هدایت شده از وقف مهدویت
🌿عمل از طرح و طرح از هدف و هدف از اين بيّنات و بينش تو از خودت و از رابطه هايت با جهان و با جامعه به دست مى آيد و مشخص مى گردد و تو ديگر ابهامى ندارى، كه مدام محرك ها و حركت هايت را كنترل مى كنى و بهترين حركت را انتخاب مى نمايى و خودسازى تو همين است و با اين ديد، ديگر فشار نمى بينى كه چه مى شود و صدمه نمى خورى كه چه كنم، كه تو در هر پيشامد بهترين امكان و بهترين حركت را انتخاب مى كنى و با اين انتخاب به قدرتِ روحى و ظرفيت و وسعتِ وجودى مى رسى.
💠هر مكتبى سه مرحله تبيين و دو دستگى و درگيرى را ناچار دارد. ابراهيم موسى و عيسى و محمد در مرحله تبيين، آزادى مىدهند و امان مىدهند و كلام خود را مىرسانند. و سپس با تماميت حجت و ظهور كفر صفها مشخص مىشود و قتال شكل مىگيرد. و اين قتال و درگيرى عين رحمت و محبت است و همچون عذاب حق است كه نشان رحمت و عنايت اوست و همين كه پاك شدى به درجات بهشت راهت مىدهند و كدورتت را مىشويند و حتى تورات و انجيل از اين پيمان قتال نشانهها دارد.
🌿در اين قرن وحشى، شديدترين نيازها، نياز جهت دادن و شكل دادن و كشف كردن استعدادهاست. نياز رهبرى كردن و تربيت نمودن و بارور ساختن است.
✳️نه جهان از خوب و بد تشكيل شده، و نه انسان از خوب و بد و روح و لجن. خوبى و بدى، شر و خير، صفت ارتباطهاى انسان با خودش، با جامعه و يا جهان است. هنگامى كه من با اسيد بد رابطه برقرار كردم، صدمه مىخورم و بدى مىبينم. شر و خير، خوب و بدى، نتيجهى جهتگيرى و موضعگيرى انسان در هستى و در جامعه و در خويش است.
☘️آنچه كه اين هماهنگى نيروهاى درونى را به وجود مىآورد و تمركز و قدرت تو را تأمين مىكند، رياضتها و ورزشهاى يوگا نيست؛ كه اين تلقينها خودشان در روحهاى عاصى رنگى ندارند و تضادها را حل نمىكنند. آنچه كه به اين رياضتها و ورزشها اثر داده، همان قدرت بزرگى است كه در دل تو وسوسه كرده و تو را جلب نموده است و اين قدرت است كه قدرتهاى ضعيفتر را جذب مىكند. ولى تويى كه بالاتر از اين قدرتها و بازىها مىخواهى و ارزش خودت را بيش از اينها احساس كردهاى، ديگر نمىتوانى به اين پناهگاه روى بياورى و اين بازى قدرت را در اين شكل و شمائل براى هميشه ادامه بدهى.
✳️توحيد، جهت گرفتن انسان است از شرك، از نفاق؛ يعنى از پراكندگىها و از بىشكلىها.
اين توحيد در هستى و در جامعه و در درون انسان شكل مىگيرد. در هستى از ربالنوعها و بتها و در جامعه از طاغوتها و در درون از هوسهاى نفس، تو را آزاد مىسازد؛ همچون ابراهيم، آزاد از بتها و ستارهها و آزاد از غرورها و از اسماعيل خويش.
✳️رسول افرادش را همراه بينات و كتاب و ميزان تربيت مىكند و آنها را شكل مىدهد تا بار سنگين رسالت او را به دوش بگيرند.
💠رسول همراه ذكر، نه تلقين، همان آدمهاى ساده را به ادراكات حضورى و بلاواسطهشان راهنمايى مىكرد و با اين بينات يك جريان فكرى در آنها شكل مىگرفت. آنها از وضعيت و تقدير و تركيب خودشان كه بلاواسطه احساس مىكردند، به حاكمى و به ادامهاى و به نقشى مىرسيدند
☘️روش كار رسول اين نيست كه فقط كارها پيش برود، بلكه مقصود او اين است كه آدمها با كار خودشان پيش بيايند و ارتقاء وجودى بگيرند و همين نوع مديريت و رهبرى كار را مشكلتر هم مىكند؛ چون ديگران مىتوانند از هر وسيله براى رسيدن به مقصود خود استفاده كنند، در حالى كه رسول فقط زمينهى اين استفاده را فراهم مىكند و ديگر اين مردم هستند كه با شكر يا كفرشان به قرب و بعد، به رشد و خسر مىرسند.
