eitaa logo
حیات طیبه
160 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
145 فایل
🔆خانواده، کلمه‌ای طیبه است. ↫ کلمه‌ی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی می‌تراود . (مقام معظم رهبری) کانال حیات طیبه، کانالی است برای ترویج سبک زندگی اسلامی - ایرانی ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Smh14
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ . ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ . ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ . ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ ﻣﻦ ﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ! ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ! ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ، ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻧﺪ. پس ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﻭﺯ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ ﮐﻨید. " قبل از پاسخ دادن به سوالات ديگران مدتي سكوت كن تا پاسخ بهتري بيابي سكوتت در خاطر هيچكس نخواهد ماند؛ اما پاسخ ات را هميشه به خاطر خواهند سپرد " 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 آرامش را در کنار هم تجربه کنیم حیات طیبه👇 https://eitaa.com/hayate313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌¯\_(ツ)_/¯
📝 خوبیهاشم ببین! ✩ روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود که ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . ✩ مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را آورد و به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد. 【درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن انگه که خارش خوری】 ✩ این سوزن منبع درآمد توست ↫ این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی؟ 【نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم خوبی هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم، آن وقت تحمل آن رنج آسان تر می شود 】
📝 ☆ روزی استادی از شاگردش خواست یک مشت نمک را داخل لیوان آبی بریزد و آب را سر بکشد. ↫ شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را به زحمت بخورد. ☆ استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟ ↫ پاسخ داد: شور است و اصلا نمی شود خورد. ☆ استاد از شاگردش خواست یک مشت نمک بردارد و اورا همراهی کند. ↫ کنار دریاچه، استاد از او خواست تا نمک ها را داخل دریاچه بریزد، ↫ بعد یک لیوان آب از دریاچه برداشت و از او خواست آن را بنوشد! ↫ او به راحتی آب را سر کشید. ☆ استاد گفت: سختی های زندگی همچون یک مشت نمک هستند ↫ انسان اگر وجودش بزرگ شود میتواند مثل دریا سختی ها را در وجودش حل و محو کند ↫ بنابراین سعی کن یک دریا باشی نه یک لیوان آب... 🦋 با ما همراه باشید 👇👇👇 ┄┅═✧❁🏴یااباعبدالله🏴❁✧═┅┄ حیات طیبه👇 https://eitaa.com/hayate313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📝 ❁ مردی خدمت حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید ↫ و گفت: هیچ گناهی نمانده که انجام نداده باشم. ↫ چگونه می‌توانم توبه کنم؟ ❁ رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند: ↫ آیا هیچ‌ یک از پدر و مادرت زنده هستند؟ ❁ مرد پاسخ داد: پدرم زنده است. ❁ حضرت فرمودند: به پدرت نیکی کن تا آمرزیده شوی. ❁ وقتی او رفت، پیامبر اکرم فرمودند: ↫ کاش مادرش زنده بود. ❁ اگر به مادرش نیکی می‌کرد، ↫ زودتر آمرزیده می‌شد. 📚بحار الانوار، ج۷۴، ج۸۲
📝 شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند: ✷ فلان کس بر روی آب می رود. ↫ شیخ گفت: «سهل است، وزغی بر روی آب می برود.» ✷ شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد. ↫ شیخ گفت: «مگسی نیز در هوا بپرد.» ✷ او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود. ↫ شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. ✷ این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. ↫ مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».
📝 ✷ یک روز دزدها جلو کاروانی را می گیرند و اموال آن را غارت می کنند. ✵ میان اموال و اثاثیه آنان بقچه ای بود که روی آن نوشته شده بود "بسم الله الرحمن الرحیم". ✷ آن را به رئیس دزدها نشان دادند و او پرسید این بقچه مال کیست؟ ✵ معلوم شد متعلق به یک پیرزن است. ✵ از آن پیرزن پرسید این کاغذ بسم الله برای چیست؟ ✵ جواب داد این را نوشتم تا از خطر دزدها محفوظ بماند. ✷ رئیس دزدها گفت محفوظ ماند، بردار و برو. ✵ نوچه های رئیس اعتراض کردند که این همه زحمت کشیدیم و دزدیدیم چرا به او برگرداندی؟ ✷ رئیس جواب داد: «ما دزد اموال هستیم دزد عقیده نیستیم».
📝 ✪ چنگیزخان وقتی بر بخارا هجوم آورد، نتوانست آن را تسخیر کند، برای اهل آن، نامه نوشت که هرکس با ما بیاید، در امان است! ✩ اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه به چنگیزخان تن ندادند و مقاومت کردند و گروه دیگر با او یک‌جا شدند. ✩ چنگیزخان برای آنانی که به او تن دادند، نوشت: با همشهریان مخالف بجنگید، هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از شما باشد و نیز حاکمیت شهر را به شما می‌دهیم! ✩ ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدور پیروز شد. ✩ اما شکست بزرگ این‌جا بود که چنگیز دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! ✪ چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادران‌شان خیانت نمی‌کردند! ↫عاقبت خودفروشان هم چنین هست. 📚: الكامل في التاريخ
📝 ✬ مدتي بود که پيرمرد از دست همسرش شاکي بود که چرا به صحبت‌هايش توجه نمي‌کند و جوابش را نمي‌دهد. ↫ پيش پزشکي رفت و خواست براي همسرش سمعک تجويز کند. ✩ دکتر گفت: «در سه روز آينده اين امتحان را انجام بده، بعد بيا تا براي همسرت سمعک بنويسم. روز اول از ۱۰ متري او را صدا بزن، روز دوم از ۷ متري و روز سوم از ۳ متري. اگر باز هم نشنيد و جوابت را نداد پيش من برگرد.» ✬ پيرمرد به خانه رفت و همين آزمايش را انجام داد. روز اول از توي اتاق همسرش را که در آشپزخانه بود صدا زد ولي جوابي نگرفت. فردا از يک سر هال ،همسرش را که آن طرف هال بود صدا زد ولي باز هم پاسخي نشنيد. روز سوم به آشپزخانه رفت و همسرش را که مشغول آشپزي بود صدا زد. ✩ همسرش به سمتش برگشت و فرياد زد: «چي شده اين چند روز هي صدام مي‌زني و وقتي جوابت رو مي دم، چيزي نمي‌گي؟ نکنه گوشت سنگین شده؟!» گاهي قبل از قضاوت ديگران بايد خودمان را محک بزنيم، شايد ايراد از خودمان است.  
📝 ✸ ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ‌ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ✵ ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ! ↫ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ✸ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ! ___________________________ ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ‌ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ، ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ‌ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻧﺪ. پس ﺑﺮﺍﯼ به‌رﻭﺯﺭﺳﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ کنید.
📝 بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟ گفت هیچ کار. گفتند: مگر می شود؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟ گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم. فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند. نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.
📝 در مجلس میهمانی پیرمرد از جایش بلند شد تا به بیرون برود. اماوقتی که بلند شد، عصای خودش را برعکس بر زمین گذاشت و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت. دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواسش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش بر عکس است به همین خاطر با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند: پس چرا عصایت را برعکس گرفته‌ای؟! پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است؛ می‌خواهم فرش خانه‌تان خاکی نشود... مواظب قضاوتهایمان باشیم.