فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بچه ها بیسیم هاتون روشن باشه.
🌷گاهی اوقات شهدا ی پیامهایی برای ما ارسال میکنن اگر خاموش باشی نمی گیری
وقتی شیطان از خاکریز دلت اومد بالا روضه گوش کن تا فراریش بدی.
💠حاج حسین یکتا.
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
هدایت شده از حیات طیبه
✨﷽✨
✅ #پنجشنبہ و ياد شهداء و اموات
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الاخلاص والصَّلَوَاتِ
بہ یاد آنان ڪـہ روزے در ڪنارمان
نفس هایشان گرما بخش محفل مان بود
به یاد آنان که در میدانهای مختلف جهاد از جان شیرین خویش گذشتند تا ما در امنیت و آسایش زندگی کنیم
و امروز یادشان دلگرم مان میڪند
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
#شب_جمعه
من یقین دارم نسیمی که به پرچم میخورد
از دلِ تنگم برای تو خبر میآورد
رو به صحنت سجده کردم ؛ مُهرِ تربت خیس شد
بوی خاک کربلا هم گریه در میآورد
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حسین جانم
به تو از دور سلام
به تو از جانب این وصله ناجور سلام
به تو دلبسته شدم
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جنگ قدرت.
در هر زمینه ای اگر جنگنده ی مربوطه پای کار باشد و آماده کارزار دشمن هرگز به فکر حمله نمی افتد.و در هر میدانی دشمن صحنه را خالی از جنگنده ببیند با گستاخی حمله میکند.
بشنوید سخنان استاد رائفی پور را در همین رابطه.
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
بندگی خدا...
آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.
وقت نماز شد.
مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کاروان دار گفت:
بیبی! دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.
آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت:نه!
میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت:
نه مادر.الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
او گفت:
اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت:بگذار و برو.
من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند.
ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت،وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت:بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت:گناباد.
او گفت:
ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
به سورچی گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.
سورچی گفت:
خانم! فرماندار گناباد است.
بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت:
من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم ماد بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
عزیزان...
اگر انسان بندهٔخدا شد،بيمه مىشود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مىكند.
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶*
التماس دعا
•┈•🌴💖🌴•┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در این عصر جمعه دست به دامن امام زمان بشویم .اوست که حلال مشکلات است و بس . در خانه ی کس دیگر نروید همه کاره ی این عالم امام زمان است.
┈••🌿🌸🌿••┈
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید غریبانِ تنها کجایی؟
چراغ سرِ قبر زهرا کجایی؟
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
┅══✼❉❤️❉✼══┅
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامتی و تعجیل در فرج مولای غریب و تنهایمان صلوات.
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
« #از_خدا_بخواهیم »7
۲۴ امام على عليه السلام :اِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وَ تَعالى ـ اَخْفى اَرْبَعَةً فى اَرْبَعَةٍ : اَخْفى رِضاهُ فىطاعَتِهِ فَلا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيئا مِن طاعَتِهِ ، فَرُبَّما و افَقَ رِضاهُ وَ اَ نْتَ لا تَعْلَمُ وَ اَخْفى سَخَطَهُ فى مَعصيَتِهِ فَلا تَستَصْغِرَنَّ شَيئا مِن مَعصيَتِهِ فَرُبَّما و افَقَ سَخَطَهُ مَعصيَتُهُو اَنتَ لا تَعلَمُ و اَخفى اِجابَتَهُ فى دَعوَتِهِ فَلا تَستَصغِرَنَّ شَيئا مِن دُعائِهِ فَرُبَّما و افَقَاِجابَتَهُ و اَنتَ لا تَعلَمُ و اَخفى وَليَّهُ فى عِبادِهِ فَلا تَستَصغِرَنَّ عَبدا مِن عَبيدِ اللّهِ فَرُبَّمايَكونُ وَليَّهُ وَ اَنتَ لا تَعلَمُ ؛
خداوند تبارك و تعالى چهار چيز را در دلِ چهار چيز مخفى نموده است :خشنودىاش را در طاعتش مخفى نموده، پس مبادا كه چيزى از طاعت او را كوچكبشماريد ، زيرا ممكن است خشنودى او در همان باشد و تو نمىدانى . ناخشنودىاش رادر معصيتش مخفى كرده . پس مبادا كه چيزى از معصيت او را كوچك بشماريد ، زيراممكن است ناخشنودى او در همان باشد و تو نمىدانى .اجابتش را در دعاى از خود مخفى ساخته. پس چه بسا كه اجابت او در همان باشد وتو نمىدانى و ولىّاش را در ميان بندگانش مخفى نموده است . پس مبادا هيچ بندهاى ازبندگان خدا را كوچك بشماريد ؛ زيرا اى بسا، همو ولىّ او باشد و تو نمىدانى.
