eitaa logo
حیات طیبه
394 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴 صوفیه، فرقه نعمت اللهیه، انشعاب گنابادیه! ریستارت! و آتش زدن مساجد! ✍️محمدعبدالهی 🔰 و صوفي‌ها از قرن دوم ه.ق با افراط در و رياضت‌های طاقت فرسا به سبک مرتاضان هندی و بودایی و راهبان مسیحی و.. پایه را در جامعه اسلامی گذاشتند. (از لحاظ لغوی: صوف یعنی و صوفیه یعنی پشمینه پوش) صوفیه در طول سالها به فرقه های متعدد (قادریه، نقشبنديه، چشتيه، سهرورديه، رفاعيه) و منسوب به (نعمت اللهيه، ذهبيه، گناباديه، خاكساريه، اويسيه شاه مقصوديه، نوربخشيه) انشقاق یافتند. هيچ يك از فرقه هاي تصوف بدلیل بدعتها و انحرافات متعدد در دین، مورد تاييد نیستند و احادیث متعددی از امام صادق(ع)، امام رضا(ع) در رد و انکار صوفیه و فساد عقیده آنها و حتی بدتر بودن آنان از کفّار وجود دارد. 🔰از معروفترین فرقه های دراویش در ایران کنونی، سلسله منسوب به ، از عرفای قرن هشتم است. صوفی اصالتا سوری که بعدها به ایران (کرمان-ماهان) می آید و در همانجا میمیرد. شاه نعمت الله ولی با یکی از قصاید خود درباره اوضاع ایران و جهان معروف است؛ قصایدی که به مرور زمان دستخوش تغییر و تحریفات زیادی شده است. 🔰اقطاب نعمت اللهیه در اوایل دوره قاجار از هند به ایران آمدند و عامل تابلودار و مسئول قتل قائم مقام فراهانی از شیوخ این فرقه بود. سلسله شاه نعمت الله همچون دیگر سلسله های تصوّف بخاطر اختلاف عقیدتی یا قدرت طلبی و ریاست خواهی دچار انشعابات گوناگون شده است. کوثریه، شمسیه، انجمن اخوت، نوربخشیه و بالاخره ، این انشعابات هستند. سلسله گنابادیه از زمان تأسیس تاکنون هفت قطب داشته که قطب (سرکرده) فعلی آن، (مجذوب علیشاه) است. وی از اعضای است و پس از انقلاب، مسئولیتهایی چون معاون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیر سازمان حج و زیارت و معاون وزارت دادگستری داشته است‼️ 🔰اعتقادات فرقه گنابادیه: 👈اجتماع در و دشمنی با ! (مسجد را خانه ضرار میدانند!)؛ 👈 اعتقاد به در حد خدا و کردن به او! 👈 و ادعای الوهیت و ربوبیت: آنها بر این باورند حتی کسانیکه بت و جن و گاو و آلات تناسلی را میپرستند، در واقع پرستش خدا میکنند! 👈جدایی طریقت و شریعت: بی مبالاتی به نماز و خمس و زکات و غسل و حجاب و..؛ 👈نفی مذهب و یکسان دانستن همه ادیان (اعم از الهی و غیرالهی)؛ 👈نفی انتظار فرج و قبول نداشتن حضرت (عج)؛ +ادعای جانشینی امام زمان (نیابت خاصه)! 👈 اعتقاد به جدایی دین از ؛ 👈شارب ( بلند) گذاشتن؛ 👈 بازی، ، اندوزی (درست برعکس نام درویش!). 👈تعرض اقطاب و افراد صوفیه به در چند سال اخیر همواره خبرساز بوده است. 🔰فعالیت های سیاسی فرقه گنابادیه: فرقه دراویش علیرغم ادعای عدم دخالت در سیاست، همواره بعنوان ابزار بیگانگان بکار گرفته شده اند. استراتژیست های غربی برای مبارزه با اسلام شیعی و شیعه انقلابی، حساب ویژه ای بر روی دراویش همچون دیگر فرقه های غیرانقلابی باز کرده اند. نمونه بارز دخالتهای سیاسی دراویش: 👈حمایت کامل آنها از حکومت و حتی برقراری پیوندهای خویشاوندی با مقامات طاغوت (اقبال، نصیری و..) است. طبق آمار سال 1337، از شانزده نفر فرماندار استان خراسان، هشت نفرشان صوفی بودند. 👈حضور میدانی بسیاری از دراویش در اغتشاشات سال 88 و حتی نقش مدیریتی آشوبها 👈اعلام حمایت از برخی کاندیداها 👈پرونده‌سازی‌های حقوق بشری با رویکرد گسترش تحریم‌ها 👈جدیدترین اقدام این فرقه، زدن مساجد در اغتشاشات دی ماه 96 است. نورعلی تابنده به حمایت تلویحی از آتش‌زدن حسینیه‌ها توسط جنبش ری‌استارت پرداخته و آنرا انتقام‌گیری از تخریب حسینیه (خانقاه) دراویش در سال‌های قبل دانسته است. همچنین لیدر گروهک تروریستی (محمد حسینی که خود و ظاهرا خانواده اش از اعضای این فرقه هستند) با تلفیقی از عقاید مسلکی و لائیک و با شبکه سازی از اعضای این فرقه خصوصا گروهک تاکنون به شکل وحشیانه ای اقدام به آتش زدن چندین و در کشور کرده است. لیدر این گروهک با تمسک به دعاوی صوفیانه مدعی حکومت تصوف در ایران است و با دستاویز کردن پیشگویی های شاه نعمت الله مدعی است جمهوری اسلامی در چهلمین سال حکومت خود سقوط خواهد کرد و جنگ جهانی سوم رخ خواهد داد! البته این جماعت حتی قطب خود را هم سانسور میکنند؛ چرا که شاه ولی با احترام و تجلیل از جمهوری اسلامی و حضرت امام یاد کرده و چهلمین سال انقلاب را مصادف با امام زمان(عج) دانسته است! نه حکومت بر ایران! ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌷 🍃 🌷🍃 🍃💠🍃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
✨﷽✨ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ادامه دارد ✍️نویسنده: ~~~🔸☘️💖☘️🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 💖 ☘️ 💖☘️💖 ☘️💖☘️ 💖☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