✳️در معناى شفاعت و امكان شفاعت و تحليل شفاعت، همين مختصر مىتواند كافى باشد، چون گاهى تو گناه مىكنى و سپس با آگاهى و ندامت، توبه مىكنى و باز مىگردى، ولى آنجا كه تو از گناه غافل باشى، يا جاهل باشى، مىتواند توجّه و استغفار كسى كه مقبوليت و توانايى دارد و تو با او وحدتى و اشتراكى دارى، با لياقت و زمينههاى تو همراه شود و گناه تو را پاك نمايد پس شفاعت همراه شدن و جفت شدن طلب و توجه و استغفار ديگرى با لياقت و زمينهها براى پاك سازى گناه توست. اين معنا معقول و ممكن و طبيعى است، همانطور كه توبه و استغفار طبيعى و معقول است، كه توبه دريچه محبت و راه بازگشت براى آدمى است كه آزاد است و گرفتار نقطه ضعفهاست و اسير وسوسهها و جلوههاست و گناه مىكند و راه بازگشت هم مىخواهد.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 101
✳️قال الحسين عليه السلام:
يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار.
الغيبة إدام كلاب النار.
💠امام حسين به كسى كه از ديگرى سخن مىگفت فرمود:
بس كن، غيبت خوراك خوب سگهاى آتش است.
غيبت آفت گستردهى مجالس و نقطه ضعف زن و مرد در لحظههاى فراغت و خودنمايى و شيرين زبانى و وقت كشى از خود و از ديگران است كه مىخواهند شبى را به روز بياورند و يا راهى را نزديك كنند.
اين آفت گسترده را با نصيحت و تأكيد نمىتوان درمان كرد، بايد تحليل نمود.
❇️غيبت، با دهان از ديگران كم كردن و از آنها كندن است. غيبت اين است كه تو بگونهاى از كسى حرف بزنى كه در نظر مخاطب تو، او شكسته شود و حقير و خفيف گردد.
پس آنجا كه تو از آن كم نمىكنى كه بر او مىافزايى حتى اگر راضى نباشد، غيبت نيست، همانطور كه اگر مخاطب تو مطّلع باشد و با عيب دوست تو در چشمها و گوشها آشنا باشد، باز غيبت نيست.
❇️غيبت اين است كه برادر غائب خود را براى مخاطب خود بشكنى و خفيف و حقير بنمايى.
❇️حال ريشهى غيبت، هر چه از خود نمايى و شيرين زبانى و وقت كشى و عادت باشد، مهم نيست. مهم اين است كه اين حالت را با چه عاملى مىتوان كنترل كرد.
عامل مؤثرى كه هركس را مهار مىزند، محبّت است، تو كسى را كه دوست دارى و به خودت منسوب مىدانى، تحقير نمىكنى، حتى از مشكلات فرزند خودت، دوست ندارى كه ديگران را آگاه كنى و حتى دوست ندارى كه آنها آگاه بشوند، چون حقارت شخص محبوب و منسوب به تو از دو جهت بر تو گران مىآيد، از جهت نسبت با تو و از جهت محبت و علاقهى تو.
از تولدی دوباره تا حیات طیبه
✳️قال الحسين عليه السلام: يا هذا! كف عن الغيبة فإنّها ادام كلاب النّار. الغيبة إدام كلاب النار.
🔵همين است كه در آيه «1» براى تكليف غيبت، بر عنصر ايمان و عشق و
بر عنصر اخوّت تكيه مىكند. عشق به خدا تو را با ديگران كه با او پيوند دارند، پيوند مىدهد و همين ايمان، اخوت و نسبت را بوجود مىآورد.
چون آنها كه از جام محبت خدا سرشار شدهاند حتى اگر از يك پستان ننوشيده باشند و زير يك سقف نخوابيده باشند، برادر هستند و منسوب هستند.
