🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۲)
✍ اصغر آقائی
______________________
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: جوان قیامکرده (۲)
🔻شهر «اور» میزبان کودکی است که تولد او از دید سربازان نمرود، یکی از قدرتمندترین حاکمان مستکبر جهان پنهان مانده است. نهمین فرزند از نسل #نوح به دنیا آمده است، در حالی که پدرش پیش از تولد او وفات یافته و عموی مشرک او، #آزر، سرپرستی او را به عهده میگیرد و خداوند که همیشه از نشدها، شد میسازد؛ یتیمی را در دامن دشمن خویش میپرواند.
🔻آن کودک اکنون که من به شهر او رسیدهام جوانی رعنا شده است.
🔻در شهر قدمزنان خانه آزر عموی #ابراهیم را پرسانپرسان یافتم. دق الباب کردم. کنیزی درب را باز کرد. خود را معرفی کرده، از ابراهیم پرسیدم. او که گویی کینهای از ابراهیم در دل دارد، گفت: ابراااااااهییییییم ابراااااااهییییییییم آن جوان گستاخ که همیشه ارباب را ناراحت کرده، او را به جان ما میاندازد. ... .
🔻هنوز سخنش تمام نشده بود که شنیدم شخصی بلند فریاد میزند؛ از خانه من بروووو بیرون.
🔻در پس آن صدا، فردی به آرامی گفت: پدر جان چرا چنین برآشفته شدهای؟ مگر من چه گفتم؟ آن صدا خشنتر از قبل گفت: چهههههههه گفتهایییییییی؟ تویِ تازه به دوران رسیده، به من، به آزر، بزرگ قبیله میگویی آنچه پدرانم به آموختهاند را رها کنم و خدااااااااااااااااااای نادیده را قبول کنم.
🔻لحظهای صدای کنیز توجه مرا دوباره به خود جلب کرد. او گفت: باز هم ابراهیم سرِ هیچ با ارباب، یکیبهدو میکند؛ آخر دیوانههههههههههه نانت نیست، آبت نیست، ... .
🔻چه سخنان آشنائی؟ چقدر سخن بتپرستان و مشرکان تاریخ شبیه یکدیگر است؟ آنقدر این سخنها و تهمتها تکرار شده است که دیگر حالم از شنیدن آنها به هم میخورد.
🔻از کنیز روی برگردانده به گفتگوی آزر و ابراهیم دقت کردم.
🔻ابراهیم به عموی خویش گفت: پدر جان چرا چیزی که نه میشنود و نه میبیند و نه نیازی از تو را برطرف میکند، میپرستی؟ «إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئًا»
🔻اما آزر از تجربه خویش و میراث پدران میگوید و بر درستی کار خویش پافشاری کرد.
🔻واقعا نمیفهیدم این همه اصرار بر بتپرستی را. مگر میشود دستسازِ خود را، سازندهی خویش بدانی. اما در طول سفر آموخته بودم تکیه جاهلانه بر میراث اجدادی، اسیر جوّ جامعهشدن و ثروتاندوزی و فریبکاری عواملی هستند که پذیرش حق را سخت میکنند.
🔻اما باید گفت و گفت و گفت تا اهلش دریابند. و ابراهیم ادامه داد: پدر جان من #علمی دارم که تو نداری، سخنم را بپذیر تا در مسیر صحیح قرار گیری «يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا». پدر جان، #بتپرستی همان عبادت #شیطان است، چنین مکن. پدرجان چرا موجودی را پرستش میکنی که در برابر خدای رحمان ایستاد؟ من واضح و صریح به تو میگویم اگر چنین مسیری را ادامه دهی، حتما دچار عذاب خواهی شد، و چنان تحت سیطره و ولایت شیطان قرار میگیری که دیگر راه نجاتی نخواهی یافت و عقوبتت حتمی خواهد شد. «يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا*يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا»
🔻 و آزر لجوج، گوشی برای شنیدن نداشت.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حیات_معقول
#سفر_عشق
🆔 @hayatemaqul