📚خصال ، ص ۲۰۹، ح ۳۱
۲۵ پيامبر صلى الله عليه و آله :لا يَتَمَنَّيَنَّ اَحَدُكُمُ المَوْتَ اِمّا مُحْسِنا فَلَعَلَّهُ اَنْ يَزْدادَ خَيرا وَ اِمّا مُسيئافَلَعَلَّهُ اَنْ يَسْتَعْتِبَ؛
هيچ يك از شما نبايد آرزوى مرگ كند ؛ زيرا اگر نيكوكار است ، شايد كه با ماندن،بيشتر نيكى كند و اگر بدكار است ، شايد كه با ماندن، از بدى دست بشويد.
📚صحيح بخارى ، ج ۵ ، ص ۲۱۴۷، ح ۵۳۴۹
۲۶ امام باقر عليه السلام :اِنَّ اللّهَ تَعالى لَيُنادى كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مِنْ اَوَّلِ اللَّيلِ اِلىآخِرِهِ : اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌ يَدْعونى لاِخِرَتِهِ وَ دُنْياهُ قَبْلَ طُلوعِ الْفَجْرِ لاُِجيبَهُ ؟ اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌيَتوبُ اِلَىَّ مِنْ ذُنوبِهِ قَبْلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَتوبَ عَلَيْهِ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ قَد قَـتَّرتُ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَساَ لَنِى الزِّيادَةَ فى رِزقِهِ قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَزيدَهُ وَ اُوَسِّعَ عَلَيهِ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ سَقيمٌيَساَ لُنى اَن اَشفيَهُ قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فاُعافيَهُ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ مَحبوسٌ مَغمومٌ يَساَ لُنىاَن اُطلِقَهُ مِن حَبسِهِ وَ اُخَلِّىَ سَربَهُ ؟ اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌ مَظلومٌ يَساَ لُنى اَن آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِقَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَ نْتَصِرَ لَهُ وَ آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِ ؟ قالَ عليه السلام : فَلا يَزالُ يُنادى بِهذا حَتّىيَطلُعَ الفَجرُ ؛
خداوند متعال ، هر شبِ جمعه ، از آغاز شب تا پايان آن ، از فراز عرش خويش ندامىدهد : «آيا بنده مؤمنى نيست كه تا پيش از سپيدهدَم ، مرا براى آخرت و دنيايشبخواند و من ، پاسخش دهم؟ آيا بنده مؤمنى نيست كه تا پيش از سپيدهدَم از گناهانشبه درگاه من ، توبه كند و من هم به سوى او بازگردم و توبهاش را بپذيرم آيا بنده مؤمنىنيست كه من روزىاش را بر او تنگ كرده باشم و او تا پيش از سپيدهدَم ، افزايش درروزىاش را از من بخواهد و من بر روزى او بيفزايم و به آن گشايش دهم؟ آيا بنده مؤمنِزندانى و غمزدهاى نيست كه از من بخواهد از زندان آزاد و رهايش كنم؟ آيا بنده مؤمنِستم ديدهاى نيست كه تا پيش از سپيدهدَم از من بخواهد كه دادش را بستانم و منانتقام او را بگيرم و داد وى بستانم؟» و تا سپيدهدَم ، به اين ندا ادامه مىدهد.
📚تهذيب الأحكام ، ج ۳، ص ۵ ، ح ۱۱
┈••🌿🌸🌿••┈
💖كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
🌴 آقا ممنون، سیر شدم.
بر اساس خاطره ای حقیقی از خادم حضرت امام رضاعلیه السلام .....
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهادم و به رخصتی بر مرخصی از حضرت ، به گامهایی کوتاه ، حرم را ترک کردم
به استراحتگاه خادمین که می آمدیم ، هرشب میهمان احسان و کرامت علی بن موسی الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روی میز بود
از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائری هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتی کنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه می افتادم
بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد...
آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش ، حدیث نفس میکردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را که دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که یقین کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است... از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
_چگونه محبتتان را جبران کنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:
_ من کاره ای نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و به عتابی گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی...
و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون...سیر شدم...
التماس دعا
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شخصیتی که خدا برای خانمها در سوره احزاب داده.ولی بعضی از ایشان با نمایش ظاهری زیبا از خود باعث دیده نشدن باطن زیبای خود می شوند.
لطفا با دقت گوش کنید.
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
🏴 امروز سالروز جنایت رضاخان در کشتار وحشیانه بیش از ۲۰۰۰نفر فقط به جرم شرکت در مراسم پاسداشت #حجاب در صحن مسجد گوهرشاد مشهد است.
