#هر_آیه_یک_درس
#تلنگر
💠💠💠شماره ۱۸
سوره طه آیه 126
قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَىٰ
ترجمه:
میفرماید: «آن گونه که آیات من برای تو آمد، و تو آنها را فراموش کردی؛ امروز نیز تو فراموش خواهی شد!»
--------------------------------
#کانال_حوزه ، رسانه برتر حوزویان
@haozeh
http://eitaa.com/joinchat/1223360536C8a78ba74bb
#تـلنگر📛
⚠️ حتی اگه گناه کسی رو با چشم
خودت دیدی⇦حق نداری به کسی بگی❗️
🔰قابل توجه اونهایی که
راحت #آبروی_مردم رو میبرن😔
#جملات_ناب
💠💠💠شماره ⬅️۱۰۶
--------------------------------
#کانال_حوزه_ولایی
رسانه برتر حوزویان
http://eitaa.com/joinchat/1223360536C8a78ba74bb
#تلنگر⚠️
تو زندگے همیشه به کسی نگاه کن
که سطحش ازت پایین تره
تا ناشکری نکنی❗️
اما تو کارهای اخروی به بالا دستت نگاه کن...
مثلا اونایی که در اوج گرفتاری شاکرن
#جملات_ناب
💠💠💠شماره ⬅️ ۱۶۳
--------------------------------
#کانال_حوزه_ولایی
رسانه برتر حوزویان
http://eitaa.com/joinchat/1223360536C8a78ba74bb
#تلنگر
حاکم نيشابور براي گردش به بيرون از شهر رفته بود ، مردي ميان سال در زمين کشاورزي مشغول کار بود .حاکم بي مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بياورند .
روستايي بي نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ايستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهايي بر او پوشاندند. حاکم گفت يک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهيد حاکم از تخت پايين آمده بود و آرام قدم ميزد، گفت ميتواني بر سر کارت برگردي.
همين که دهقان بينوا خواست حرکت کند حاکم کشيده اي محکم پس گردن او نواخت .
همه حيران از آن عطا و حکمت اين جفا ، منتظر توضيح حاکم بودند.
حاکم پرسيد : مرا مي شناسي؟
بيچاره گفت : شما تاج سر رعايا و حاکم شهر هستيد.
حاکم گفت: آيا بيش از اين مرا ميشناسي؟ سکوت مرد حاکي از استيصال و درماندگي او بود.
حاکم گفت:بخاطر داري بيست سال قبل با دوستي به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودي؟ دوستت گفت خدايا به حق اين آقا مرا حاکم نيشابور کن و تو محکم بر گردن او زدي که اي ساده دل! من سالهاست از آقا يک قاطر با پالان براي کار کشاورزيم مي خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نيشابور را مي خواهي؟
يک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: اين قاطر و پالاني که مي خواستي ، اين کشيده تلافي همان کشيده اي که به من زدي.
فقط مي خواستم بداني که براي آقا حکومت نيشابور يا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ايمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
═ঊ 🏴🕯🏴ঊ═─
─═ঊ 🏴🕯🏴ঊ═─
☫@hawzeh_velaei
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️اقدام بحث برانگیز استانداری کردستان؛ سوارکاری بانوان در استقبال میهمانان خارجی!
#تلنگر
_حوزه ولایی↙️
http://eitaa.com/joinchat/1223360536C8a78ba74bb
#تلنگر
ستارخان وقتی وارد بیمارستان شد دید که پرستاران و پزشک بیمارستان تبریز دور یک تخت ایستاده اند و سر و صدا میکنند.
چشمش به پسر جوانی افتاد که روی تخت خوابیده بود و خون شلوارش را سرخ کرده بود.
سردار دید که جوان مجروح اجازه نمیدهد کسی به او دست بزند.
پرستارها دور او جمع شدند و گفتند که باید برای نجات دادن جانش لباسش را از تنش بیرون بیاوریم.
اما او قبول نمیکرد و از درد هم به خود میپیچید.
خون از جای زخم بیشتر بیرون میآمد و هر لحظه او بیحال تر میشد.
ستارخان به سمتشان رفت و گفت: چه خبر شده؟
و رو به جوان کرد و پرسید:
« چرا نمیگذاری نجاتت بدهند. »
جوان که کم کم داشت بیحال میشد گفت فقط به شما میگویم. بعد که همه رفتند سرش را نزدیک آورد و گفت:
« ستارخان من زن هستم و حاضرم بمیرم تا اینکه چشم نامحرم به بدنم بیفتد و بفهمند که من با لباس مردانه میجنگم.»
اشک در چشمان ستارخان جمع شد و به ترکی گفت: « قیزیم من دیری اولا اولاسن نیه دعوایه گئتدون.» یعنی دخترم مگر من مُردَه ام که تو لباس مردانه بپوشی و بجنگی.
جوان نفسی کشید و گفت: ستارخان مگر نجات وطن و جنگ برای آزادی ، زن و مرد میشناسد؟
ما زنان پشت شما را خالی نخواهیم کرد.
در کتاب زنان در تاریخ مشروطه آمده است که بعد از این ، ستارخان دستور داد تا پردهای به دور این تخت بکشند و دختر که نامش تلی بود نجات پیدا کند. اما تلی تنها زنی نبود که پشت ستارخان را خالی نکرد.
👈🏻 ایران زمین در هیچ دوره از تاریخ ، از وجود قهرمانان نامی و بزرگ چه زن و چه مرد در مقابل حملات ناجوانمردانه ی بیگانگان و اجانب ، خالی نبوده و نخواهد بود.
_حوزه ولایی↙️
http://eitaa.com/joinchat/1223360536C8a78ba74bb