🌷 #شهیدانه
❉ قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.
❉ گفت:«حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بهم گفت:
↫ آقا سلام رساندند و فرمودند: «به زودی به دیدارت خواهم آمد»
↫ یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:
« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی»
❉ همینجور که داشت حرف می زد گریه می کرد.
↫ صورتش شده بود خیس اشک.
❉ چند شب بعد شهید شد.
↫ امام حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
📚خط عاشقی(شهید محمدباقر مؤمنی راد)
حیات طیبه👇
https://eitaa.com/hayate313
¯\_(ツ)_/¯
🏴 #شهیدانه
آیت الله اراکی:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی رفیع داشت.
پرسیدم چون مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را زدند؛ خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد،خواستم بگویم قدری آبم دهید؛
به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی!
پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
📚 کتاب آخرین گفتارها
🆔 @Zendegi_Zyba
🌷 #شهیدانه
✶ در شلوغی عملیات یکدفعه تیربار از کار افتاد!
↫ گفتم: چی شد؟
↫ پسر گفت: شلیک نمی کنه. نمیدونم چرا؟
✶ وارسی کردیم، تیربار سالم بود.
↫ اما دیدیم انگشت سبابه پسر، قطع شده!
↫ تیرخورده بود و نفهمیده بود!
↫ با انگشت دیگرش شروع کرد تیراندازی کردن!
✶ بعد از عملیات دیدیم ناراحته.
↫ انگشتش را باندپیچی کرده بود.
✶ رفتیم بهش دلداری بدیم.
↫ گفتیم شاید غصّه انگشتشو میخوره
↫ بهش گفتیم: بابا، بچه ها شهید می شن! یک بند انگشت که این حرف ها رو نداره
✶ گفت:ناراحت انگشتم نیستم ،
↫ از این ناراحتم که دیگه نمی تونم درست تیراندازی کنم
📚آسمان مال آنهاست