eitaa logo
حیات طیبه
397 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 راوی این داستان لبابه همسر حضرت عباس (علیه السلام) است. وقتی همسرم عباس با لبخند از سختگیری های مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقض لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد . امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت )هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل، اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد : 🔹هنوز هم شمشیر می بنده⁉️ 🔸شمشیر ⁉️‼️ نه❗️ 🔹پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده. 🔸یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند⁉️ از حیرت،سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید⁉️ قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی⁉️ میگفت : نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . 🔸من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ⁉️ 🔹خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او را نصیب من کرد. 📖بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) 🖋به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 155 . ~~~⚜🍃🌺🍃⚜~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍃 🌺 🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨﷽✨ ♨️ روز قیامت، را می آورند که وقتی متوجه اوضاع و احوال خود می شود و می بیند اصلا حسنه ای ندارد، ندا می شود ای فلان، به وسیله عمل خود داخل شو. او می گوید بار خدایا، با کدام عمل!؟ 🌸خطاب می رسد در فلان شب که خواب بودی و از این پهلو به آن پهلو می غلطیدی، گفتی یا الله و سپس فورا خوابت برد. تو این موضوع را فراموش کردی، اما من که خمار نبودم و خواب در وجودم راه ندارد، این سخن تو را فراموش نکردم که مرا صدا زدی. 📚 تفسیر آسان، ج1، ص 19 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈•• ☘️💖☘️ ••┈• 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️
📜 راوی این داستان لبابه همسر حضرت عباس (علیه السلام) است. وقتی همسرم عباس با لبخند از سختگیری های مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقض لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد . امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت )هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل، اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد : 🔹هنوز هم شمشیر می بنده⁉️ 🔸شمشیر ⁉️‼️ نه❗️ 🔹پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده. 🔸یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند⁉️ از حیرت،سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید⁉️ قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی⁉️ میگفت : نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . 🔸من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ⁉️ 🔹خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او را نصیب من کرد. 📖بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) 🖋به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 155 . ┈••▪️🏴▪️••┈ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🏴 ▪️ 🏴▪️ ▪️🏴▪️ 🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴
هدایت شده از حیات طیبه
📜 راوی این داستان لبابه همسر حضرت عباس (علیه السلام) است. وقتی همسرم عباس با لبخند از سختگیری های مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقض لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد . امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت )هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل، اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد : 🔹هنوز هم شمشیر می بنده⁉️ 🔸شمشیر ⁉️‼️ نه❗️ 🔹پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده. 🔸یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند⁉️ از حیرت،سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید⁉️ قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی⁉️ میگفت : نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . 🔸من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ⁉️ 🔹خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او را نصیب من کرد. 📖بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) 🖋به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 155 . ┈••▪️🏴▪️••┈ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🏴 ▪️ 🏴▪️ ▪️🏴▪️ 🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