با تحليل آدمهاى عيب جو و با تحليل آفت غيبت مىبينيم كه آنها از عيبهاى سطحى خود و منسوبان به خود پرده پوشى مىنمايند و از آنها نمىكَنند و آنها را نمىشكنند.
در بيان آيه، خداوند حقيقت غيبت و عيب جويى از برادر غايب را در خوردن گوشت برادر مرده، مجسّم ساخته است. و در كلام امام به اين نكته پرداخته كه سگهاى آتش كه از نفرت و غضب سرشار شدهاند همچون نفسانيت تحريك شده و مهاجم و آتشين، چگونه از غيبت تغذيه مىكنند و خوراك مىگيرند و خورش مىخورند. در آيه با تأكيد بر عنصر ايمان و اخوت و محبّت و نسبت، زمينهى غيبت را بر مىدارد و در برابر اين عادت يا خود نمايى يا نفسانيت مىايستد و در كلام امام اشاره مىكند كه سگ نفس آدمى آنجا كه آتشى مىشود و هجوم مىآورد، چگونه از غيبت خورش و غذاى مطلوب را بدست مىآورد.
در اين كلام بر دو عنصر هجوم سگ و شرارت آتش تأكيد مىشود كه غذاى مردار، از برادر مرده را، از برادر غائب را مىبلعد و از آن نيرومىگيرد.
__________________________________________________
(1) حجرات، 12.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 124
✳️قال الحسين عليه السلام:
من حاول أمراً بمعصية اللَّه كان أفوت لما يرجو و أسرع لمجىء ما يحذر. «1»
كان الحسين عليه السلام يمسك بالركن الاسود و يناجى ربه و يدعو قائلا: الهى أنعمتنى فلم تجدنى شاكراً و أبليتنى فلم تجدنى صابراً فلا أنت سلبت النّعمة بترك الشّكر و لا أدمت الشّدّة بترك الصّبر الهى ما يكون من الكريم الّا الكرم. «2»
امام حسين عليه السلام فرمود:
هركس با معصيت خدا كارى را بخواهد، آنچه را كه اميد دارد، زودتر از دست مىدهد و از آنچه كه مىترسد شتابندهتر مىآيد.حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام هميشه ركن سياه را مىگرفت و مناجات مىكرد و مىخواند: خداى من! بر من انعام كردى و بخشيدى، پس مرا شاكر نيافتى و مرا مبتلا و گرفتار ساختى، پس صابر نيافتى با اين همه تو نه بخششها ونعمتهايت را گرفتى بخاطر ناسپاسى من و نه گرفتارىها را ادامه دادى بخاطر ناشكيبايى من. خداى من! از كريم جز كرامت چه خواهد بود؟
❇️آدمى براى رسيدن به مقاصد خود، دنبال وسائل و راههايى است.
مىخواهد از نزديكترين و راحتترين راه اقدام نمايد. براى سير شدن، براى لذت بردن، براى رسيدن به قدرت و ثروت و هر خواستهاى، بىاعتنايى به مقررات و قراردادها و يا احكام و سنتها، راحتترين راه است.
❇️شكر بهره بردارى مناسب از شرايط و موضعگيرى متناسب در هر موقعيت است و صبر در راه ماندن و سختىها را به كار گرفتن و نيرو اندوختن است و اينگونه برخورد، امداد و كرامتهاى مستمر الهى را بدنبال خواهد آورد و دورها را نزديك و بن بستها را گشوده خواهد ساخت كه از كريم جز كرامت، انتظارى نيست.
__________________________________________________
(1)- تحف العقول، ص 248 و موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 772 بنقل از كافى و بحار.
(2)- موسوعه ص 791.
چهل حديث از امام حسين عليه السلام، ص: 142
💠 «ان اللّه يحول بين المرء و قلبه»
مسأله اين نيست كه خدا وجود دارد. مسأله اين است كه من از وجود او به ايمان و عشق بزرگتر مىرسم و مسأله اين است كه من به او محتاجم و مُفتقرم. من ضرورت او را احساس مىكنم كه او از من به من نزديكتر است كه: «نحن أقرب اليه من حبل الوريد»
و «يا أيهاالناس أنتم الفقراء الى اللّه».
