eitaa logo
حیات طیبه
438 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
40 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیباییِ-ی- چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد با شنیدن صدای دراتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف درخروجی خانه رفت مهلا خانم نگاهی به دخترکش کرد ــــ کجا میری مهیا؟ ـــ بیرون ـــ گفتم کجا؟ مهیا کتونی هایش را پا کرد و نگاهی به مادرش انداخت ـــ گفتم کہ بیرون مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند ، با شنیدن صدای سرفه هاے همسرش بیخیال شد مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین رفت درخانه را که بست ، با دیدن پسر همسایه ، ای بابایی گفت ونگاهی به او انداخت پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشوهم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبورماشین پسرهمسایه از کنارش به خودش آمد نگاهے به سرکوچه انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم مهیا یکی زد توسرنازی ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد (زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکت ترین بود و نازی هم شیطون و شرترین) ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ؟ زهرا موهای طلا یی شو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت: ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن ــــ آخه دختره دیوونه چادر نمازهم شد کادو ؟ چقد بی سلیقه ای ؟! زهرا ناراحت ازش رو گرفت . مهیا اخمی به نازی کرد و دستش رو روی شانه ی زهرا گذاشت ـــ اتفاقا خیلی هم خوبه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن . اونجا پیدا میشه با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش اومد ـــ قشنگه ؟ ـــ آره خیلی زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم پسره گفت : مبارکه و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت و تحویل داد از مغازه خارج شدند ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