eitaa logo
حیات طیّبه
148 دنبال‌کننده
389 عکس
162 ویدیو
5 فایل
طلبه ارشد مشاوره با رویکرد اسلامی مدرس دوره‌های رسانه، خانواده، تربیت فرزند و... یادداشت ها و دلنوشته های شخصی مباحث خانواده و همسرداری تکنیک های فرزندپروری تربیت رسانه ای راه ارتباطی @Youro313 لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2739666977Ca2e48f9f4a
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ✴️ 💧مرحوم آیت‌اللّٰه‌العظمی حاج سیداحمد خوانساری مرجعی بزرگ و عالمی ژرف اندیش بود؛ وی در وادی سیر و سلوک و عرفان گام‌های بلندی برداشته بود؛ آیت‌اللّٰه حاج شیخ مرتضی حائری فرزند بزرگوار مؤسس حوزه علمیه قم این داستان را که خود از زبان مرحوم آیت‌اللّٰه خوانساری شنیده بود نقل فرمود که: 💧من پدر سالخورده‌ای داشتم؛ در زمانی که سفرها با مرکب‌های حیوانی انجام می‌گرفت او را برای زیارت حضرت رضا علیه السلام به مشهد می‌بردم؛ رسم کاروان این بود که در منزل آخر، استحمام می‌کرد و برای ورود به مشهد آماده می‌شد؛ من در استحمام به پدرم کمک دادم و لباس‌های او را هم خود شستم؛ هنگام شب چون بسیار خسته بودم با همان خستگی به خواب سنگینی فرو رفتم؛ کاروان بدون توجه به من همان وقت شب حرکت کرد و پدر سالخورده‌ام را نیز با خود برد؛ 💧نزدیک طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم؛ چیزی به قضا شدن نماز نمانده بود، به سرعت تیمم کردم و نماز خواندم؛ پس از نماز همه‌ی وجودم را در تنهایی بیابان ترس گرفت؛ فکر پدرم که اکنون با کاروان رفته و چه کسی از او مواظبت می‌کند و چه کسی در پیاده و سوار شدن و وضو گرفتن به او یاری می‌دهد مرا آزار می‌داد. 💧در این فکر بودم که به ذهنم آمد آقا و مولای خود حضرت حجت‌بن‌الحسن را بخوانم. بلافاصله گفتم: . تا این استغاثه را نمودم، ناگهان در برابر دیدگانم سرور مهربانم را دیدم که فرمود: این راه را در پیش بگیر و برو. عظمت او به من مهلت نداد تا با جنابش سخن بگویم، همان راهی را که فرموده بودند طی کردم؛ 💧چند دقیقه‌ای بیشتر نرفته بودم که منظره‌ای بهت‌انگیز پیدا شد؛ قهوه خانه‌ای با باغی زیبا و درختانی شاداب و حوض آب و فواره‌ای روح‌انگیز؛ پیاده شده و زیر درختان نشستم؛ برایم چایی آوردند، طعمش با چایی‌های دیگر تفاوت داشت، دو سه لیوان چایی خوردم که ناگهان متوجه شدم پول ندارم. به کسی که چایی آورده بود گفتم: آقا من پول ندارم. 💧گفت: کسی از تو پول نمی‌خواهد، این چایی برای تو خلق شده است!! وقتی خستگی‌ام برطرف شد از جای برخاستم و به راه افتادم، چند دقیقه‌ای بیش راه نرفته بودم که دیدم به قافله رسیدم. قافله‌ای که از اول شب تا صبح راه رفته و اکنون قصد دارند اطراق کنند؛ سراغ پدر رفتم دیدم منتظر است پیاده‌اش کنم. از من پرسید کجا بودی؟ گفتم: عقب ماندم، خوابم برد، سپس او را پیاده کرده و مشغول خدمت او شدم. 👌 آری، علیه السلام می‌تواند با یک اشاره آن قهوه‌خانه را با آن امکانات خلق کند و با یک اشاره مرحوم آیت اللّٰه خوانساری را طیّ‌الارض دهد و با یک چشم به هم زدن وی را به قافله برساند. 🌾🍀🌺🦋🌺🍀🌾 http://eitaa.com/joinchat/2739666977Ca2e48f9f4a ࿐🌸❒○ 🌼 ‌○❒🌸࿐