اين معرفت و اين احساس و اين اضطرار و افتقار، مسؤوليت و دين را مىسازد و آدمى را به وحى و ولايت گره مىزند.
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ هدف ما از زندگی چیست؟
1⃣ فصل اول #سیر_مطالعاتی
آثار استاد #علی_صفایی_حائری
با عنوان: #تولدی_دوباره
🛍 لینک خرید
╭✤ @Einsad ✤╮
تمام درگيرىها و داد و فريادها از اينجا برخاسته كه ما ارزشها را فراموش كردهايم و براى شغلها عنوانى ديگر در نظر گرفتهايم و آن را ملاك افتخار مىشناسيم. خيال مىكنيم قضاوت يا خياطى يا بقالى با يكديگر تفاوت دارند و در ارزشها دخالت دارند، در حالى كه بينش اسلامى براى شغلها به اندازهى بينشها و به اندازهى نقشى كه در پشت آن ايستاده، ارزش قائل است. ارزش عمل وابسته به محرك، جهت، شكل حركت و بينشى است كه تو نسبت به آثار عمل دارى.
🔵مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بينش او از اين نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشىها و سرگرمىها، در حد بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمايش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگينى حجاب طبيعى است، مگر اين كه با شعارها همراه شوى و يا در جوّ روشنفكرى قرار بگيرى و يا بخواهى به گونهاى ديگر به نمايش بپردازى يا بخواهند با تشويق و تعريف آمادّهات سازند.
مادام كه تلقى ما از خويش عوض نشود، حجاب هيچ مفهومى نخواهد داشت و چيزى جز كفن سياه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادىها، عنوان نخواهد گرفت.
✳️هنگامى كه من با مقايسهها، ارزشهاى بيشتر خودم را يافتم و با شهادت استعدادهايم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذّت و خوشى، به تحرك و به خوبىها رو انداختم، با اين بينش، ديگر هيچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هيچ چشمى و هيچ دهانى و هيچ دلى، جايگاه من نخواهد بود، كه من در اين تنگناها نمىگنجم و در اين هنگامى كه با همين مقايسه، عظمت من مشخص گرديد و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنيا راه مىيابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.
با اين بينش ديگر هيچ كدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت؛ چون لباس بينش نمىآورد، ولى بينشها تو را وادار مىكنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگيرى و سنگ راه نباشى.
مسأله اين نيست كه من پاكم، مسأله اين است كه اگر كسى با عمل من گنديد، ناچار گند او به من هم سرايت مىكند، كه من در جامعهى مرتبط زندگى مىكنم. و مسأله اين است كه من از محدودهى حصارها و ديوارهاى من و خودم گذشتهام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.
مادرهايى كه داروهاى سمى را از دسترس بچههاى فضول دور نگه مىدارند، از همين عشق سرشار شدهاند. و اين است كه بريز و بپاشنمىكنند و بزن و برو نيستند.
💠 اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنيا راه من خواهد بود و در اين راه من نبايد گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم. آنچه امروز آرزوى من و تمام همّت مرا تشكيل مىدهد، با اين بينش، بزرگترين خيانت مىشود و نابودى وجود من و نفى ارزشهاى جديدى كه به آنها راه يافتهام.
💠مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن اين بينش و اين ملاك، روشن مىشود كه هميشه يك شكل و يك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفشها و دمپايىها تحريكش مىكنند و تمام وجودش را مىسوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و يا وجود سازمان گرفتهى ديگر ندارى. در برابر آنها كه در دلشان مرضها و آتشهاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مىشود و پوشيده مىگردد.
فاطمه (س) در برابر سلمان و ابوذر، به گونهاى است كه در برابر ديگران نيست. و اين ملاحظهها براى كسانى كه به اين آگاهى رسيدهاند، هيچ دشوار نيست. اين بارها براى اين ظرفيتها ناچيز است، حتى مىبينيم كه مادران آگاه چطور وسائل شكستنى و يا داروهاى مسموم را از دسترس بچهها دور نگه مىدارند، كه محبت آنها و عشق مادرى آنها، مىتواند اين همه فشار را آسان كند و مشكلها را از ميان بردارد.