رضاخان به دنبال بزک کردن ایرانیان به بهانه تجدد بود و این تنها یکی از جنایاتش برای تخریب ارزش های ایرانی، اسلامی و باورهای مردم بود.
#ایستاده_مثل_گوهرشاد
*رسول شکری نیا*
•┈••✾•🏴🖤🏴•✾••┈•
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
#خاطره
گفتم: حاجی قبول باشه.
گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.» نگاهم کرد.
گفت: ابراهیم! نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.
حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.
قصهاش فرق میکرد.
رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا او برسد وقت اذان شد. حاجی به نماز ایستاد.
میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پس از نماز در سجده گفت:
خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.
📚 سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص۱۰۹
┈•• ☘️💖☘️ ••┈•
🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
#حکایت
✅از كجا دانستند؟
✍️ يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند.
ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛
براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
#خاطرات_شهید
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید ؛ اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره ...
حسین به او میگوید : خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ...
●محسن میگه : میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد...
حسین گفت خوب حالا یعنی چی...
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ...
●به روز نکشید ؛ زیر منطقه ازگله بمو یک گلوله آمد صاف روی سقف ماشین ؛ محسن حاجی بابا به همراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور (شوندی و بیابانی)به شهادت میرسند ؛ ...
●شدت حادثه طوری بوده که پیکر شهید هزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی ایشان ؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند ؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که ان را در همان منطقه جنگی تدفن کنند.
●و اینطور میشود ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد ... تهران و منطقه سر پل ذهاب در کرمانشاه ...
📎پ ن : فرماندهٔ عملیات سپاه غرب کشور
#شهید_محسن_حاجی_بابا🌷
#یاد_شهدا_صلوات
●ولادت : ۱۳۳۶ تهران
●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۲ روستای عظیمیه ، سرپل ذهاب عملیات شناسایی
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
🌷
🍃
🌷🍃
🍃💠🍃
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨﷽✨
« #از_خدا_بخواهیم »8
۲۷ پيامبر صلى الله عليه و آله :اِنَّ يَومَ الجُمُعَةِ سَيِّدُ الاَيّامِ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِالسَّيِّئاتِ وَ يَرفَعُ فيهِ الدَّرَجاتِ وَ يَستَجيبُ فيهِ الدَّعَواتِ وَ يَكشِفُ فيهِ الكُرُباتِ وَ يَقضىفيهِ الحَوائِجَ العِظامَ وَ هُوَ يَومُ المَزيدِ ، للّهِِ فيهِ عُتَقاءُ و طُـلَقاءُ مِنَ النّارِ ما دَعا بِهِ اَحَدٌ مِنَالنّاسِ وَ قَد عَرَفَ حَقَّهُ وَ حُرمَتَهُ اِلاّ كانَ حَقّـا عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اَنْ يَجْعَلَهُ مِن عُتَقائِهِوَ طُلَقائِهِ مِنَ النّارِ ؛
روز جمعه ، سرور روزهاست . در اين روز خداوند ، خوبىها را چند برابر مىكند وبدىها و گناهان را پاك مىكند و درجات را افزايش مىدهد و دعاها را مستجاب مىنمايد و رنج و اندوهها را برطرف مىسازد و حاجتهاى بزرگ را برآورده مىكند،روز افزونى و فراوانى است . در اين روز ، خداوند بسيارى را از آتش مىرهانَدو آزاد مىكند . اَحَدى از مردم در اين روز دعا نكند ، به شرط آنكه حق و حرمتآن را بشناسد ، مگر آنكه بر عهده خداوند عزّوجلّ است كه او را از رها و آزادشدگاناز آتش ، قرار دهد.
📚كافى ، ج ۳، ص ۴۱۴، ح ۵
۲۸ امام باقر عليه السلام :اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ المُؤمِنينَ كُلَّ عَبدٍ دَعّاءٍ فَعَلَيكُم بِالدُّعاءِفِى السَّحَرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَاِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها اَبوابُ السَّماءِ وَ تُقسَمُ فيهَاالاَرزاقُ وَ تُقضى فيهَا الحَوائِجُ العِظامُ ؛
خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش ، بندهاى را كه بسيار دعا كند ، دوستمىدارد . پس ، همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشيد دعا كنيد ؛ زيرا اين وقتى استكه در آن ، درهاى آسمان باز مىشود ، و روزىها تقسيم مىگردد و حاجتهاى بزرگبرآورده مىشود.
📚كافى ، ج ۲، ص ۴۷۸، ح ۹
۲۹ امام صادق عليه السلام :اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ عَلَيكُمُ الصَّلَواتِ الخَمْسَ فى اَفضَلِ السّاعاتِفَعَلَيكُم بِالدُّعاءِ فى اَدبارِ الصَّلَواتِ ؛
خداوند عزّوجلّ نمازهاى پنجگانه را در بهترين اوقات ، بر شما واجب نموده است .پس بعد از نمازها ، دعا كنيد.
