فرمود: *"هر چه ذخیره داریم به او بدهید."* بیست هزار درهم بود. همه را به عرب دادند. گفت:"مولای من! اجازه ندادی که من حاجتم را بگویم و مدیحه ای در شأن تو بخوانم." آن حضرت در پاسخ، اشعاری انشاء کرد بدین مضمون که: *" بیمِ فرو ریختن آبروی آن کس که از ما چیزی می خواهد، موجب می شود که ما پیش از خواهش و سؤال او، بدو ببخشیم."* 💚 🔆منبع: کتاب شریف صلح الحسن علیه السلام، ص35 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۵*..... 💌 مدائنی روایت کرده: *"حسن علیه السلام و حسین علیه السلام* و عبدالله بن جعفر به راه حج می رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد. ✔️ از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. ✔️ سپس از او غذا خواستند، گفت: همین گوسفند را داریم، بکُشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند و سپس همان جا به خواب رفتند. ✔️ هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم. به حج می رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا. با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. و رفتند. ✔️ شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمی ناشناس میکُشی، آن گاه میگویی از قریش بوده اند!؟ ✔️ روزگاری گذشت و کار پیر زن سخت شد از آن محل کوچ کرد و عبورش به مدینه افتاد. *حسن بن علی علیه السلام* او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا می شناسی؟ گفت: نه! گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا1000گوسفند و 1000دینار زر به او دادند. ✔️ آن گاه او را نزد برادرش، *حسین بن علی علیه السلام* فرستاد. آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و او نیز عطایی همانند آنان بدو داد. 💚 🔆منبع: کتاب شریف صلح الحسن علیه السلام، ص36 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۶*..... 💌دو مرد، یکی از بنی هاشم و دیگری از بنی امیه، با یکدیگر مُجادله داشتند. این می گفت:" قوم من بزرگوار ترند." و آن می گفت:" قوم من...". قرار شد هر یک، نزد10نفر از مردم قوم و طایفه خود بروند و چیزی بخواهند. ✔️ اُمَوی نزد20تن از بنی امیه رفت، هر یک ده هزار درهم به او دادند. و اما هاشمی، ابتدا نزد حسن بن علی علیه السلام آمد. ان حضرت، دستور داد150هزار درهم به او بدهند. ✔️ سپس نزد حسین بن علی علیه السلام رفت، آن حضرت پرسید: *"پیش از من به کسی مراجعه کرده ای؟"* گفت:" آری به برادرت، *حسن علیه السلام* ". فرمود:" *من قدرت ندارم بر عطیّه ی سرور خود چیزی بیفزایم*...". و او نیز150هزار درهم به این سائل داد. ✔️ مرد اُموی آمد با100هزار درهم که از10کس گرفته بود و مرد هاشمی آمد، با300هزار درهم که از دو تن گرفته بود. اُموی از این تفاوت خشمگین شد، پول را به صاحبانش رد کرد و آنان هم پذیرفتند و هاشمی نیز همین کار را کرد ولی حسنین علیهما السلام نپذیرفتند و گفتند:" *خواهی بردار و خواهی بر خاک بیفکن، ما عطای خود را باز نمی ستانیم"* 🔆منبع: کتاب شریف صلح الحسن علیه السلام، ص36 @hawzah_khaharan_alborz
✒️..... *آقای کریمان ۷*..... 💌 روزی غلام سیاهی را دید که گرده ی نانی در پیش نهاده، یک لقمه می خورد و یک لقمه به سگی که آن جا هست می دهد. از او پرسید:" چه چیز تو را به این کار وا می دارد؟" گفت: *" شرم می کنم که خودم بخورم و به او ندهم."* *حسن علیه السلام* به او فرمود:" از اینجا حرکت نکن تا من برگردم." و خود نزد صاحب آن غلام رفت. او را خرید. باغی را هم که در آن زندگی می کرد خرید. غلام را آزاد کرد و باغ را به او بخشید. 💚 🔆منبع: کتاب شریف صلح الحسن، ص37 @hawzah_khaharan_alborz