اين ديدگاه وسيع است كه مىتواند روايات مختلف را بيابد و بفهمد.
رواياتى كه از حركت فاطمه (س) و زينت و برخورد زنهاى مسلمان سخن مىگويد. و رواياتى كه سعادت زن را در اين مىداند كه با مرد برخوردى نداشته باشد.
على (ع) در نهج البلاغه مىگويد: «شنيدهام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بميريد».
اين يك اصل است، كه برخوردها را محدود مىكند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهميتى، كه اين اهميت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زينب عريان را، توجيه مىكند. و ضربه خوردن فاطمهى مدافع حق را توضيح مىدهد. با چنين بينش و با چنين ملاكهايىاست كه مىتوانى اين تفاوتها را بفهمى، كه اسلام نه تنها عمل كه عاملها و انگيزهها را در نظر دارد. و با اين ملاكها و معيارها، احكامش را طرح مىكند.
✳️اكنون مىتوانيم بينش اسلامى در مالكيت را بفهميم. مالكيت تنها در رابطه با عمل نيست، كه در رابطه با سعى است. كار/ مالكيت، اين تز اسلامى نيست. اسلامى كه مىگويد: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى » ونمىگويد ليس للانسان الا ما عمل. سعى انسان براى اوست، نه عمل و كارش. و سعى حالت عمل است، كه گويى در كارش سعى كرد يا در علم سعى كردم. تفاوت سعى و عمل، تفاوت بينش اسلامى با بينشهاى اقتباسى ديگر است، كه به عمل زدگى مبتلا شدهاند.
قرآن مىگويد، نه توانها و دارايىها و نه بهرهها و بازدهىها، هيچ كدام اينها براى انسان نيست، كه دارايىها و استعدادها تقدير و اندازهگيرى شدهاند، به اختيار ما نيستند تا از آن ما باشند. و بازدهىها هم مربوط به دارايىها و سرمايههاست، مربوط به ما نيست. پس آنچه از ماست، نسبت دارايىها و بازدهى است. نسبت عمل و سرمايه است، كه آن در بينش اسلامى همان سعى است؛ كه: «لَيْسَ لِلْانْسانِ الّا ما سَعى». در نتيجه، آن كه با تمام وجودش كوشيده، گرچه كارش تا حد يك دهم نيازش نيست، ولى سعىاش در اين حد هست و به اندازهى نيازش هست.
بر اساس اين نسبت و به اندازهى سعىاش مالك است. و اين است كه خمس و زكات، تنها حكم تكليفى نيستند، كه شركت هستند و حكم وضعى دارند. فقير، شريك ثروتمند است. در نتيجه همان طور كه دو شريك نمىتوانند از يكديگر جلوگيرى كنند، ثروتمند هم نمىتواند و اگر كرد فقير حق تقاصّ دارد، حق برداشت دارد. البته از آنجا كه خمس و زكات ملك عمومى است، نه شركت خصوصى، اجازهى رهبر براى اين برداشت لازم است.
آنها كه مىپرسند پشتوانهى احكام اسلامى چيست؟ آيا بيش از پيشنهادهاى اخلاقى هستند؟ اينها از عمق اين مذهب غافلاند، كه احكام تنها حكم تكليفى يا پيشنهاد اخلاقى نيستند. حكم وضعى هستند و ضامن اجرايش هم قدرت رهبر است و هم نياز طرف، نيازى كه حتى سرقت را تجويز مىكند و در مقام ضرورت، حتى خوردن گوشت سگ و اكل ميته را جايز مىشمارد.
با اين بينش، مزد كارگر بر اساس قرارداد آنها با كار فرما استوار مىشود. چه بسا كه در شرايط نابرابر و عدم اشتغال، مزد كارگر بيش از پنج تومان نشود، در حالى كه نياز او پانصد تومان است. در اين بينش، كارگر از كارفرما بيش از قراردادش حق ندارد، در حالى كه از حكومت 495 تومان را طلبكار است. و در خمس و پنج يك سود سالانه و استخراج معادن شريك است. شريك تا اين نياز را تأمين كند و نه حداقل رفاه، نه حد كفاف، كه حد بىنيازى را به دست بياورد تا آنجا كه بتواند حتى به حج خانهى خدا هم برود و بتواند مركب و خانه و كنيز هم داشته باشد.