📚خصال ، ص ۲۷۸، ح ۲۳
۳۰ امام صادق عليه السلام :اِنَّ الرَّجُلَ لَيَخرُجُ اِلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَلَهُ اِذا خَرَجَ مِن اَهلِهِ بِاَوَّلِخُطوَةٍ مَغفِرَةٌ لِذُنوبِهِ ثُمَّ لَم يَزَل يُقَدَّسُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَتّى يَاْتيَهُ فَاِذا اَتاهُ ناجاهُ اللّهُ ، فَقالَ : عَبدى سَلنى اُعطِكَ ادعُنى اُجِبكَ اُطلُب مِنّى اُعطِكَ سَلنى حاجَتَكَ اَقضِها لَكَ . قالَاَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : و حَقٌّ عَلَى اللّهِ اَن يُعطىَ ما بَذَلَ ؛
هر كس براى زيارت قبر حسين عليه السلامخارج شود ، هنگامى كه از خانهاش بيرون شد ،براى هر قدمى يك گناهش آمرزيده مىشود و پيوسته با هر قدمى كه برمىدارد ، پاكترمىشود تا به آن جا برسد و چون به آرامگاه رسيد ، خداوند ، به صورت درگوشى به اومىگويد: بنده من! از من بخواه تا عطايت كنم ، مرا بخوان تا اجابتت نمايم ، از من بطلبتا به تو بدهم ، حاجتت را از من بخواه تا برآوَرم. و امام صادق عليه السلام فرمود: بر خداست كهآنچه را وعده داده است ، عطا كند.
📚ثواب الأعمال ، ص ۱۱۷، ح ۳۲
┈••🌿🌸🌿••┈
💖كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨
💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:👇
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
_تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها❗️ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
⭕️تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇
➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰️❁○❁☆●☆❁○❁〰️
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:↘️
➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗️من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗️
🔅باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
➖دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
➖او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇️ ⬇️ ⬇️
⬆️ ⬆️ ⬆️بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر درحالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
〰️〰️〰️🌸🌸〰️〰️〰️
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
┈••🌿🌸🌿••┈
💖كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
💥یکروز بعدازظهر تلفن زنگ زد،
دیدم استاد باکرامت، عالم کمنظیر، فیلسوف الهی، علامهٔ جعفری است. به من گفت:👇
حسین، کاری نداری؟
گفتم: نه، امرتان؟
گفت: بلند شو به خانهٔ ما بیا.
خب از اینطرف تهران، شرق به غرب، رفتم. تنها بود.
گفت: چه خوب شد آمدی.
امشب دارند من را بهخاطر بیماری به اروپا میبرند، احتمال میدهم برنگردم.
پولی را درآورد و به من داد و گفت:
✨ این را چهار قسمت کن و بعد از رفتن من، هر جا خودت صلاح دیدی هزینه کن.
گفتم: چشم.
گفت: اما یک چیزی میخواهم به تو بگویم. تو من را میشناسی و از سال پنجاه با هم رفیق بودهایم،
درست است؟
گفتم: بله.
✨فرمود : من تا الآن نماز قضا ندارم، روزهٔ قضا ندارم، حج را رفتهام و در عبادتم بدهی ندارم؛ اما همهٔ این ها را کنار گذاشتهام و گفتهام بروید، نمیخواهم پیش من باشید؛ هیچ امیدی به شما ندارم.
💥این یک مسئله بود.
✨چندسال در قم درس خواندهام، بعد به نجف رفتهام و بزرگترین استادها مثل آقاشیخمرتضی طالقانی، آیتالله العظمی خوئی، این آدم کمنظیرِ در علم را دیدهام.به عمر تحصیلیم هم گفتهام کنار بروید که 👇
✨هیچ امیدی به شما ندارم. خیلی طلبه و دانشگاهی را درس دادهام و بالاخره آن ها با زبان من با اسلام، با حکمت و با قرآن آشنا شدهاند. به آن ها هم گفتهام دارم میروم، شما هم من را رها کنید و کنار بروید که ابداً به شما امیدی ندارم.
🌟بعد به من گفت: حسین، میدانی امیدِ ۱۰۰ درصد من به قیامتم که هیچ نگرانی ندارم، به چیست؟ گفتم: نه استاد.
گفت: فقط به 👈 "ابیعبدالله" است.
🏴🌟استاد شیخ حسین انصاریان به نقل از علامه محمدتقی جعفری
رحمت الله علیه.
┈•🍃🌺🍃•┈
💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/hayat_tayyebe
💠
🌺
💠🌺
🌺💠🌺
💠🌺💠🌺💠🌺💠🌺