پس، اساس بر عمل و كار نيست، كه سعى و نسبت توان و عمل مطرح است. و در كار هم بر اساس قرارداد مسائل حل و فصل مىشود. و در صورت نارسايى قراردادها تا حد غنا و بىنيازى، ثروتهاى عمومى و مالياتها، عهدهدار هستند؛ چون مقصود اين نيست كه با روزى ده تومان يك عمر گدا درست كنيم، كه با اين بىنيازى طرف مىتواند خودش زكات بدهد و بار ديگران را هم بردارد.
پشتوانهى اين طرح، تنها اخلاق و اعتقاد نيست، كه ضرورتها، اكل ميته و سرقت را هم تجويز كردهاند. و اين قرآن است كه مىگويد: در قرض و وام اگر طرف به سختى مىافتد، بر او سخت نگيرند و به او مهلت بدهند، نه يك ماه و دو ماه، كه تا هنگام آسانى و گشاد دستى.
نجم، 39
وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 5، روايت 4، ص 150
مائده، 3 و نحل، 115
وسائل الشيعة، كتاب زكوة، ابواب المستحقين، باب 9، تمام روايات و در باب 24 رواياتى است كه توضيح مىدهد در زكوة به اندازهاى به فقير بده كه بىنياز شود. و اين اندازه محدود نيست. فقط تا مرحلهاى است كه به اسراف نرسد.
و در باب 41 و 42 رواياتى است كه توضيح مىدهد فقير مىتوانتد با زكوة به حج برود.
( 1)-\i« وَ ان كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ الى مَيْسَرَة»\E بقره، 280
صفايى حائرى، على، بررسى، 1جلد، ليلة القدر - قم، چاپ: اول، 1383 ه.ش.
💠 آنچه كه انسان را از عصيان جدا مىكند يكى شناخت و ديگر احساس و عشق بزرگتر است.
❇️زمينهها از تفكر شروع مىشود، تفكر در انسان و در جهان و نقش او در جهان. اين بينش و اين تفكر، اين جهان بينى، ما را به عقيده هايى مىرساند و اين عقيدههاست كه مىتوان نظامها و احكام را تحمل كند.
🔶در بينش دقيق و در نگاه عارف، عذاب و پاداش، همان عمل و عصيان است. «تُجْزَونَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». پاداش و جزا عكس العمل نيست، كه خود عمل است. كسى كه كبريت را به دامان خود مىكشد، سوختنش پاداش كبريت كشيدن نيست كه خود كبريت كشيدن است. و اگر اين پاداش و جزا به خدا نسبت مىيابد، به خاطر اين است كه اين نظام و سنتها وابسته به اوست. دست و كبريت و هوا از اوست. و حتى اختيار و آزادى انسان هم دادهى اوست و آفرينش و خلقت اوست.
🔶انسان اين نيازهاى گسترده و اين امكانات محدود را مىديد و بر اساس اين بينش و شهود، حتى در خلوت و تنهايى، نه فقط در جمع و جامعه، ضرورت دين را احساس مىنمود.
💠حسنات با صالحات فرق دارد
درجات و رفعت آنها، به نوع بينش و انگيزه و هدف آنها بستگى دارد. كسى كه يك نان مىدهد تا شكمى سير شود، با كسى كه نانى مىدهد تا خودش را از سماجت فقيرى برهاند، با كسى كه نانى مىدهد تا گذشت و احسان را درس بدهد يك پاداش ندارند. صرف خوب بودن عمل بدون توجه به انگيزه و هدف و ديد و بينش و شكل و روش، كارگشا نيست؛ كه حسنات با صالحات فرق دارد و صالحات هم با صالحات تفاوت دارد و ارزشها به بينشها باز مىگردد و هدف و انگيزه و بينش نسبت به آثار و روابط عمل، بر روش و بر شكل عمل اثر مىگذارد و اين مجموعه در ارزش عمل و پاداش و اجر آن دخالت دارند و امن و اجر را به دنبال مىآورند و با اين امن و اجر با آنچه در بندهاى گذشته مطرح شد پيوند مىخورد؛ كه «إِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مّنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ».